• چهار شنبه 27 تیر 1403
  • الأرْبِعَاء 10 محرم 1446
  • 2024 Jul 17
شنبه 22 اردیبهشت 1403
کد مطلب : 224809
+
-

آواز معشوق غمبار

مسعود میر

کتاب که به دستم چسبید جمله اول پشت جلدش را خواندم: «معشوق هم ممکن است از هر سنخی باشد.» و با همین چند کلمه پرتاب شدم به سایه سار خنک اقاقی‌ها و رقص بید مجنون که به اعتبار یک رویای دور همواره با من است.
   
کوچه باغ‌های کاهگلی و نوچ جذاب توت‌های باریده به زمین از فرط آبستنی، انگار تهران را هنوز هم خواستنی نگه داشته است. خرمالو‌ها هم که می‌رسند و برف هم که می‌بارد همین احوال را دارم. تهران لعنتی مثل معشوق است؛ اطواری، غمگین، بی‌حوصله و البته بی‌نهایت جذاب. نمی‌شود قربان صدقه‌اش نرفت حتی وقتی یک روز کامل اعصابت را چرخ کرده باشد.
   
تهران این روزها سراسر عاشقی است، اصلا همین که هنوز زور کولرهای آبی برای خودی نشان دادن به هوای اردیبهشتی و خنک این روز و شب‌های پایتخت نرسیده یعنی تهران هنوز عاشق است و هنوز معشوق است. حالا بماند که اگر زور گرما هم بر جان شهر بچربد باز هم می‌شود رفت زیر چنارهای هنوز سرپا مانده سرپل تجریش و تا باغ فردوس عاشقی کرد، می‌شود رفت سینمای تابستانی نیاوران و از آنجا خیره شد به رویایی که پخش می‌شود در ذهن، می‌شود سُرخورد در پله‌های نوروز خان و آنجا گم شد در دالان‌های بازاری که هنوز کاسبانش نم می‌زنند به معبر و دل رهگذرها را خنک می‌کنند.
   
آن خستگی یا شاید بی‌حوصلگی و اطوار را باید تحمل کرد. این شرط عاشقی است و معشوق از هر سنخی باشد چنین خواهد بود و اصلا اینگونه است که جلا می‌یابد و عیار می‌گیرد خواستن و دوست داشتن وگرنه کاری ندارد فهرست کردن هزار عیب معشوق و دل بریدن از او. تهران به ازدحام آدم و آهن زخمی است ولی مگر می‌شود فراموش کرد آن همه دلبری و عشوه‌هایش را؟

   این تهران از سنخ عشق است...



 

این خبر را به اشتراک بگذارید
در همینه زمینه :