• یکشنبه 29 مهر 1403
  • الأحَد 16 ربیع الثانی 1446
  • 2024 Oct 20
یکشنبه 29 مهر 1403
کد مطلب : 237995
لینک کوتاه : newspaper.hamshahrionline.ir/pgMEr
+
-

پاييزی كه بدون احمد آمد

گلستان جعفريان، نويسنده ايراني درباره آخرين كتابش به نام « پاييز آمد» و تقريظ رهبري بر اين اثر گفت

گفت‌وگو
پاييزی كه بدون احمد آمد

گروه جامعه

شهدا را همیشه کلیشه‌ای معرفی کرده‌اند و هر وقت حرف از خاطرات زندگی آنها می‌شود توقع می‌رود یک موجود خیالی، دست‌نیافتنی و از آسمان‌آمده معرفی شود که انگار هیچ‌وقت زندگی عادی و روزمره نداشته است، برای همین خیلی‌ها از شهید یک شخص معصوم عاری از هر گناه و اشتباه است؛ درحالی‌که چنین نیست و شهدا هم مثل سایر آدم‌های شهر زندگی عادی داشته و در روزمرگی کاملا معمولی به سر می‌بردند. شاید خیلی‌هایشان حتی اهل نماز شب یا مستحبات نبودند و در همین کوچه‌وبازار زندگی می‌کردند، آرزوهایی داشته‌ و اشخاصی بریده از دنیا و مادیات نبوده‌اند. در کتاب «پاییز آمد» به زندگی خصوصی فخرالسادات موسوی و شهید احمد یوسفی، فرمانده واحد مهندسی رزمی سپاه ناحیه زنجان، آشنایی و عشق آنها پرداخته می‌شود؛ اتفاقی که در کتاب‌های مشابه کمتر رخ می‌دهد.
درباره این کتاب که در 240صفحه و به قلم گلستان جعفریان نوشته شده و توسط انتشارات سوره مهر به چاپ رسیده و امروز مراسم رونمایی از تقریظ رهبر معظم انقلاب بر آن است.
با نویسنده و سپس فخرالسادات موسوی، همسر شهید گفت‌وگو کرده‌ایم که در ادامه می‌خوانید:

