این عیبهای من را همسرم هم نمیدانست!
سلیمان بن مهران، معروف به«أَعمش»، از علمای کوفه در قرن دوم قمری و از شیعیان و اصحاب امام صادق(ع) که از نمایندگان برجسته مکتب علمی کوفه و پیروان تعالیم عبدالله بن مسعود در علم حدیث و فقه و قرائت قرآن بود، از مفاخر و اکابر شیعه در روزگار خود محسوب میشد و مرد شوخطبعی بود. روزی بین اعمش و همسرش کدورتی واقع شد. به یکی از دوستانش گفت: «بین من و همسرم آشتی ده و سخن بگو تا از من راضی شود.» آن دوست نزد همسر اعمش آمد و گفت: «ای زن! اعمش مردی است بزرگ؛ از او بیزار نشوی که کوری چشمش و باریکی ساق پایش و ضعف زانوهایش و سرخی کف دستش، چیزی نیست!» اعمش گفت: «خدا تو را ذلیل کند؛ آنقدر از عیبهای من شمردی و اسرار پنهان زندگی شخصی من را بازگفتی که حتی همسر من هم بعضی از آنها را نمیدانست.»
منبع: کتاب «هزارویک حکایت اخلاقی»، محمدحسین محمدی، جلد دوم، حکایت 55