واگویههای یک سرباز تخریبچی
چند روایت از زندگینجاریکهپایشرا فدایوطنشکرد
رابعه تیموری- روزنامه نگار
زمین مینگذاری شده کوهستان آق داغ دار بلوط تا آن روز صدها شهید گرفته و هنوز بکر و ناشناخته مانده بود. وقتی این منطقه را محمدتقی جوان و چند تخریبچی کاربلد دیگر با عملیاتی سخت و سنگین شناسایی کردند، باری بزرگ از دوش طراحان عملیاتهای ایذایی برداشته شد، ولی درست لحظهای که محمدتقی به انتهای میدان رسیده بود، با صدای انفجار یکباره از زمین کنده شد و ثانیهای بعد درحالیکه قطعات خونآلود پای متلاشیاش ذرهذره روی زمین میپاشیدند، با بدنی بی پا و رگ و پی شکافته درمقابل نگاههای وحشتزده همرزمانش در دامن آقداغ نشست. آن لحظه سرتا پای محمدتقی گر گرفته بود، ولی از فکر اینکه امروز از کول کردن بدن شقه شده یا در آغوش کشیدن دست و پای قطع شده همرزمانش معاف شده، احساس سبکی میکرد! فرمانده که در آستانه عملیات ایذایی نگران تضعیف روحیه اعضای گروه تخریب بود، تا چشمش بهصورت آرام و خوددار محمدتقی افتاد، از او خواست برای بچهها صحبت کند و به آنها قوت قلب بدهد. تا وقتی هواپیمای امداد برسد، درحالیکه از رگ و پی قطع شده محمدتقی خون سرازیر بود و صورتش از درد به کبودی میزد، او برای همرزمانش از حرمت خاک وطن میگفت که به هر قیمتی باید حفظ شود. در هواپیما محمدتقی بیهوش شد و 6روز بعد در بیمارستان به هوش آمد... . هنوز هم آن آرامش و متانت از چهره مهربان نجار زحمتکش شهرری دور نشده... . نام محمدتقی عسگریان 3بار در ردیف قبولشدگان کنکور سراسری ثبت شده؛ یکبار پیش از انقلاب و در رشته مهندسی متالورژی دانشگاه صنعتیشریف، یکبار در رشته هنر و بار سوم در مهندسی رایانه دانشگاه شهیدبهشتی. اما او به مدرک فوقدیپلم فنی خود قناعت کرده است. آقا محمدتقی نجاری میکند و 2فرزند دختر دارد که تا مقطع دکتری رشتههای برق و عمران تحصیل کردهاند و در دوران تحصیل از برگزیدگان المپیادهای علمی کشور بودهاند.
واجبتر از خوشبخت شدن
از جلسه امتحان کنکور که بیرون آمد، میدانست بهزودی در یکی از بهترین دانشگاههای کشور به رویش باز میشود، ولی این را هم میدانست که پدر نجارش به او امید بسته و باید در کنار تحصیل ،کمک حال خانواده باشد. محمدتقی معطل اعلام نتیجه کنکور نماند و با چند همکلاسی
زبر و زرنگش کارگاه صنایع فلزی راه انداخت تا جوشکاری و نصب داربست ساختمانهای چند طبقه را انجام دهند. زمانی که کارشان خوب سکه شده بود و خبر قبولی محمدتقی در رشته مهندسی متالورژی دانشگاه صنعتی شریف اعلام شد، تب مبارزات دوران انقلاب بالا گرفت و دغدغه تأمین معاش خانواده و فعالیتهای انقلابی محمدتقی را از درس و دانشگاه دور کرد. بعد از پیروزی انقلاب محمدتقی بیش از گذشته دل بهکار میداد و در تک و تای ورود به دانشگاه و دنبال کردن آرزوهایش بود، اما با شروع جنگ تحمیلی خبرهایی که از تعرض دشمن به خاک خرمشهر و آبادان به گوش رسید، او از صرافت دانشگاه رفتن افتاد و خانواده و کار و بار را رها کرد تا به جبهه برود.