سوژه نوشتن کتاب زندگی‌نامه داستانی فخرالسادات موسوی همسر شهید یوسفی چگونه به شما پیشنهاد شد و به چه دلیل آن را نوشتید؟
ابتدای امر یادداشت‌هایی از شهید به دستم رسید که پس از دیدن آنها به زنجان سفر کردم.
یادداشت‌ها چقدر در خلق معنا و ایجاد فضای داستانی و شخصیت‌پردازی کمک‌تان کرد؟
یادداشت‌ها در بدو امر خیلی کلی بودند. در سفری که به زنجان داشتم، همسر شهید را حضوری دیدم. یادداشت‌هایی که به‌دست من رسید، به طریقی تکراری بود و داستان‌های بیش و کم همیشگی: دختر بچه 16ساله‌ای که با پاسدار شهید ازدواج می‌کند... همسرش شهید می‌شود و 2بچه دارد که هر دو زیر 5سال سن دارند.
راحت توانستید با خانم موسوی مصاحبه کنید؟
در ابتدای امر آنچه توجه مرا جلب کرد این بود که فخرالسادات خانواده‌ای متفاوت داشت. پدر و مادرش شخصیت‌های پیچیده‌ای داشتند. برادرش روی زندگی او تأثیر‌گذار بود. خودش هم آدمی اهل مطالعه و دوست‌دار ادبیات بود.
چه کتاب‌هایی خوانده بود؟
ادبیات داستانی اروپا را به‌طور تقریبا همه‌سویه و عمده خوانده بود. آثار ژان پل سارتر را مطالعه کرده بود. اینها از نظر من مباحثی متفاوت بود که از قضا او هم آنها را در جایی نقل نکرده بود. یکی دیگر از دلایل جذاب‌شدن کتاب به همین دلیل بود.
به‌نظر خود شما دلیل نوشتن تقریظ رهبری بر این کتاب چیست؟ در زندگی سردار شهید، چه فرازهایی شما را جذب کرد؟
از آنجا که این کتاب زندگی‌نامه همسر شهید است، کمتر روی نحوه زندگی شهید یوسفی تأمل داشتم. سعی کردم شخصیت همسر شهید را جامع و کامل به تصویر بکشم. من همواره احمد را از منظر فخرالسادات می‌بینم و رصد می‌کنم. در واقع بخشی از شخصیت احمد که به شناخت همسرش بازمی‌گردد، در همین کتاب به رشته تحریر درآمده است. یک فرمانده رزم‌آور را در واقع از ابعاد مختلف می‌توان دید چون رویکرد این کتاب، از زاویه دید همسر شهید روایت می‌شود. در کتاب تا همین حد و حدود به احمد می‌پردازیم.
درباره تقریظ رهبری هم باید بگویم که به گمانم نوع زندگی آن دو نفر که برای خودم هم خیلی جالب بود، برای مخاطبان خاص هم جذاب بوده که رهبر انقلاب هم یکی از همان مخاطبان خاص محسوب می‌شوند.
خانم موسوی را به‌عنوان همسر شهید چگونه انسانی دریافتید؟
او همسر شهید است و نگاه متفاوتی به تبلیغات در جنگ دارد. این نگاه متفاوت جای کار فراوان و پرداختن به موضوعات مختلف را می‌طلبید. این تفاوت روی زندگی شخصی‌اش هم تأثیر می‌گذارد. حتی روش او در همسرداری و بقیه همفکران و هم‌مسلکانش بسیار متفاوت است.
مثل چه مواردی؟ می‌توانید مثال بزنید؟
زندگی این دو جوان، هم رگه‌هایی از زندگی مدرن داشت و هم سنتی. فخرالسادات موسوی در خانواده‌ای نظامی بزرگ شده. اختیارات زیادی داشته. انتخاب‌گر بوده و حتی می‌توانسته حجاب داشته باشد یا نه اما زندگی ارزشی را انتخاب می‌کند. در عین حال که ارزش‌مدارند، زندگی مدرنی هم دارند. آنها در یک کلام زوجی بودند که به دیدگاه‌های هم احترام می‌گذاشتند. حتی به همسرش می‌گفت که کار کند و می‌گوید سپاه روی تو سرمایه‌گذاری کرده و 2بچه داری و فقط مشغول بزرگ‌کردن آنها هستی؟!!
ذیل کتاب نوشته شده «خاطرات فخرالسادات موسوی، همسر شهید فرمانده احمد یوسفی». اما این کتاب به نوعی تعادلی بود بین مستند و تخیل. نوشتن کتاب خاطره فقط به گفت‌وگوهای همرزمان، دوستان، آشنایان و اهل خانواده بازمی‌گردد و صرفا جنبه واقعی دارد؛ یعنی جایی است که تخیل داستانی در آن راهی ندارد. اما شما داستان نوشتید. این حرف چقدر می‌تواند درست باشد؟ به‌نظرم با خواندن «پاییز آمد» با زندگی داستانی روبه‌روییم. خودتان چه فکر می‌کنید؟
من نام این کار را «مستند داستانی» قلمداد می‌کنم. همسر شهید به فرض می‌گوید، نخستین بار که احمد را دیدم فکر کردم زن و بچه دارد و نزدیک غروب تصویرش را در پنجره دیدم. اما من به این روایت یک خطی پروبال دادم و چند صفحه برای همین تصویر، داستان نوشتم و فضاسازی کردم. پایه اصلی کار همان وقایع مستند است.
شما معمولا با نوشتن زندگی‌نامه فرماندهان، شخصیت‌هایی را به‌طور تخیلی و هنری شده، ساخته‌اید؟
این باز به مستند بازمی‌گردد. مثلا برای نوشتن این کتاب بیش از 40ساعت مصاحبه کردم. بدیهی است که این ساعت مصاحبه لازم نیست و اگر مصاحبه‌ای در زمینه‌های مختلف دارید، باید یک کتاب 400یا 500صفحه‌ای بنویسید. من معمولا همه جزئیاتم را از راوی می‌گیرم. پس از این مرحله دستم باز است که چه چیزی را استفاده کنم یا نکنم. شخصیت‌پردازی‌های داستان من، جملگی برگرفته از سخن راویان است. اصل کار این است که من نگاه و منظر راوی یا راویان را در داستان مطرح کنم. افراد معمولا به این روایات رجوع نمی‌کنند، چون برای نقل آنها باید درخواست کنید که جزئی صحبت کنند و در ذهن و زبان آنها راه یابید و نفوذ کنید، طوری که شما را از خودشان بدانند و محرم اسرارشان. من همه مصالح داستانم را از واقعیت‌های موجود گرفته‌ام. مثلا مادر فخرالسادات، زنی اشرافی بود و با لباس خواب به رختخواب می‌رفت. فخرالسادات ابتدا با ذکر اینگونه جزئیات در کتاب ناراضی بود اما پس از مدتی قبول کرد که چنین کاری، هم جذاب است و هم مخاطب‌پسند. در حال حاضر راوی می‌گوید، کار شما صد‌درصد درست بوده. سعی کردم از بیان کــلیــشه‌ای روایـت‌هـا پرهیز کنم.

