نومادران دردکشیده و نوزادان آغوز خورده
نرگس تا به اتاق آمادهسازی برای زایمان برسد، مظفر کیسه دارو را تحویل ایستگاه پرستاری میدهد و خاتونخانم هم برای تهتغاریاش هی تسبیح میاندازد. همانجا کنار خاتونخانم تعدادی دیگر به انتظار تولد نوزادانی از عزیزانشان نشسته یا ایستادهاند. برخی از آنها تجربه نخست را از سر میگذرانند و این به تمامی از بیتابیشان پیداست و برخی دیگرشان اما از سر تجربه دوم و سوم و چندمشان است که آرام گرفتهاند. هر ٢٠ تا ٣٠ دقیقه یکبار صدای پرستاری از لای در نیمباز اتاق زایمان شنیده میشود:«همراه خانم... مبارک باشه» و همراهان یکی پس از دیگری از شوق، شکر و تشکر میگویند. آنسوتر در بخش بستری که طول خط سبزرنگ آنجا رسیده، نومادران و نوزادان در حلقه کسان و خویشان خود هستند؛ نومادرانی که اغلب از تتمه درد بچهآوری رنگ به رخسار ندارند و تازه آغوز به نوزادشان خوراندهاند و نوزادانی که چندیشان در فغان بند ناف بریده شدهاند و چندی دیگرشان فارغ از هر هیاهوی جهان به ناز خوابیدهاند. این میان، پدربزرگها و مادربزرگهای عصادار هم سعی در خواندن اذان زیر گوش آنها دارند. خاله و عمویی هم اگر کنار تختشان حاضر باشند به برابرسازی شباهتها مشغولند:«خدا رو شکر که چشماش به مامانش رفته» یا «وای... موهاشو...مثل باباش انگار فرفریه».