دنیای آستین پفیها
متینا عروجی-خبرنگار افتخاری از شهریار
سال گذشته و پس از گشتوگذارهای بسیار در دنیای واقعی برای پیدا کردن مانتوی مناسب، دیگر صبرم تمام شد! حس میکردم چیزی نیست که به دلم بنشیند و عصر که آمدم خانه، کتاب«اِما» را باز کردم و ادامهاش را خواندم. همانجا بود که ایدهاش به ذهنم رسید: «لباسی با چینهای بسیار و آستین پفی».
رفتم پیش خیاط و برایش شرح دادم که دلم چه میخواهد و حالا من صاحب یکی از همان لباسهایی هستم که در دنیای داستانهای کلاسیک و در وصفشان، صفحات بسیاری خواندهایم.
روزهایی که آن را میپوشم، حس میکنم قدم در دنیای کلاسیکها گذاشتهام. انتظار دارم از خانه که بیرون میآیم، اسب و کالسکه، منتظرم باشد و من را به گردش در باغ ببرد. عصرهنگام هم بروم مهمانی و با دخترهای دیگر فامیل، دربارهی اینکه مدل لباس چهکسی زیباتر است، صحبت کنیم و شب به خانه بازگردم.
دربارهی خانهام برایتان نگفتم؟ احتمالاً همانی که در «بلندیهای بادگیر» است، خانهام باشد. حتی با وجود همان اتاق ترسناک با پردهی قرمز. اما مطمئنم با شوقی که به ادبیات دارم، همچون «جین ایر» یک معلم سرخانه میشوم و داستانسازی میکنم. قسمت ناراحتکنندهی ماجرا این است که شاید ازدواجم بر هم بخورد و غمگین به خانه بازگردم. فکر کنم بهتر باشد در همین قرن زندگی کنم، دنیای کلاسیکها هم ریسک خودش را دارد.