• پنج شنبه 28 تیر 1403
  • الْخَمِيس 11 محرم 1446
  • 2024 Jul 18
سه شنبه 14 شهریور 1402
کد مطلب : 202261
+
-

نهالِ شوق

کتابخانه اربعین
نهالِ شوق

فاطمه اشرف

روز نظافت منزل است. از ساعت6 که بیدار شدم تا الان که حوالی11 است از همه‌‌چیز غافل شدم و فقط بین اتاق‌ها، آشپزخانه و سالن در رفت‌و‌آمدم. درد زانوی راستم می‌گوید باید بین کارها وقفه‌ای بیفتد، می‌نشینم و گوشی را برمی‌دارم تا عقب‌ماندگی چند ساعته از دنیا را در چند دقیقه چرخ زدن در گروه‌ها و صفحات جبران کنم. قبل از باز کردن قفل گوشی، نگاهم به پیامی می‌افتد که انتظارش را نداشتم. پیام از طرف آشنایی دور است. آشنایی که جز یک نام و یک عکس پروفایل از او چیز زیادی نمی‌دانم؛ عکس پروفایل از چهره‌ای که نیمی‌ از آن را عینک آفتابی بزرگی پوشانده است. تا امروز من و او یک اشتراک داشتیم، پست‌های همدیگر را دوست داشتیم؛ من مشتاق تصاویر زیبایی بودم که او از ساحل شهر دیر می‌گذاشت و ظاهرا مطالبی که من می‌نوشتم، خوشایند او بود؛ همین. حالا پیامی خصوصی داده است و این برایم عجیب است. پیام را باز می‌کنم و می‌بینم نوشته است: «در پیاده‌روی اربعین به یادت هستم.» اول خوشحال می‌شوم، بعد تعجب می‌کنم، حتی فکری از ذهنم عبور می‌کند که شاید مخاطبِ پیام، دیگری بوده و اشتباهی برای من فرستاده است.
به هر حال تشکر می‌کنم و او که انگار برای خودش هم این اتفاق عجیب بوده، ادامه می‎‌دهد: «امام حسین دوستت داشت که یه دفعه به یادم اومدی، چند قدم به یادت برمی‌دارم.» هرچند پر از اشتباهم اما انگار مخاطبِ اشتباهی نبودم. حالا می‌توانم با اطمینان، ذوقم را از این اتفاق باور کنم. با خودم فکر می‌کنم چند روز پیش، وقتی من روحم خبر نداشته، آشنای دور، راهی پیاده‌روی اربعین شده است، حتما از دوستان و آشنایان نزدیکش خداحافظی کرده، همه به او التماس دعا گفتند و تا حتی از او خواستند چند قدمی به جای آنها بردارد، او اما یکباره و بی‌نوبت یاد من می‌افتد و اصلا این مرام حسین(ع) است، اینکه تو را بی‌نوبت بخواند. اینجا قاعده‌ها گاهی بدجور به هم می‌ریزد، همین‌جاست که جنون همان اندازه محترم است که عقل و منطق. جنون ... امام حسین علیه‌السلام ... پیاده‌روی در گرمای طاقت‌فرسای عراق که عقل سلیم آن را دیوانگی می‌داند ... این کلمات است که من را سمت کتابخانه‌ام می‌کشاند. عطشی در من بروز کرده است که علاجش را می‌شناسم. یک راست می‌روم سمت طبقه‌ای که مجموعه «کآشوب» همانجاست؛ کتاب‌هایی که تعدادی نویسنده در جایی دور از ادعا و هیاهو ایستاده‌اند و از یک عشق واحد نوشته‌اند. می‌دانم چه می‌خواهم. کتاب زان‌تشنگان را برمی‌دارم و سراغ فصل«چطور می‌شود در حسینیه حاجی یوسف باادب بود» می‌روم. از ابتدا شروع می‌کنم و در جملاتی که هایلایت کردم پا سست می‌کنم و در نهایت اینجا توقف می‌کنم؛« مجلس عزاداری امام حسین، جای مشروعی برای دیوانگی است.» دو، سه بار این کلمات را می‌خوانم. سیراب می‌شوم، کتاب را می‌بندم و به کارهایم برمی‌گردم.

 

این خبر را به اشتراک بگذارید
در همینه زمینه :
نهالِ شوق