گفت و گو با حسین نمازی کارگردان فیلم شهسوار
امید به زندگی در طبقه پایین بیشتر است
ناصر احدی
حسین نمازی امسال با «شهسوار» در بخش سودای سیمرغ جشنواره چهلودوم حضور دارد که به اعتقاد خیلیها بسیار به فیلم قبلی او یعنی «شادروان» شباهت دارد. در این دو فیلم، مرگ و مشکلات اقتصادی خانوادهای از طبقه پایین نقش پررنگی دارد. بیشتر گفتوگوی ما هم با نمازی راجع به همین 2مفهوم مرگ و طبقه بود. نمازی میگوید او حالاحالاها با طبقهای که در فیلمهایش به آن میپردازد کار دارد و معتقد است این طبقه را باید درست نشان داد.
شما هم در «شادروان» و هم در «شهسوار» به مقوله مرگ پرداختهاید. مرگ چقدر دغدغه ذهنی شماست؟
من فیلمی نمیسازم که بخواهم در آن حرفی بزنم. این واقعیتی است. قطعا باورها و روحیات هر کسی میریزد در فیلمش. قصهای من را درگیر میکند و آن قصه را میسازم. بحث مرگم هم دغدغه آنچنانی من نیست که همیشه ذهنم را درگیر کند، منتها احساس میکنم مرگ بخشی از زندگی است و بالاخره دیر یا زود اتفاق میافتد و از کجا معلوم قسمت شیرین زندگی نباشد. عموما فکر میکنیم مرگ قسمت تلخ زندگی است، ولی من همیشه این سؤال را از خودم میپرسم اتفاقا از کجا معلوم که قسمت شیرین زندگی نباشد. وقتی قرار است با آن مواجه شویم، حداقل دوست دارم در آثار خودم خیلی مواجهه راحت و سادهای با آن داشته باشم.
جدا از آثارتان که طبیعتا از نگاه شما نشأت گرفته، اما شخصا هم اینقدر پذیرای مرگ هستید؟
بله، چون شخصا 3بار تا لب مرگ رفتهام. به اجبار برایم قضیهای پذیرفتنی شد که به هر حال با آن مواجه میشوی. دوست ندارم مرگم در سن بالا باشد و مرگی معمولی باشد. دوست دارم مرگی باشد که به عدهای زندگی بدهد. مثلا وقتی یک آتشنشان میمیرد، کلی آدم زنده میمانند. این نوع مرگ خیلی باشکوه است. حالا اگر تعداد آدمهایی که از مرگ آدم زندگی میگیرند بالا باشد، خیلی جالب میشود.
در واقع یک مرگ قهرمانانه را میپسندید.
بله، چراکه نه. وقتی که قرار است بمیری، حداقل چند نفر زنده بمانند با مرگت. اینطوری خیلی جذاب است.
خیلیها برخلاف شما دوست دارند تا سن بالا زندگی کنند.
حدی دارد دیگر. البته هیچ وقت ناامید نیستم در زندگی. در همه برهههای زندگیام لذت بردهام و میبرم. ولی به جایی برسد که سرخورده نباشی و به لحاظ بدنی سرحال باشی و در بستر بیماری نیفتاده باشی. وقتی قرار است آخرش همهمان برویم، بهنظرم اینطوری بهتر است.
فیلمسازی هست که در نگاه به مرگ تحتتأثیرش باشید؟
واقعیتش الان چیزی در ذهنم وول میخورد، ولی به زبانم نمیآید. فکر میکنم فیلمهایی بوده که من را خیلی تحتتأثیر قرار داده با مرگ. به هر صورت نگاه آدمها به مقوله مرگ عموما نگاه درستی نیست. این کشف من است البته. از آدمهایی که تجربه مرگ لحظهای را داشتهاند میشنوید که مرگ یک چیز دیگر است، نه آن چیزی که ما فکر میکنیم. احساس میکنم مرگ مثل از خواب پریدن است.
شما در «شادروان» و «شهسوار» به طبقهای پرداختهاید که سخت زندگی میکنند و به دشواری از پس معاش برمیآیند. بهنظرتان رابطهای بین مرگ و طبقه وجود دارد؟
میتواند وجود داشته باشد. ولی اتفاقا فکر میکنم طبقه پایین امیدشان به زندگی بیشتر است.
چطور؟
شما نگان کن، الان افسردگی در کدام طبقه بیشتر است؟ فکر نمیکنم در طبقه پایین باشد. چرا؟ چون با اتفاقات کوچک خوشحالند. طرف ماشینش از پیکان تبدیل به پراید شود، یک سال برایش بس است. یک مبل میخرد، یک تلویزیون عوض میکند، تا مدتها خوشحال است. حقوقش 2میلیون بالا میرود، کیف میکند. این تجربه میدانی من است. نمیخواهم بگویم درست است یا غلط، ولی امیدهایش دستیافتنیتر است. در طبقه بالاتر از متوسط، مثلا یک میلیاردر میگوید خوش نمیگذرد. چرا؟ چون هر آنچه را میخواسته بهدست آورده. یا آرزوهایش اینقدر بزرگ میشود که دیگر دستنیافتنی میشوند. یا در طبقه متوسط نگاه کن، چشموهمچشمی وجود دارد. طرف خانه و زندگی دارد، ولی درگیر این است که چرا ویلا ندارد، چرا فلان ماشین را ندارد. در طبقه متوسط به بالا سیری وجود ندارد، بهخاطر سبک زندگی ما در چند دهه اخیر. ولی خوشحالی طبقه پایین شدنیتر است.
