وقت سحر شد
فاطمه بسطامی عزم خود را جزم کرده از پوریا آبخشک، یک «ایرج بسطامی» بسازد
وحید استرون / خبرنگار:
۱4 سال از زلزله 5/6 ریشتری بم گذشت؛ زلزلهای که در کنار بسیاری از هموطنان کرمانی، جان یک هنرمند برجسته را هم گرفت. حالا با گذشت 14 سال از این اتفاق تلخ، صدای زندهیاد ایرج بسطامی در وجود پسر دستفروش آستارایی جلوه کرده است. نوروز امسال ویدئوی او که تصنیف «گلپونهها» را میخواند، دست به دست شد. بعد از مدتی مردم نام و شرح حال او را هم دانستند؛ پوریا آبخشک با 14 سال سن به دلیل بیماری نرمی و پوکی استخوان با عصا راه میرود و در بخش کودکان آسایشگاه معلولان و سالمندان رشت زندگی میکند.
پایان کودکی
پوریا متولد شهرک عباسآباد در آستارا و آخرین فرزند و امید خانوادهاش برای کسب روزی است. پدرش سالهاست در سنگتراشی کار میکند و به دلیل بیسوادی و ناشنوا بودن هیچگاه نتوانسته حق واقعیاش را بگیرد. با این حال پوریا با افتخار درباره خانوادهاش صحبت میکند: من و خواهر دوقلویم، رویا، فرزند آخر خانواده بودیم. با 3 برادر بزرگتر از خودم در کنار پدر و مادر زندگی میکردیم. پدرم ناشنواست و نمیتواند حرف بزند و در کارخانه سنگبری کار میکند و غروب با صورتی خاکی و خسته به خانه برمیگردد. به هفت سالگی که رسیدم به مدرسه رفتم و در دنیای کودکیام غرق بودم، اما یک سال بعد وقتی بر اثر حادثهای ساق و مچ پای چپم شکست دیگر زندگی روی خوش به من نشان نداد. بیماری نرمی و پوکی استخوان موجب شد دست و پایم بشکند و دیگر نتوانم به مدرسه بروم.
آواز خواندن در جنگل
تنها دلخوشی پوریا در سالهای بیماری، گوش دادن به موسیقی بوده است. او میگوید: آهنگ «سنگتراش» را خیلی دوست داشتم و همیشه با شنیدن این آهنگ، پدرم در ذهنم مجسم میشد که سنگی از معدن درد بیرون میکشد تا بتواند زندگیمان را تامین کند. هر روز این آهنگ را میخواندم تا اینکه اطرافیان از صدایم تعریف کردند و گفتند صدای خوبی دارم. با توجه به معلولیت پا نمیتوانستم کاری انجام بدهم و همیشه آرزو داشتم بتوانم کمکخرج خانواده باشم. هر روز با دو عصای چوبی به جنگل و دشت میرفتم و برای خودم آواز میخواندم. آوازهایی از مرحوم ایرج بسطامی و آهنگ «گلپونههای دشت امیدم وقت سحر شد» را خیلی دوست داشتم و آن را با همه وجود میخواندم.
او ادامه میدهد: از یازده سالگی تصمیم گرفتم در خیابانها و مراکز خرید آواز بخوانم. میخواستم از هنری که خدا به من داده است، استفاده کنم. با چند بار گوش دادن به ترانههای خوانندههایی مثل مرحوم بسطامی و مرتضی پاشایی آنها را میخواندم و مردم هم به من پول میدادند. بعد از مدتی با فیلمهایی که پخش شد، دیگر مردم مرا میشناختند و حتی تشویقم میکردند. گاهی برخی از آنها نصیحتم میکردند پولهایی را که از مردم میگیرم، پسانداز کنم، اما نمیدانستند من کمکخرج خانوادهام. سرما و گرما، برف و باران جلودارم نبود و هر روز به شوق خواندن به کوچه و خیابان میزدم.