مکث
نگران بازخورد زنجانی‌ها درباره زندگی‌نامه‌مان بودم

فخرالسادات موسوی، همسر شهید یوسفی: درباره موضوع چاپ کتاب و موضوعاتی که در کتاب «پاییز آمد» نوشته خانم گلستان جعفریان، مطرح است، اصلاً اینگونه نبود که من ناراحت بشوم. شهر ما، زنجان با دیگر شهرها متفاوت است. فضا بسته‌تر است.  به همین دلیل نگران بودم؛ با توجه به اینکه کتابی درباره شخصیت‌ها و رزمندگان زنجان کمتر چاپ شده بود. بیشترین نگرانی‌ام این بود که کتابی با این همه جزئیات چه بازخوردی میان مردم و کتابخوان‌ها خواهد داشت. به‌ویژه که من پیش‌تر در مجموعه سپاه کار می‌کردم. در مجموع کتاب مورد علاقه و پسندم است. فقط یک 2بند(پاراگراف) از کتاب به گمانم مشکل داشت که آنها را هم خانم جعفریان حذف کرد.
همسر شهید من، خصوصیات منحصر به فردی داشت. به گمانم نسبت به زمان و عصر خودش با فاصله‌ای قابل توجه از دیگران جلو بود. او همواره از من که همسرش بودم، همه جا و در هر زمان حمایت می‌کرد. مرا ترغیب و تشویق می‌کرد که فعالیت اجتماعی داشته باشم. حتی مثلاً تدریس می‌کردم و آموزش نظامی‌گری می‌دادم که ایشان حتی در این موضوع هم مرا تشویق می‌کرد. در خانه به‌معنای واقعی کلمه گذشت داشت و همه‌‌چیز را سهل و ساده می‌گرفت. به هیچ وجه در زندگی سختگیر نبود. وقتی وارد منزل می‌شد، محبتش کل خانه را فرامی‌گرفت و فضای خانه و خانواده را سرشار می‌کرد. اگر هم درصورتی با مشکلاتی مواجه می‌شدند، گویی همه آن مشکلات را پشت در خانه گذاشته‌اند و با روحیه شاد وارد خانه می‌شدند.
در ضمن در بسیاری موارد، با توجه به اینکه در مجموعه سپاه بودم، برای تصمیماتش از من مشورت می‌خواست. در ارتباط با تربیت بچه‌ها هم حساس بود. یادم هست که یک جانماز کوچک با مهری کوچک خرید. وقتی وضو می‌گرفت، پسرمان 5، 4ساله بود. احمد با حوصله برای بچه وضو می‌گرفت، جانماز خودش را باز می‌کرد، سپس جانماز کوچک را هم باز می‌کرد و به او می‌گفت «بابا! بایست و پشت سر من نماز بخوان!» این بدان معنا هم نبود که حتماً بچه حالا و در این موقعیت یاد بگیرد و بتواند نماز را کامل به‌جا بیاورد. احمد معتقد بود که بچه همین حرکات را که ببیند و از کودکی باوری در او ایجاد شود، موضوع بزرگی را در ذهن او جا انداخته است.


 

این خبر را به اشتراک بگذارید