خب، چون طبقه پایین از خیلی ملزومات و نیازهای اولیه زندگی محروم است، با کوچکترین چیزی شاد میشود.
بله، به همین دلیل نمیگویم این درست است یا غلط. با توجه به شرایط زندگیاش، با چیزی کوچک خیلی سریع خوشحال میشود. امید به زندگی در این طبقه بیشتر است بهنظر من.
نگاهی که به طبقه در این دو فیلمتان دارید، حاصل تجربه شخصی و زندگی خودتان است یا نه، صرفا پرداختن به این آدمها برایتان مهم است؟
من هیچوقت بیپولیای شبیه شخصیت فیلمهایم نکشیدهام. خانوادهام یک خانواده متوسط بود که در بحث روزمره مشکلی نداشتیم، ولی حالا آرزوهایی بود که گاه برآورده میشد و گاه نمیشد. ولی در مدرسه و بین دوستانم خیلی آدمهای این شکلی میشناختم، مثلا بین دوستانم کسی بود که در زمستان گالشی پا میکرد که پشت پاشنهاش پاره شده بود و با بند دوخته بودند و معمولا هم جوراب نداشت و با همان گالش فوتبال بازی میکرد و مهمانی میرفت. آدمی میشناختم که هر روز تخممرغ میخورد، چون چیز دیگری نداشتند، کبدش به مشکل خورده بود و صورتش پرجوش بود. آدمی در مدرسه میدیدم که خوراکی زنگ تفریحش نان و رب بود. من اینها را دیدهام و همین الانش هم میبینم. من در کرج زندگی میکنم، شهری که فاصله محله مرفهاش با محلهای که رفاه اقتصادی ندارد، یک خیابان و یک بلوار است. من اتفاقا تمام کارهایم مثل آرایشگاهرفتن و خرید را در همین محلههای پایین انجام میدهم. صبح بلند میشوم با موتور میروم در این محلهها میگردم و با آدمهایش دوستی و رفاقت میکنم. عموما هم نمیدانند که من فیلمسازم. من در قهوهخانههایی میروم دیزی و املت میخورم، که کارگرها میآیند. لذتی که از آنجا نشستن و خوراک خوردن میبرم، هیچوقت یک رستوران گران به من نمیدهد. شاید این به سبک زندگی من برمیگردد که از اول از تجملات خوشم نمیآمده. کلا، این آدمها را خیلی خوب میشناسم، تکیهکلامها و لباسپوشیدنشان را. خیلی وقتها لباسهایشان را میخرم و در آرشیوم نگه میدارم تا جایی استفاده کنم. به هر حال این هم علاقهمندی من است. فکر میکنم اگر بخواهم فیلم بسازم، حالاحالاها با این طبقه کار دارم.
پس همچنان فیلمهای دیگرتان هم در همین حال و هواست؟
بله، فیلمنامه جدیدی که دارم مینویسم، در مورد همین طبقه است. این طبقه درست معرفی نشده. همین الان دست شما را میگیرم و میبرم به فلان محله که خانههایش با ارزانترین متریال ساخته شده، ولی بسیار خوشسلیقه چیده شده. لباس آدمهایش کهنه، اما تمیز است. ما این را درست نشان ندادهایم. شما یک طبقهای را مدام میزنید تو سرش. چه اتفاقی میافتد؟ اینها سرخوردگی ایجاد میکند و یواشیواش طرف بهخودش میگوید، من چقدر بدبختم، پس بروم حقم را بگیرم و میتواند هر فاجعهای رخ بدهد.
از این نقد نمیترسید که بگویند میخواهید در فیلمتان فقر را بزک کنید و شرایط بد را قابلقبول جلوه دهید؟
اینها برای من تازگی ندارد. مثلا برای «شادروان» هم زیاد دیدم که نوشتند در تقدس فقر. من این را پشت سر گذاشتهام. عدهای آدم در این مملکت هستند که به هر دلیلی در یک جبر اقتصادی قرار گرفتهاند و من نمیتوانم کاری برایشان بکنم. فقط میتوانم به آنها امید بدهم و بگویم بهرغم اوضاع بدت به چیزهای خوب زندگیات نگاه کن. من حرفم این است، وگرنه بهنظرم فقر تقدسی ندارد. روایت هست، فقر که از دری میآید تو، از در دیگر ایمان بیرون میرود. نمیشود فقر را تقدیس کرد، ولی شرایط طوری است که نمیشود حداقل داشتههای این آدمها را به آنها یادآوری نکرد.