اول شخص مفرد
فوتبال، فوکو و پول یامفت
فرزام شیرزادی | داستاننویس و روزنامهنگار:
از سر صبح ابرها خفت آسمان طبله کردهاند. از باران خبری نیست. نشستهایم تو تاکسی پژو405. هر چهار شیشه پایین است. چند پشه سفید در اتاقک تاکسی جولان میدهند. با کف دست مسیرشان را منحرف میکنیم. پشههایی نیستند که از میدان به در شوند. سرتقاند. جاخالی میدهند و مسیر عوض میکنند. راننده پیر است. خیلی پیر. آستینهای پیراهن سفید راهراهش را تا آرنج تا کرده. به زور دنده عوض میکند. هربار عوض میکند ماشین دِل میزند و انگار الان است که خاموش شود. مردی که عقب نشسته و موهای فرفری پر و پیمانش من را یاد «کارلِس پویول» بازیکن سابق تیم ملی اسپانیا میاندازد، بیآنکه مخاطبش مسافر خاصی باشد میپرسد: «آقا والیبال دیشب چی شد؟»
چهلوسهچهارسالهای که جلو نشسته و سرش را از بیخ تراشیده و جمجمه گِرد و ترکیب کلی چهرهاش شبیه «میشل فوکو»(1) است با رخوت سر برمیگرداند: «باختیم. میشد ببریم اما باختیم.»
ـ چند چند؟
ـ دو دو بودیم، عصبانی شدیم، وا دادیم، سه دو باختیم.
راننده میگوید: «به جایی نمیرسیم. عمراً ببریم. اصلا ببریم که چیبشه...»
پویول میرود تو حرفش: «دو سه هم خوبه. حریف صربستان بود. لهستان رو هم سه صفر بردیم. میدونی یعنی چی؟ لهستان بودهها. با گینهبیسائو که بازی نمیکردیم.»
راننده میگوید: «از بس به ورزشکارها پول دادن بیتعصب بازی میکنن. دردسر پول یامفته. بابا قدیم اینطوری نبود. همون فوتبال رو ببین. اونا یه گل زدن بهخودشون، ما انگار شمش طلا جستیم... چه خبره... ملت تا نصف شب ورجه وورجه میکردن. خجالتم نمیکشن. رو بهشون بِدن...»
کارلس پویول اسکناسی 2هزارتومانی میدهد به راننده: «قدیم؟ قدیم که والیبالمون تورنمنت جهانی نمیرفت...»
ـ چی چی مِنت؟
ـ کی قدیم با لهستان و شوروی و برزیل بازی میکردیم...
فوکو لبخند میزند و دندانهای سفید یک دستش را میبینیم: «شادی هم خوبه حاجآقا. مردم چیکار کنند؟ خوشحال نباشن؟»
دختری که عقب نشسته میگوید دانشگاه پیاده میشوم. تا بقیه پولش را بگیرد، در چشم برهم زدنی مقنعهاش را با شال ارغوانیاش عوض میکند.
راننده انگار گوشش سنگین باشد تن صدایش را میبرد بالا: «کاری ندارم قدیم کجا میرفتیم و نمیرفتیم. پول یامفت آدمرو تنبل میکنه. والیبال، بسکتبال، کشتی، هر چی میخواد باشه... همین که من میگم، فهمیدی؟»
پویول میگوید: «ورزش حرفهای سخته حاجی. فوتبال و والیبال که جای خود داره.»
راننده مکث میکند. به نقطهای موهوم خیره شده: «کی گفته فوتبال سخته. سروتهاش یک ساعت و خردهایه... والیبالم همینطور. من تو جوونی چهار پنج ساعت تو صحرا راه میرفتم، فکر کردی پول یامفت میگرفتم. نه یامفت گرفتم، نه تا این سن الکی ورجه وورجه کردم. »
پویول میگوید: «بقیه پولم؟»
ـ بقیه نداره باباجون، پونصد نه تو رو پولدار میکنه، نه منو فقیر.
فوکو میگوید: «من هم پیاده میشم.»
پانوشت:
1) میشل فوکو
فیلسوف و متفکر معاصر فرانسوی