ساعت به 12ظهر رسیده و هنوز هم جز رخت سیاه، چیزی دیده و جز صدای گریه چیزی شنیده نمیشود. احمد یکی از 50راننده آمبولانسهای شهری بهشتزهراست با 42سال سن و موهای سرش که بیشتر از آن سن، گَرد سپیدی گرفتهاند. هر صبح تا عصر و گاهی هم در شیفت شب گوشبهفرمان مسئولش است تا آدرسی را بگذارد کف دستش و او هم برود پی جنازهای (بهطور میانگین روزانه 150مرگومیر در پایتخت رخ میدهد که این آمار در شرایط خاص مانند دوران شیوع کووید-19 ضریب مییابد). آن روز از ذهنش پاک نمیشود برای همین تا سراغ خاطرهای از او میگیریم، چنین تعریف میکند: «3نصفه شب اعزام شدیم به جایی در محله پاسداران. پسران جوانی ما را هدایت کردند به حیاط مجتمع. جنازه پدرشان آنجا بود. گواهی پزشک مبنی بر تأیید مرگ طبیعی را هم
نشان مان دادند. خلاصه تا جنازه را به آمبولانس انتقال دهیم یکی از همسایهها سرش را از پنجره بیرون آورد و داد زد دروغ میگن خودشون کشتنش من فیلم گرفتم و الانم زنگ زدم پلیس بیاد!» کمسنوسالدارترین رانندگان آن بخش پدرام است که طنازیاش میان همکاران، شهره است: «چند وقت پیش یک آقایی هر روز تماس میگرفت و درخواست اعزام آمبولانس آن هم خصوصی(!) به آدرسی میکرد. ما هم میرفتیم و هر بار نیز دست خالی برمیگشتیم! حالا ماجرا چی بوده؛ آن آقا چون دخالتهای بیجای مادر همسرش را علت جدایی از همسرش میدانسته با این کار سعی میکرده براش مزاحمت ایجاد کنه!» طناز هست اما خاطره کم ندارد: «پسر جوانی تماس گرفت و آدرس داد برای حمل جنازه؛ اونم جنازه خودش! در واقع قبل خودکشی تماس گرفته بود!» بسیاری از این رانندگان، دست آخر حملکننده جنازه کسانی از نزدیکانشان بودهاند که روزی بابت شغل نعشکشی، مسخرهشان میکردند. احد یکی از آنهاست که البته اهالی محل نه برای تمسخر که برای اینکه سربهسرش بگذارند، میگویند: «احدنعشکش، امروز نعش کدوممون رو میخوای بِکشی؟!»
معمولی ها و غیرمعمولیها
در همینه زمینه :