• دو شنبه 5 آذر 1403
  • الإثْنَيْن 23 جمادی الاول 1446
  • 2024 Nov 25
دو شنبه 5 آذر 1403
کد مطلب : 241424
لینک کوتاه : newspaper.hamshahrionline.ir/NxzwN
+
-

روایت نیکان

من عیارم و جوانمردم اما غیب نمی‌دانم

من عیارم و جوانمردم اما غیب نمی‌دانم

روزی یک دزد راهزن گردنه‌گیر راه قافله‌ای را بسته، چند نفر را زده و مال مردم کوهستان را برده بود. مردم کوهستان از دست او عاجز شده بودند و یکی از عیاران کوهستان با مهارت آن دزد راهزن را به دام انداخته بود و مردم به‌افتخار این عیار جشن گلریزان برپا کرده بودند و همه‌ حاضران مشغول شادی بودند. عیاران کوهستان از این واقعه خوشحال بودند. آنها همیشه از جوانمردی و معرفت سخن می‌گفتند و اگر کسی یکی از عیاران را بی‌معرفت و ناجوانمرد می‌نامید مثل این بود که بدترین دشنام‌ها را به او داده باشد و همیشه کاری می‌کردند که مردم، آنها را بامعرفت و جوانمرد بشناسند و به این عنوان افتخار می‌کردند و وقتی یکی از آنها در کاری که پیش می‌آمد، مشکل را حل می‌کرد و پیروزی درخشانی به‌دست می‌آورد، جشن گلریزان درست می‌کردند و همفکران‌شان در آن جشن حاضر می‌شدند و به آن عیار هدیه‌هایی می‌دادند.
حالا درست در میانه جشن و موقعی که مجلس گرم بود ناگاه مرد قوی‌هیکلی از راه رسید و وارد مجلس شد و گفت: «با رئیس عیاران کوهستان کار دارم.»
اهل مجلس یکی را نشان دادند و گفتند: «این است رئیس عیاران کوهستان.»
همه چشم‌ها به مرد تازه‌وارد خیره شد.
تازه‌وارد رو به رئیس عیاران کرد و با صدای بلند گفت: «من از پیش رئیس عیاران شهر آمده‌ام. عیاران شهر به شما سلام می‌کنند و می‌گویند ما 3 مسئله‌ داریم که جواب آن را از شما می‌خواهیم. اگر جواب آن را درست گفتید مخلص شما هم هستیم و بعد از این کوهستان مال شما و شهر مال ما، اما اگر نتوانستید جواب درست بدهید بعد از این باید در تمام کارها از ما دستور بگیرید و به سبیل رئیس ما احترام بگذارید.»
حاضران مجلس گوش‌ها را تیز کردند تا ببینند رئیس عیاران کوهستان چه جواب می‌دهد و آماده شدند تا اگر دعوا درگرفت تازه‌وارد را ادب کنند و به قول خودشان دخلش را بیاورند.»
رئیس عیاران کوهستان جواب داد: «نمی‌دانم چه می‌خواهی بگویی ولی همه‌ مردم کوهستان ما را به جوانمردی و «معرفت داری» می‌شناسند. اگر حرف حسابی داشته باشی جواب می‌دهم وگرنه بچه نیستم که از توپ‌وتشر بترسم و بید نیستم که از یک باد بلرزم و هیچ‌کس هم نمی‌تواند به ما زور بگوید. بدخواه ما اگر از حقه‌بازی، دیو باشد شاخش را می‌شکنیم و اگر از زورمندی کرگدن باشد پوستش را پوستین می‌کنیم. گوش ما از این حرف‌ها پر است و هریکی از عیاران کوهستان می‌تواند 70 تا مثل تو را سر آب ببرد و تشنه برگرداند.»
فرستاده عیاران شهر گفت: «قارقار توخالی کار آدم‌های بی‌معرفت است و دروغگویی کار مردم ناجوانمرد است. ما هم از جوانمردی و معرفت سخن می‌گوییم. مگر اینکه از جواب دادن عاجز باشید و بخواهید با این حرف‌ها از جواب حسابی طفره بروید.
رئیس عیاران کوهستان گفت: «قربان هر چه آدم بامعرفت است! اگر صحبت از حرف حسابی و جواب حسابی است ما کوچک شما هم هستیم و بدخواه داشته باشید خودمان سبیلش را دود می‌دهیم.»
فرستاده عیاران شهر گفت: «اما این را هم بگویم که عیاران شهر شوخی سرشان نمی‌شود و تعارف بی‌تعارف. ما می‌خواهیم شما را امتحان کنیم و ببینیم در عیاری چند مرده حلاجید و این است 3سؤال ما:
اول بگویید ببینم به عقیده شما معرفت چیست؟
دوم بگویید ببینم فرق میان جوانمرد و ناجوانمرد چیست؟
سوم بگویید ببینم اگر جوانمردی بر سر راهی نشسته باشد و کسی ترسان و لرزان از جلوي او بگذرد و چند لحظه بعد مردی با شمشیرکشیده برسد و از آن جوانمرد بپرسد مرد فراری از کدام راه رفت؟ این جوانمرد چه جوابی باید بدهد؟ آیا باید آن مرد شمشیرکش را راهنمایی کند یا باید دیدن مرد فراری را حاشا کند؟»
رئیس عیاران کوهستان گفت: «جواب شما این است: اول اینکه گفتی معرفت چیست؟ معرفت آن است که گفتار و کردار با هم یکی باشد و اگر در عالم مردی و مردانگی، قولی دادی و سبیل گرو گذاشتی آن قول را عمل کنی ولو اینکه به ضرر خودت باشد. اگر غیراز این باشد بی‌معرفت است.
دوم اینکه، پرسیدی فرق میان جوانمرد و ناجوانمرد چیست؟ اصل جوانمردی این است که کسی با کمتر از خود درنیفتد و با مردم ضعیف و بی‌پناه مردم‌آزاری نکند. دزد دزدی می‌کند و راهزن راهزنی می‌کند اما مرد با مرد روبه‌رو می‌شود و جوانمرد با قوی‌تر از خود یا با مثل خود زورآزمایی می‌کند و کسی که با ضعیف‌تر از خود می‌جنگد مرد نیست تا چه رسد به اینکه جوانمرد باشد. اما مسئله سوم را در میان عیاران کوهستان به مسابقه می‌گذارم. هر کس جواب آن را می‌داند پای خود را زحمت بدهد و بیاید جلو.»
از میان حاضران 3 نفر پیش آمدند.
یکی گفت: «به عقیده من جوانمرد از دروغ و دغل بیزار است، جوانمردی که بر سر سه‌راهی نشسته باید فراری را نشان بدهد. وقتی چشم چیزی را دید نباید بگویی ندیده است، حاشا کردن دلیل ترس است.»
دیگری گفت: «به عقیده من جوانمرد از خبرکشی و فتنه‌انگیزی بیزار است. جوانمردی که بر سر سه‌راهی نشسته باید بگوید من کسی را ندیدم. وقتی می‌بینی کسی از ترس فرار می‌کند نباید او را لو بدهی. ترس، برادر مرگ است و جوانمرد به مرگ کسی راضی نمی‌شود.»
سومی گفت: «به عقیده من جوانمرد از دروغ و از فتنه‌انگیزی هر دو بیزار است و جوانمردی که بر سر سه‌راهی نشسته باید در این موقع به عقل و تدبیر کار کند. باید ازآنجا که نشسته است اندکی جای خود را تغییر بدهد و بگوید تا من اینجا نشسته‌ام کسی را ندیده‌ام و به این طریق فتنه را بخواباند.» فرستاده عیاران شهر گفت: «من از شما یک جواب خواستم و نمی‌توانم با 3عقیده مختلف برگردم. تو که رئیس عیاران هستی باید بگویی اگر تو باشی چه می‌کنی؟»
رئیس عیاران کوهستان گفت: «اگر من باشم مرد شمشیرکش را به عیاری دستگیر می‌کنم و تحویل داروغه می‌دهم و مرد فراری را هم پیدا می‌کنم و به عدالتخانه می‌برم تا رسیدگی کنند و ظالم را از مظلوم بشناسند و هر کس را به سزایی که دارد برسانند. من عیارم و جوانمردم و بامعرفتم اما غیب نمی‌دانم، ممکن است مرد ترسان و لرزان ظلمی کرده باشد و از ترس انتقام گریخته باشد و ممکن است مرد شمشیرکش ظالمی باشد و مرد ترسان و لرزان مظلوم باشد و جوانمرد از دروغ بیزار است، از فتنه بیزار است و از حیله هم بیزار است، قضاوت را قاضی می‌کند و من عیارم، قاضی نیستم.»
فرستاده عیاران شهر گفت: «ما همین را می‌خواستیم، تو را به عیاری و جوانمردی و معرفت‌داری می‌شناسیم، ریاست عیاران کوهستان به تو می‌رسد.»
رئیس عیاران کوهستان عرض ارادت کرد و فرستاده عیاران شهر خداحافظی کرد و از مجلس بیرون رفت.
منبع: کتاب«قابوسنامه»
 امیر عنصرالمعالی ‌‌اسکندر زیاری



 

این خبر را به اشتراک بگذارید