مسعود میر
صدای پخش ماشین کم است ولی صدای خواننده محبوبم را خوب تشخیص میدهم. در سرسام سرعت و تقلای رسیدن هرچه فکر میکنم بهخاطر نمیآورم که چرا چنین ترانهای را در همه این سالها نشنیدهام اما نخستین توقف ترافیکی که از راه میرسد دوباره برمیگردم به آن قطعه موسیقی و کمی صدا را بیشتر میکنم. خیلی زود متوجه میشوم که یک ترانه خیلی معمولی به مدد هوش مصنوعی ترکیب شده با حزن حنجره خواننده عزیزم و مخلوقش محصولی دلنشین است.
تا مقصد تکرار میکنم ترانه معمولی و صدای خوب و ترکیب مطلوب را و البته مدام فکر میکنم که چقدر خوب میشد اگر روزگار هم هوش مصنوعی داشت تا ضعفها و دردسرها و نبودنها را درز بگیرد.
در ذهن تکنولوژی گریزم دل دادهام به هوش مصنوعی و خیال میکنم که دوباره ظهر جمعه در خانه آقاجان گوشه سفره را میکشم تا فرمایش خانمجان اطاعت شود که:« سفره را باز کن تا بچهها راحت باشند.» سبزی و ترشی و ماست و سنگك را چیدهایم و منتظریم تا اصل قصه از راه برسد. آبگوشت درجه یک مادربزرگ با نظارت 2 سرآشپز مهمان یعنی مامان و خاله به سفره میرسد و کاسهها پرمیشوند از آب و گوشت و سیب زمینی و بعدتر بشقابهای کوبیده هم چرخ میخورند در گوشه و کنار سفره...
آخ این هوش مصنوعی ذهن طبیعی من چقدر پیشرفته است که در این ضیافت خیالی جای دایی را هم محفوظ کرده است. دایی مرتضی هنوز ناپیداست و ما ماندهایم با چند برگ مدرک تحصیلی و برگه عضویت و کاغذهای کهنه اعزام به جبهه و البته انبوهی عکس و خاطره...
این هوش مصنوعی که صدای خوش را تکثیر میکند نمیتواند لحظات خوب را تجدید کند؟
شنبه 5 خرداد 1403
کد مطلب :
225872
لینک کوتاه :
newspaper.hamshahrionline.ir/RgqG0
+
-
کلیه حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به روزنامه همشهری می باشد . ذکر مطالب با درج منبع مجاز است .
Copyright 2021 . All Rights Reserved