• چهار شنبه 6 تیر 1403
  • الأرْبِعَاء 19 ذی الحجه 1445
  • 2024 Jun 26
پنج شنبه 24 اسفند 1402
کد مطلب : 220953
+
-

خانه‌تکانی عیدانه در قطعه 53

زندگی
خانه‌تکانی عیدانه در قطعه 53

رابعه تیموری-روزنامه نگار

همه‌جا پاک و پاکیزه شده و هر چیزی سر جای خودش است: بوته‌های گلی را که زیر حجله‌های پایه‌آلومینیومی پسرها روییده‌اند، خوب سیراب کرده‌اند. پارچه‌های روی طبقات حجله‌ها را با پودر رختشویی حسابی سابیده‌اند و سنگ‌های مزارشان را برق انداخته‌اند. روی درهای شیشه‌ای حجله‌ها هم حتی لکه‌آبی باقی نمانده، گردوغبار گل و گلدان‌های چیده‌شده در طبقات حجله‌ها را هم پاک کرده اند؛ خانه‌تکانی عیدانه مزار پسرها تمام شده و حالا دلشان قرار گرفته؛ عید است و دلشان می‌خواهد برای پسرهای دسته‌گلشان سنگ‌تمام بگذارند؛ پسرهای شاخ شمشادشان در قطعه 53 بهشت زهرا آرمیده‌اند: عباس زال، ستار صبری و ولی‌اله رسولی؛ پشت‌به‌پشت هم و کنار هم. وقتی بودند همسایه بودند و حالا هم جمع‌شان جمع است. مادرها هنوز هم با هم همسایه‌اند، در محله جلیلی؛ چند قدمی مانده به ته نقشه تهران.

 مادر توی هفت‌سین حجله عباس همه‌‌چیز گذاشته: بوته‌ای سیر، سبزه‌ای نقلی، تخم‌مرغ رنگی، سکه، سماق و سمنو.. ولی عباس از سفره هفت‌سین خانه هم سهمی دارد. مادر هروقت گندم توی آب می‌ریزد، یک مشت گندم هم به نیت او خیس می‌کند. موقع سفره‌چیدن هم اول سبزه را می‌گذارد، به نام عباس است و متبرک. هیچ‌کس نمی‌داند که مادر به نیت عباسش لای قرآن اسکناس نو می‌گذارد ...

شعله شمع‌ها که جان گرفتند، دیگر مادر آنجا نبود. دیگر هیچ‌کس آنجا نبود. فقط خودش بود و ولی‌اله‌اش که به‌اندازه 73سال فراق، دلتنگش بود. ولی‌اله وقتی رفت 02ساله بود، رعنا و خوش‌قدوبالا. همین روزها بود، نزدیک عید نوروز. مادر مشغول رفت‌وروب و خانه‌تکانی دم عید بود که خبرشهادتش را آوردند... از آن روز دیگر هیچ‌وقت برای مادر بهار نیامد...



لیوان استیل را توی رف بالای حجله شیشه‌ای گذاشته که هر وقت می‌آید توی آن شمع روشن کند. شیشه‌پاک‌کن هم همان‌جا هست. پودر رختشویی را هم توی قوطی خالی شامپو ریخته تا هروقت می‌آید مزار ولی‌اله را خوب آب و جارو کند. روی پارچه تترونی که توی حجله پهن کرده، عکس ولی‌اله را گذاشته و پدر مرحومش را. با همان قرآن خون‌آلودی که وقتی پیکر ولی‌اله را آوردند، توی جیبش بود...

 ستار که رفت، زنش جوان بود و دخترک یک‌سال‌ونیمه‌اش تازه زبان باز کرده بود. مادر نمی‌داند ستار چطور از آنها دل کند و رفت... از نخستین روزهای جنگ که دشمن به خاک خرمشهر نظر کرد، به جبهه رفت و وقتی پیکرش را آوردند قطعنامه 598 امضا شده بود. هفت ماه بعد از شهادت ستار پسر کاکل‌زری‌اش هم به دنیا آمد. دیگر آنها بزرگ شده‌اند و مادربزرگ پیر و رنجور شده است ...

مادر گل‌های سرخ را پرپر کرد و وسط سنگ مزار عباس ریخت؛ همان‌جایی که صورت برگ گلش بود. گل‌های دیگر را هم روی شانه‌هایش ریخت: سفید و زرد و بنفش... شمع‌ها را هم روشن کرد و شکلات‌های رنگارنگی را که با خودش آورده بود، توی بشقاب ریخت و کنار گل‌ها گذاشت. مزار عباس شسته‌رفته و پاکیزه شده و بهار نزدیک است...

مصور

بوته‌های گلی را که زیر حجله‌های پایه‌آلومینیومی پسرها روییده‌اند، خوب سیراب کرده‌اند. پارچه‌های روی طبقات حجله‌ها را با پودر رختشویی حسابی سابیده‌اند و سنگ‌های مزارشان را برق انداخته‌اند.

 

این خبر را به اشتراک بگذارید