باغچهبان عودلاجان
درباره نخستین راهنمای تورهای تخصصی ایرانگردی و جهانگردی که ناشنواست
سحر جعفریان- روزنامه نگار
حامد 6سال داشت که توانست با لبخوانی، سر از قصه فیلم «پرنده کوچک خوشبختی» درآورد. لبخوانی را از مادرش، حمیرا یاد گرفته بود. شاید آن روز خود را در وجود ملیحه دخترک ناشنوای فیلم دیده بود که بیدریغ در بعضی صحنهها اشک میریخت. حمیرا اما هیچ طاقت اشکهای پسرش را که بدون پیشینه ژنتیک خانوادگی ناشنوا متولد شده بود، نداشت. از اینرو همه مادرانگیهای خود را بهکار گرفت تا کمتر حال و احوال حامد از سکوت محض و بیصدایی ابدی، پریشان و افسرده شود. با این همه، حتی آن روز که داشت برای حامد به زبان اشاره از قصه زندگی جبار باغچهبان و کودکستان «اوشاقلار باغچاسی» (باغچه بچهها) پرحرفی میکرد، گمان نمیبرد سالها بعد پسرش، حامد نیاسری کاری خواهد کرد کارستان؛ کاری که در پسش بهعنوان نخستین راهنمای ناشنوای تورهای تخصصی ایرانگردی و جهانگردی ناشنوایان و همچنین سفیر گردشگری ناشنوایان ایران شناخته شود.
اشاره؛ زبان مادریاش است
زبان مادریاش را زبان اشاره میداند که الفبایش را پیش از نشستن بر نیمکتهای مدرسه ویژه ناشنوایان از مادرش آموخته بود. حمیرا یادش داده بود برای بیان بصری کلمه «بابا» انگشتان کوچک، حلقه و میانی خود را به سمت کف دستش جمع کند و بعد درحالیکه میان انگشتان اشاره و شستش را باز کرده، آن را بالای لب به حالت سبیل قرار دهد. تکلیف اشاره به کلمه «مامان» هم روشن بود؛ باید یکی از انگشتان دست را دور صورت به نشانه چادر یا روسری میکشید و گرهای ناپیدا میانداخت. برای بیان نام افراد دیگر مانند کسی از اقوام و دوستان هم قاعده این بود که به ویژگیهای منحصر بهفرد هر یک از آنها اشاره کند. به سن درس و مدرسه که رسید آن زبان اشاره خانگی به زبان اشاره فارسی تغییر یافت. آن زمان حامد با وجود گوش و زبان بستهای که داشت، پایش به مسافرت و گشتوگذار حسابی باز بود. آخر هر هفته بار و بنه مسافرت یا پیکنیک برپا بود و خانوادگی راهی منزل اقوامی در شهرهای دور و نزدیک یا کنار رود و پای کوهی میشدند. هر سفر برای حامد مکاشفهای متفاوت بود که سعی داشت به تنهایی از پسشان برآید. هر چند گاهی، حتی همه سعیاش هم افاقه نمیکرد و باز این ناشنوایی بود که زیست معمولش را به غیرمعمول یا محدود زیر و رو میکرد.
اثر سفرهای گذشته در زندگی آینده
اثر آن سفرها و علاقهمندیاش به سیر، سالها بعد آشکار شد؛ زمانی که حامد، هم زبان اشاره بینالمللی آموخته بود و هم از دانشگاه در رشته تکنولوژی نرمافزار فارغالتحصیل شده بود تا طراحی برنامهای رایانهای ویژه گردشگری ناشنوایان را دنبال کند؛ برنامهای که یک سر در دغدغههای دوران کودکی او داشت. کدنویسی آن که تمام شد، نامش را گذاشت تورِنا؛ یعنی تور+ ناشنوایان که افراد بدون حس شنوایی با کمک آن میتوانستند مانند باقی افراد، هم از سفرها و گشتوگذارهای خود لذت ببرند و هم بهراحتی به اطلاعات و آگاهیهای لازم درباره مقاصد تفریحی خود دسترسی پیدا کنند. استقبال دوست و آشنا از این برنامه باعث شد حامد آن را ارتقا دهد. از سویی نیز دست ناشنوایان دور و اطرافش را میگرفت و با خود به سفرهای یک روزه نزدیک میبرد؛ سفرهایی که بهصورت غیررسمی از نخستین تجربیات راهنمای گردشگری او بودند و اتفاقا تحسین گردشگران فراوانی را نیز برمیانگیخت. تحسین فراوان آنان از سال 1390که حامد ازدواج کرد با تشویق و حمایتهای همسرش، هاله عابدینزاده که او نیز ناشنواست، همراه شد. حامد و هاله، 2پسر 10و 4ساله با شنوایی کامل و سالم دارند که زبان اشاره را از بر هستند.
از عودلاجان تا باقی ایران و ینگه دنیا
تحسین و تشویقها تا بدانجا پیش رفت که حامد به صرافت تورلیدری تخصصی ناشنوایان بهصورت رسمی و قانونی افتاد؛ صرافتی که تا به آن روز در سر کسی پرورانده نشده بود؛ از این رو، علاوه بر سختیهایی که حامد از برای گذراندن دورههای آموزشی به سبب ناشنوایی و جای خالی مترجم زبان اشاره در دورهها متحمل شد، دریافت گواهینامه راهنمای گردشگری هم زحمتی دوچندان برایش داشت، چراکه مدیران و مسئولان مربوطه تا آن زمان در شرایط این چنینی برای امضا و ثبت قرار نگرفته بودند.