لحظهای سختتر از خنثی کردن مین
از آنجا که محمدتقی فنیکار قابل دست به آچاری بود، برای گروه تخریب انتخاب شد. او و دیگر تخریبچیان تازهکار 45روز دوره دیدند و انواع مینها و مواد منفجره و روش خنثیسازی آنها را شناختند و روز چهلوششم راهی کوههای بازی دراز شدند که بهتازگی در آن عملیاتی انجام شده بود و بارندگی و عملیات، مینهای میدان را حساس کرده بود. آنجا محمدتقی تازه فهمید وقتی در همان زمانی که مشغول خنثی کردن مینی در عمق 10سانتی زمین هستی، اگر مینیاب به تو پیام دهد که مین دیگری همانجا زیر پای تو در عمق یک متری وجود دارد، باید همهچیزهایی را که در دورههای آموزشی آموخته ای فراموش کنی و درحالیکه نفست در سینه حبس شده با خلاقیت و توانایی خودت پیش از آنکه سوزن مین تکان بخورد و چاشنی فعال شدهاش پوست و گوشت تو را یک جا بپوکاند، مین را آرام و بااحتیاط توی دستت خنثی کنی. وقتی پاکسازی میدان به سلامت به آخر رسید، 14تخریبچی تازهکار سربلند و راضی همراه فرمانده گروه که آقای دکتری جوان بود راهی مقر شدند. نرسیده به مقر خودروی آنها به مین ضدتانکی برخورد کرد و در چشم بر هم زدنی همرزمان شوخ و خندان محمدتقی به پیکرهای خونآلود و پاره پاره تبدیل شدند. محمدتقی و فرمانده تنها کسانی بودند که زنده ماندند و محمدتقی وقتی پیکر خونین دوستانش را یکی یکی از لای قراضههای خودروی مچاله شده بیرون میکشید یقین کرد که در جنگ لحظاتی صدبرابر سختتر از متلاشی شدن در میدان مین وجود دارد... .
تخریبچی با اسلحه نمیجنگد
در عملیات ثارالله محمدتقی و 16تخریبچی دیگر مأمور شدند 6محور عملیات را پاکسازی کنند . در آنجا معبر بزنند. وقتی مسئول اطلاعات عملیات برای آنها توضیح میداد باید در کنار رودخانهای معبر بزنند که دشمن بالای رودخانه دیدهبانی میدهد و در لایه اول مین منور، در لایه دومی مین ضدنفر، در سومین لایه مین ضدتانک و در چهارمی باز هم ضدنفر کار گذاشته شده، محمدتقی نمیدانست مسئول اطلاعات با چه امیدی انتظار دارد آنها پاکسازی میدان را انجام دهند، ولی وقتی عملیات در معبرهای پاکسازی شده شروع شد، محمدتقی معنی امید و اطمینانی را که در کلام او نشسته بود، میفهمید. تخریبچیان از بهدست گرفتن اسلحه و جنگیدن منع شده بودند، اما وقتی درگیری شروع شد محمدتقی از مسئول اطلاعات خواست به حرمت لیاقتی که به خرج داده اسلحه در اختیارش بگذارد تا وظیفه به پشت خط رساندن پیکر شهدا و زخمیها از دوشش برداشته شود، ولی او به دور از تمجید و تحسینهای چند لحظه قبلش فقط به محمدتقی سفارش کرد: «زخمی شدم مرا نگذاری بروی ها!» و محمدتقی همه عصبانیتش را توی کلامش ریخت و جواب داد: «بگو نیروهای خودت تو را ببرند!» دم اذان صبح که فرمان عقبنشینی رسید، نیروهای تخریبچی آخرین نفراتی بودند که بدون درآوردن پوتین نماز صبح را بهجا آوردند و همراه زخمیها به عقب برگشتند. در آن حال چشم محمدتقی به بدن غرق خون مسئول اطلاعات افتاد که نیروهایش او را از منطقه بیرون میبردند. 3ماه بعد که مین پای چپ محمدتقی را از هم درید، مسئول اطلاعات نخستین کسی بود که با عصای زیر بغلش به دیدن تخریبچی جوان آمد. آن روز او از همهچیز گفت، به جز همان یک جمله محمدتقی که هنوز هم پس از 42سال از به زبان آوردنش احساس شرمندگی میکند... .