چرخی در دنیای شعر
چو ایران نباشد تن من مباد!
سیدسروش طباطباییپور -روزنامهنگار
در سرزمین ما، شعر و شاعری از دیرباز پرمخاطب بوده است؛ آنقدر که بسیاری از اندیشمندان ایرانی، برای بیان افکار و اندیشههایشان، دست به دامن شعر میشدند. نمونهاش، فردوسی و مولوی خودمان که حتی برای داستانسراییهای حکمتآمیز و عرفانی خود، بهجای نثر، پا در دنیای شعر گذاشتند تا مخاطبان خود را راضی نگهدارند.
حتی سعدی شیرینسخن و شجاع هم، در گلستانش، هر حکایت را ابتدا به نثر گفت و برای اینکه مخاطبانش را از دست ندهد، بخشی از حکمت آن قصه را به نظم سرود.
حتی نثرش را هم،آهنگین یا همان مسجع گفت تا خدای نکرده به کسی بَرنخورد!
نوجوانهای این روزها هم عاشق شعرند؛ بهخصوص اگر امروزی و مدرن باشند. در این شماره از دوچرخه، میخواهیم کمی از شعر بگوییم، آن هم از نوع با کلاسش! تا بدانیم کدام شعرها ارزش خواندن دارند و کدام نه!
شعر چیست؟
شعر چیست؟ این سؤالی ساده است که به این راحتیها نمیتوان به آن پاسخ داد. شاید به تعداد شاعران جهان، تعریف از شعر وجود دارد. تعریف استاد شفیعیکدکنی، شاید یکی از بهترینها باشد: «شعر، گرهخوردن عاطفه و تخیل است که در زبانی آهنگین شکل گرفته است.» بوعلیسینا هم شعر را سخنی خیالانگیز دانسته است و ملکالشعرای بهار گفته: «هر شعری که شما را تکان ندهد، به آن گوش ندهید. هر شعری که شما را نخنداند و یا به گریه نیندازد، آن را دور بیندازید و...»
همانطور که میبینید، وزن، قافیه، ریتم و... جای چندانی در تعریف جدید شعر ندارند و شاید به همین دلیل است که ما شعر نو را هم که چندان وزن و قافیه ندارد، شعر تصور میکنیم. اما دو عنصری که در شعر، بسیار تعیینکننده است، داشتن «مفهوم» و «خیالانگیزبودن» است.
مفهومداشتن یا نداشتن یک شعر یا ترانه که گردن خودتان! لااقل موضوعی که ملکالشعرای بهار طرح کرده، میتواند معیار خوبی برای تشخیص مفهوم شعر باشد. اما عنصر مشترکی که در تعریف بوعلیسینا و شفیعی آمده، عنصر خیال است.
خیال
خیال، اصلیترین عنصر و معیاری برای ارزش هنری شعر است. شاید بتوان خیال را با غیرمستقیمگویی، برابر دانست. یعنی شاعر، حرفش را با استفاده از تخیلش، به گونهای بگوید که مخاطب، خودش مفاهیم و معانی خیالانگیز شعر را کشف کند.
«توانا بود هر که دانا بود»؛ این یکی از مشهورترین تکمصرعهای زبان فارسی است که فردوسی بزرگ آن را سروده است؛ اما با توجه به عنصر خیال، با همهی احترامی که برای فردوسی جان قائلیم، این مصرع فردوسی را بهتر است شعر ندانیم! چون شرط مهم شعر را ندارد؛ یعنی خیالانگیزبودن!
فردوسی، مستقیمتر از این نمیتوانست حرفش را بزند: «هر کسی که در زمینهای، علم و آگاهی دارد، در آن زمینه توانایی هم دارد. به زبان سادهتر، یعنی کسی که چند سال، وردست استاد حمید یا استاد مجیدِ مکانیک، کار کرده باشد، توانایی تعمیر اتومبیل را خواهد داشت.» خب! اینکه بدیهی است. پس فردوسی، مستقیمگویی کرده و فقط با کنار هم قراردادن چند کلمهی موزون، مفهومی مستقیم را به ما منتقل کرده و ما را برای درک سخنش، به فکرکردن و کشف معنا، وادار نکرده است.
البته در بسیاری از اشعار فردوسی، عنصر خیال، فوران میکند. مثلاً آنجایی که شاعر میگوید: «چو ایران نباشد تن من مباد» خیال، بیداد میکند. در این مصراع، شاعر بهجای اینکه نگاهش را نسبت به وطنش، مستقیم بیان کند و بگوید، من سرزمینم را دوست دارم و برایش فداکاری میکنم، به شکلی خیالانگیر و غیرمستقیم میگویدتن من مباد!