روزگار غریب
با وجود پیرانهسری، زور و قوهاش همچنان زیاد است که چنان جوانی کمسن و سال و پرتوان از پس و پیش راندن چرخ طوافی خود در پستی و بلندی گذرهای بازار و از میان جمعیت شتابان برمیآید. آفتاب که عمود میشود، اوج کار داودچرخی است. هنوز لیوانی از شربت آبلیموی تازه با شهد نبات قوام آمده پر نکرده که مشتری دیگر لیوانش را برای شربت زعفران و هل جلو میآورد. این درست زمانی است که اگر حواسش نباشد یخدان یونولیتی کوچکش از یخ خالی میشود؛ اتفاقی که هم شربتها را از خنکی و هم از غلظت (به سبب مایع شدن یخ) میاندازد. او یخها را به زحمت از ورامین بار میکند و میآورد؛ درحالیکه سالهای نخست کارش، یخفروشان بسیاری آن اکناف فعال بودند.