• جمعه 14 اردیبهشت 1403
  • الْجُمْعَة 24 شوال 1445
  • 2024 May 03
چهار شنبه 13 تیر 1397
کد مطلب : 22062
+
-

متأسفم که پرسیدم

«شب تاریکیه عزیزم»

زن برگشت تا مردی را که او را کنار ماشینش گیر انداخته بود ببیند.

«خب کوچولو، کار تو چیه؟»

دست زن روی گلوی مرد کمانی نقره‌ای رسم کرد.

جیغ مرد به خرخر بدل شد.

زن تیغ جراحی را زمین انداخت،‌ اتومبیل را راند و به هیکل متشنج و درهم پیچیده گفت: «من جراح هستم.»

و.د.میلر

SORRY  I  ASKED
“It’s  a dark night,honey”
She whirled to meet the  tall man trapping her against her car.
“so what do you do, baby?”
Her arm slashed a silver arc to his throat.
His shriek became a gurgle.
She flung the scalpel on the floorboard, and driving away,said to the writhing
 fingure: “I’m a surgeon.”
W.P.Miller

داستان‌های 55 کلمه‌ای؛ استیوماس، ترجمه: گیتا گرکانی.

 

این خبر را به اشتراک بگذارید
در همینه زمینه :