دوستانم به احترام من شکار نمیروند
فرمانده یگان حفاظت محیطزیست خراسان جنوبی 13سال قبل از شکار دست کشید، محیطبان شد و منطقه حفاظت شده ایجاد کرد
الهام مصدقیراد- روزنامهنگار
سعید ارشادی متولد1354 در شهر سرایان خراسان جنوبی است و عاشق کوه و طبیعت. در کوهنوردیهایش به شکار علاقهمند میشود و در 26سالگی با خرید تفنگ گلولهزن برنو، شکارچی قوچ میشود. در اداره دامپزشکی مشغول کار بوده و گاهی هم بهصورت آزاد مداوای دام و طیور انجام میداده است. هنوز هم گاهی شعر میگوید، برای خودش، برای طبیعت، برای آهوهایی که هیچ وقت راضی نشد شکارشان کند و برای همکاران شهیدش. 9سال شکار را یکباره کنار میگذارد و محیطبان میشود. خودش میگوید «تصمیم آنی و لحظهای نبوده است، مدتها با خودم در جنگ بودم تا آن اتفاق افتاد...» و حالا 2 سال است که عملکرد قابلقبولش او را به سمت فرماندهی یگان حفاظت محیطزیست خراسان جنوبی رسانده است. بعد از ورود به اداره محیطزیست و فعالیتش به عنوان محیطبان، تلاش همکارانش را برای انتخاب منطقه حفاظت شده ادامه میدهد. پیگیریهایش به نتیجه میرسد و منطقه کوهستانی «کمرسرخ» بهعنوان منطقه حفاظت شده خراسان جنوبی انتخاب میشود. ارشادی روزهای غریبی را گذرانده است؛ از جدال با خودش تا انتخابی سخت و مواجهه با دوستان شکارچیاش.
چرا عاشق شکار شدید؟
اول عاشق کوهنوردی بودم. بیشتر شکارچیان کوهستان همینگونهاند. شکار کردن به قدرت بدنی و تمرکز بالا نیاز دارد. شکارچی برای نزدیک شدن به شکار، باید حواسش بیشتر و قویتر از شکارش باشد؛ اینکه شکارچی بتواند بر قدرت و حواس شکاری مثل قوچ غلبه کند، این چالش، لذتبخش است؛ به همین دلیل گاهی در کوهنوردیها اسلحه همراهم بود و قوچ میزدم.
چطور یک دامپزشک شاعر، عاشق شکار میشود؟! این تضادها چگونه در شما جمع شدند؟
به همین دلیل هم با خودم در جنگ بودم. شکارچیای نبودم که وقتی تیرش به هدف بخورد خوشحال باشد! تا قبل از این لحظه را، دوست داشتم، اما دیدن لاشه شکار اذیتم میکرد. هیچ نیازی هم به گوشتش نداشتم و خوردن گوشت شکار برای خودم و خانوادهام لذتی نداشت. این درگیریهای درونی و مخالفت خانواده ادامه داشت تا آن اتفاق افتاد و برای همیشه شکار را کنار گذاشتم.
زمانی که شکارچی بودید با محیطبانان هم برخورد داشتید؟
نه. بیشتر برای کوهنوردی میرفتم تا شکار اما اگر سلاح هم همراهم بود، چون مجوز داشت و تخلفی انجام نمیدادم، مشکلی پیش نمیآمد. بیشتر محیطبانها هم به واسطه شغلم مرا میشناختند.
چه شد که به فکر رفتن به محیطزیست افتادید؟
اصلا به این موضوع فکر هم نمیکردم. فقط شکار را کنار گذاشتم. من رابطه خوبی با بچههای محیطزیست داشتم؛ هم بهواسطه شغلم مرا میشناختند و هم به عنوان یک شکارچی قانونمند. رئیس اداره محیطزیست سرایان از دوستانم بود. همیشه میگفت تو روحیاتت برای محیطزیست و محیطبانی ساخته شده است. مدتی بعد از ترک شکار تصمیم گرفتم محیطبان شوم.
و با کار قبلیتان خداحافظی کردید ...
بله، اما یک سال زمان برد تا اداره دامپزشکی با رفتنم موافقت کند. چند سال در دامپزشکی مدیر اداره بودم و از کارم رضایت داشتند و در نهایت با موافقت دکتر دستور، رئیس دامپزشکی وقت کشور، این اجازه صادر شد. مدیرانم هم میگفتند محیطبانی شغل بسیار سختی است. در نهایت سال1390 بهعنوان محیطبان وارد اداره محیطزیست شدم و 1401 فرمانده یگان حفاظت استان.
نظر خانواده و همسرتان چه بود؟
خوشحال بودند. هنوز هم از تأثیر این تصمیم در تغییر خلق و خویم حرف میزنند. هرچند از نظر اقتصادی گاهی به مشکل برمیخوریم، اما حقوق من و همسر فرهنگیام برکت دارد.
بعد از اینکه محیطبان شدید با چه واکنشی از طرف دوستان و دیگر شکارچیان روبهرو شدید؟
همه آنها تعجب کرده بودند. نمیتوانستند متوجه تصمیم من بشوند. میگفتند تو در شکار سنگدل نبودی که روحیهات اذیت شده باشد. هنوز هم باورشان نشده است. برخی از دوستانم هم به احترام من شکار نمیروند یا آن را کم کردهاند. اوایل، گاهی اوقات به گوشم میرسید که بعضیها میگفتند گوشت را دادهاند دست گربه! یا محیطبان شده تا هر کاری دوست دارد انجام بدهد...