پوریا؛ عضوی از خانوده بسطامی
حالا پوریا، فقط پسرک خواننده بازار رشت نیست و به چهرهای شناخته شده تبدیل شده. خواهر زندهیاد بسطامی که مدتی پیش به رشت سفر کرده بود، حالا قصد دارد از او یک ایرج بسطامی دیگر بسازد. فاطمه بسطامی در این باره به همشهری میگوید: چند وقت پیش دخترم تصاویر ویدئویی پوریا را در بازار رشت برای من ارسال کرد. در آن تصاویر پوریا خودش را معرفی و تصنیف گلپونهها را به ایرج بسطامی تقدیم کرده بود. این آغاز ماجرا بود و به جستوجوی او پرداختم. روزی که پوریا را دیدم متوجه استعداد، هوش و همچنین مهربانی او شدم. در همان دیدار اول او به قدری من را جلب کرد که او را عضوی از خانواده خودم دیدم.
گره خوردن سرپرستی پوریا با نام و آبروی ایرج
بسطامی در پاسخ به این سوال که آیا خواندن ترانههای زندهیاد ایرج بسطامی دلیل برای حمایت از پوریا شد، توضیح میدهد: به طور حتم دلیل با خبر شدنم از وجود پوریا خواندن تصنیف گلپونهها بود و ایمان به اینکه اگر برادرم زنده بود، برای پوریا هرچه در توان داشت انجام میداد. وقتی او را دیدم به من گفت آرزوی بزرگم این است که یک روز مثل ایرج بسطامی خواننده خوبی شوم. همان طور که اشاره کردم پوریا را مانند فرزندان خودم دوست دارم، اما سرنوشتش را خودش رقم میزند و انتخاب میکند. به آینده پوریا بسیار امیدوارم و برای آموزش او و پرورش استعدادش هرچه لازم باشد انجام میدهم.
بسطامی در پایان تاکید میکند: قرار است حمایت پوریا از طریق موسسه بسطامی به صورت قانونی صورت بگیرد. با هنرمندان و پزشکانی که از پیش آشنایی داشتیم، مشورت کردیم تا پس از انتقال پوریا به تهران مراحل درمان و آموزش او همراه با کلاسهای موسیقی آغاز شود. در واقع سرپرستی پوریا، با نام و آبروی ایرج بسطامی گره خورده است.
ایرج بسطامی یک تفکر بود
زمانی که صحبت از زندهیاد ایرج بسطامی، هنرمند کرمانی، به میان میآید، ناخودآگاه تصنیف مشهور «گلپونهها» به یاد میآید. اثری که با آهنگسازی حسین پرنیا و صدای بسطامی در تاریخ موسیقی ایران جاودانه شد. به بهانه سالگرد درگذشت زندهیاد بسطامی با حسین پرنیا که این روزها در کرج زندگی میکند، گفتوگوی کوتاهی کردیم که در ادامه میخوانید. شما یکی از افرادی بودید که در شناخت استعداد زندهیاد بسطامی موثر بود. او چقدر توانست برای هنر ایران مفید باشد؟
ایرج بسطامی یک تفکر بود و او را نمیتوان در چند جمله بیان کرد. او ساده و درویشگونه زندگی کرد و برای کاری که انجام میداد، آنقدر احترام قائل بود که ساعتها و حتی روزها در مورد یک مصرع فکر میکرد. او به موسیقی ایران بیمنت خدمت کرد و در گمنامی و زیر سقف کاهگلی خانه پدریاش از دنیا رفت. بسطامی در مدت زندگی کوتاهش توانست بسیار تأثیرگذار باشد.
تصنیف «گلپونهها» چطور ساخته شد؟
در یک مقطع زمانی به سمت ادبیات معاصر رفتم و همواره با شاعرانی کار میکردم که همعصرم باشند و زندگی امروزی و مشکلات جامعه را درک کنند تا در کنار آن بتوانیم موسیقی را به سمت تفکر ببریم نه توهم. ساختار «گلپونهها» یک ساختار ساده بود، اما همین ساختار ساده با نگاه تخصصی به سازها همراه شد. موسیقی ما هارمونیپذیر نیست و ما هر چه موسیقی ایرانی را به سمت خلق موسیقی ببریم، بیشتر موفق خواهیم بود.
دلیل ارتباط مخاطب با این تصنیف را چه میدانید؟
در کنار صدای گرم و متفاوت، هنرمند باید آینه زمان و جامعه باشد. مثلا گلپونهها در جایی به درد تنهایی اشاره دارد. این درد تنهایی در اکثر مردم مشترک است و هر کس آن را میشنوند چه مردم خاص و چه عام با آن ارتباط برقرار میکنند