عاشورا
عباسبنعبدالمطلب، عموی پیغمبر را زنی بود اُمفضل نام که در خواب دید تکهای از گوشت تن رسول خدا(ص) بریده شد. امفضل گفت که آن تکه در دامن من افتاد.
تعبیر آن از سید خواستم گفت نیکو دیدهای امفضل که اگر این خواب راست شود، زود باشد که دخترم فاطمه را پسری آید که تو او را شیر دهی.
چنین شد و روزی به خدمت سید شدم و آن پسر در کنار سید نهادم ؛ کودک بول کرد و قطرهای چند بر پیراهن سید چکانید. مرا شرم آمد به دو انگشت کودک را نیشگون گرفتم سید گفت آرام اُمفضل! جامه را پاک توان کرد، کودکم را رنجانیدی.
اُمفضل برخاست که آبی بیاورد تا سید پیراهن خویش تطهیر کند چون بازگشت سید را دید که میگریست گفت تو خود خندان بودی و چون است که حال میگریی یا رسولخدا! گفت جبرئیل فرو آمد و مرا خبر داد که این فرزند تو را امت تو بکشند.
و سید چنان بود که علیبنابیطالب را میگفت که ای علی! این دو کودک تو یعنی حسن و حسین مرا بازداشتهاند که کسی جز ایشان دوست بدارم. و میگفت که حسن و حسین سید جوانان بهشتاند. و میگفت که حسین ازمن است و من از حسین.
زادگاه حسین مدینه بود و ولادتش به روز سوم از ماه شعبان به سال چهارم از هجرت رسول بود.
و روزی فاطمه حسنین را پیش سید آورد و گفت ایشان را چیزی بده ایرسولخدای! گفت حسن را هیبت و سیادتم دهم و حسین را سخاوت و شجاعتم.
چون 2 سال گذشت سید آهنگ سفرداشت ،کودک دو ساله در رهگذری ایستاده جد خویش تماشا میکرد سید گفت که همه ازآن خداییم و به سوی او بازگشت کننده. پس اندوهناک بازگشت و بر منبر شد و خطبه خواند و موعظت کرد و حسن و حسین هر دو در میان 2 دست او بودند.
چون از خطبه بیاسود هر دو دست بر سر حسن و حسین نهاد و سر سوی آسمان برداشت و گفت ای خدا! محمد بنده تو و پیمبر توست و این دو پسر، عترت اویند. من این دو را در امت خویش باز خواهم گذاشت و جبرئیل مرا خبر داد که این یک پسر من کشته شود و خوار گردد ای خدا! او را در این کشته شدن برکت ده و از کشنده او برکت بردار!
و سید میگفت: ای مردم! اهل خانه من چون کشتی نوحاند پس هر که بر این کشتی نشست نجات یافت و هر که از آن روی برتافت هلاک شد.
و مَثَل ،ایشان آن باب است که خدای فرمود بنیاسرائیل را که از آن درآیید تا آمرزیده شوید پس هر که در این باب شد بخشیده شود.
منبع:کتاب عاشورات، نوشته امیرخداوردی