«مامان پدر کی به خانه برمیگردد؟»
زن گفت: «زود، خیلی زود. جنگ تمام شده...
دیگر لازم نیست نگران باشیم.»
«مامان نگاه کن... کشتی رسید!»
نردبانی پایین افتاد. عاقبت همه پیاده شدند. پیتر، شوهر زن هم به خشکی رسید.
ستوان گفت: «این جا را امضا کنید.»
بتی ایستاد و تابوت را لمس کرد.
زن پرسید: «چرا... پیتر؟»
رافائل توبار
DADDY’S HOME
Mommy? When’s Daddy getting here?”
“Soon, very soon,” she said. “The war’s over… no more warrying.”
“Mom, look-the boat’s here!”
A ladder dropped down. Eventually.
everyone was unloaded. Her husband. Peter Came ashore.
“Sign here,” the Lieutenant said.
Betty stood embracing the coffin.
“Peter… Why? “she asked.
RAFAEL TOBAR
داستانهای 55 کلمهای، استیوماس، ترجمه: گیتا گرکانی
بازگشت پدر
در همینه زمینه :