قصههای کهن
ناخوشآواز
ناخوشآوازی به بانگ بلند قرآن همی خواند. صاحبدلی بر او بگذشت، گفت: «تو را مشاهره چند است؟»
گفت: «هیچ»
گفت: «پس این زحمت خود چندین چرا همی دهی؟»
گفت: «از بهر خدا میخوانم.»
گفت: «از بهر خدا مخوان.»
گلستان سعدی
در همینه زمینه :