انقلاب در عمق وجدان زمان
فرزند نخستین دختر بود؛ زینب. اما خانواده در انتظار پسر است. دومی دختر بود؛ رقیه. انتظار شدت یافت و نیاز شدیدتر. سومی؛ امکلثوم.
2 پسر، قاسم و عبدالله آمدند؛ مژده بزرگی بود، اما ندرخشیده افول کردند و اکنون در این خانه 3 فرزند هست و هر 3 دختر. مادر پیر شده است و سنش از حدود 60 سال است و پدر، گرچه دخترانش را عزیز میدارد اما با احساسات قومش و نیاز و انتظار خویشاوندانش شریک است. آیا خدیجه که به پایان عمر نزدیک شده است فرزندی خواهد آورد؟ امید، سخت ضعیف شده است. آری، شور و امید در این خانه جانگرفت و التهاب به آخرین نقطه اوج رسید؛ این آخرین شانس خانواده عبدالمطلب است و آخرین امید. اما… باز هم دختر! نامش را فاطمه گذاشتند.
شور و شوق از خانواده بنیهاشم به بنیامیه منتقل شد و… دشمنکامی. زمزمهها و دشنامها و فریادها که:«محمد(ص) ابتر شده. مردی که آخرین حلقه زنجیر خاندان خویش است، خانوادهای «4دختر» و همین! و شگفتا! تقدیر چه بازی زیبا و قشنگی را آغاز کرده است. زندگی میگذرد و محمد(ص) در توفانی که رسالتش را بر انگیخته غرق میشود و پیامبر میشود و فاتح مکه و قریش همه اسیران آزاده شدهاش(طلقاء) و قبایل همه به زیر فرمانش و سایهاش بر سراسر شبه جزیره میگسترد و شمشیرش چهره امپراتوریهای عالم را میخراشد و آوازهاش در زمین و آسمان میپیچد و در یک دست قدرت و در دستی دیگر نبوت و سرشار از افتخاراتی که در خیال بنیامیه و بنیهاشم در دماغ عرب و عجم نمیگنجد و اکنون محمد(ص)، پیامبر است، در مدینه، در اوج شکوه و اقتدار و عظمتی که انسان میتواند تصور کند. درختی که نه از عبدالمناف و هاشم و عبدالمطلب، که از نو روئیده است، بر زیر کوه، در حرا و سراسر صحرا را، چه میگویم؟ افق تا افق زمین را… و چه میگویم؟ درازنای زمان را، همه آینده را تا انتهای تاریخ فرامیگیرد، فرا خواهد گرفت... .
به تو «کوثر» عطا کردیم ای محمد(ص). پس برای پروردگارت نماز بگزار و شتر قربانی کن. همانا، دشمن کینهتوز تو همو ابتر است؛ عقیم و بیدم و دنباله است. به تو کوثر را دادیم، فاطمه را. اینچنین است که «انقلاب» در عمق وجدان زمان پدید میآید!
* از کتاب فاطمهفاطمه است- دکتر علی شریعتی