و شما چه پاسخی میدادید؟
میگفتم خیری از شکار ندیدم، من عاشق کوه و طبیعت هستم و بدون شکار و تفنگ هم میتوان از طبیعت لذت برد.
الان بعد از گذشت حدود 13سال از انتخابتان راضی هستید؟ چون میتوانستید مرتبه شغلی بالاتر و درآمد بیشتر و کار راحتتری داشته باشید، اما رفتید سراغ محیطبانی؛ شغلي سخت و کمدرآمد!
اگر زمان به عقب برگردد باز هم همین راه را انتخاب میکنم. همیشه شرایط اقتصادی و مالی جلوی دید است، اما من با کنار گذاشتن شکار و ادامه فعالیت به عنوان محیطبان، چیزهای باارزشی در زندگیام بهدست آوردم. آرامش به خانه ما برگشته. همسرم دیگر ناراضی نیست، بگومگوهای ما در مورد شکار و نبودن من تمام شده است. 2فرزند بسیار خوب دارم. پسرم، عرفان دانشجوی پزشکی دانشگاه بیرجند است و دخترم ارشین دانشآموز کلاس نهم ... بابت تمام اینها خدا را شکر میکنم.
بعد از محیطبانی و قبول مسئولیت فرماندهی یگان حفاظت، با تخلفات دوستان شکارچیتان هم مواجه شدهاید؟
بله. دقیقا طبق قانون رفتار کردهام. هرچند که دلخوریهایی هم پیش آمده است. همیشه به همکارانم هم میگویم طبق قانون عمل کنید و با فرهنگسازی پیش بروید. از سرگذشت خودم برای شکارچیها میگویم. اینکه من هم انگیزه شکار را درک میکنم. به برخیشان میگویم به جای اسلحه، دوربین دست بگیرید و به جای شکار، حیات وحش را در تصویر ثبت و جاودانه کنید. هرچند شکار قانونی را نفی نمیکنم، اما باید شرایط درست و استانداردی هم برایش تعریف شود تا عاشقان شکار، تخلف نکنند.
چه جمعیتی از شکارچیان برای معیشت شکار میکنند؟
بیشتر شکارچیان برای تفریح شکار میکنند و تجهیزات گران قیمت دارند. تعداد کسانی که برای نیاز مالی و به دست آوردن گوشت شکار این کار را انجام میدهند بسیار کم است. حتی افراد کم توان مالی در مناطق حفاظت شده هم شکار برایشان ناپسند است و از نظر فرهنگی آن را نمیپسندند. پایاننامه من روی همین موضوع بوده است. در این چندسالی که خدمت کردهام فقط در یکی، دو مورد تخلف دیدم که به گوشت شکار نیاز داشتند.
در دوره فعالیتتان در منطقه، همکار محیطبانی هم داشتید که توسط شکارچیان متخلف به شهادت برسد؟
در خراسان جنوبی، شهید نداشتیم اما جراحت شدید داشتیم. عبدالله اسدیبرون، همان دوستی که مرا تشویق کرد تا محیطبان شوم. خودش محیطبان بود، شکارچیان متخلف به او تیراندازی کردند. 25ساچمه وارد بدنش شد. یک شلیک هم به سمت قلبش شده بود، اما به تلفن همراهش اصابت کرده بود که داخل جیب پیراهنش و درست روی قلبش قرار داشت. الان هنوز 2، 3ساچمه در بدنش باقی است؛کنار گوش و چشمش که نمیتوانند آنها را خارج کنند.
شباهتی بین محیطبانی و شکار وجود دارد؟
هر دو کوه و طبیعت را دوست دارند، اما یکی دنبال شکار است و دیگری بدون شکار از طبیعت لذت میبرد.
تکانه روحی یک شکارچی
گلولهاش قوچ را از پای درآورد. وقتی جلوتر رفت تا شکار را ببیند نتوانست تحمل کند. چشمان شکار، تر بود. اشک دور چشمان قوچ حلقه زده بود. رویش را برگرداند. دوستش شکار را سر برید. با کمک هم قوچ را به پایین کوه آوردند، اما حال بدی داشت. نزدیک بود به پایین پرت شود. تمام مسیر سکوت بود و سکوت. به شکارش فکر میکرد، به مخالفت مادر و همسرش با شکار، به تنها گذاشتن خانواده و پسر کوچکش که یا برای کار از آنها دور بود یا برای شکار. قصه شکارچیانی را شنیده بود که جایی در زندگی، بد آورده بودند. جایی انگار آه شکار گریبانشان را گرفته باشد. چشمان قوچ خیس اشک بود؛ «نکند اتفاق بدی برای همسر و پسرم افتاده باشد... من اینجا چه میکنم...» پایین کوهستان که رسیدند، نه لب به گوشت کباب شده شکار زد و نه حرفی به زبان آورد. سهمش را گرفت و بخشید. همان دیماه سال89 برای همیشه با شکار خداحافظی کرد و تفنگ برنو را فروخت.