• جمعه 14 اردیبهشت 1403
  • الْجُمْعَة 24 شوال 1445
  • 2024 May 03
پنج شنبه 29 تیر 1402
کد مطلب : 197803
+
-

سرعت بالای موتورسوار، جنایت آفرید

جنایی
سرعت بالای موتورسوار، جنایت آفرید

 اعتراض مقتول به سرنشین موتورسیکلت که با سرعت بالا در حال حرکت بود، به قیمت جانش تمام شد و عامل این جنایت از ترس دستگیری و زندانی شدن، تصمیم به فرار گرفت اما دلتنگی موجب شد تا به تهران برگردد و پس از 5‌ماه فرار دستگیر شود.
به گزارش همشهری، شامگاه سوم بهمن پارسال به قاضی وحید ناصری بازپرس جنایی تهران خبر رسید که مردی در درگیری هدف ضربات متعدد چاقو قرار گرفته و به قتل رسیده است. پس از اعلام این خبر، تیم جنایی در محل جنایت که خیابانی در حوالی چهارراه سیروس بود حاضر شد. بررسی‌ها حکایت از این داشت که مقتول اهل کشور افغانستان بوده که با 10ضربه چاقو به قتل رسیده است. عامل درگیری مرگبار متواری شده بود و یکی از دوستان مقتول که شاهد جنایت بود، درباره جزئیات درگیری منجر به قتل گفت: مقتول از دوستان و همشهریانم بود که وقتی متوجه شد قرار است به‌زودی به کشور برگردم، شب حادثه یک دورهمی گرفت و مرا دعوت کرد. به جز من چند نفر دیگر هم دعوت بودند که شب حادثه از محل زندگی‌ام که حوالی نظرآباد هشتگرد بود راهی تهران شدیم و به خانه مقتول و برادرش رفتیم. آن شب مقتول می‌خواست خرید کند که من و یکی از دوستانم با او همراه شدیم. در مسیر برگشت ناگهان یک دستگاه موتورسیکلت به سرعت از کنار ما عبور کرد. این اتفاق موجب شد تا مقتول به موتورسواراعتراض کند. او فریاد کشید که چرا با این سرعت در حال حرکت هستی چون ممکن بود جان ما را به خطر بیندازد.موتورسوار مردی قوی هیکل بود که پس از اعتراض دوستم برگشت و با او درگیر شد. پس از شروع دعوا، ما میانجیگری کردیم تا درگیری خاتمه یابد اما ماجرا به اینجا ختم نشد چرا که مرد موتورسوار دقایقی بعد با چند نفر از دوستانش برگشت و با چاقو به جان دوستم افتاد و او را به قتل رساند. به‌دنبال این حادثه، تحقیقات برای بازداشت عامل درگیری مرگبار شروع شد اما او فرار کرده بود. با این حال جست‌و‌جو برای یافتن مخفیگاه وی ادامه داشت تا اینکه روز سه‌شنبه 27تیر‌ماه خبر رسید که متهم فراری به تهران بازگشته و در خانه عمه‌اش مخفی شده است. با این سرنخ مأموران راهی مخفیگاه قاتل که جنوب شرق پایتخت بود شدند و او را در عملیاتی غافلگیرانه دستگیر کردند.

گفت‌وگو
وحشت از زندان

متهم دیروز برای تحقیق به دادسرای جنایی تهران منتقل شد. او روی صندلی نشسته و به‌شدت مضطرب بود؛ گاهی دست و پایش می‌لرزید و گریه می‌کرد. او می‌گفت از زندان رفتن وحشت دارد و می‌ترسد در آنجا زندانیان او را اذیت کنند. گفت‌وگوی همشهری با متهم را می‌خوانید.

چرا مضطربی و گریه می‌کنی؟
چون می‌ترسم؛ من از زندان رفتن می‌ترسم. کاش می‌شد در دادسرا یا بازداشتگاه پلیس زندانی شوم اما به زندانی که در آن تبهکاران و افراد مخوف هستند، نروم.

چرا از زندان وحشت داری؟
چون می‌ترسم سرنوشتم مانند وحید‌مرادی شود. همان شرور معروف کشور که در جریان یک قتل دستگیر شد و او را در زندان به قتل رساندند. با خود می‌گویم او که شرور مطرح و گنده لات بود، نتوانست در برابر تبهکاران جانش را حفظ کند، آن وقت من چطور می‌توانم از جان خودم محافظت کنم. می‌ترسم در زندان، زندانیان دیگر و یا بستگان مقتول در آنجا باشند و مرا اذیت کنند و یا جانم را بگیرند.

برگردیم به روز حادثه؛ ‌چه شد که دست به جنایت زدی؟
آن روز اصلا حالم خوب نبود. هم قرص اعصاب خورده و هم مشروبات الکلی مصرف کرده بودم. وقتی با موتور از کنار مقتول و همشهریانش رد شدم مقتول با داد و فریاد به من فحاشی کرد. من هم عصبانی شدم و موتورسیکلتم را نگه داشتم و با آنها شروع به مشاجره لفظی کردم. حادثه در نزدیکی خانه مان رخ داد و دوستم که متوجه دعوای ما شده بود، جلو آمد و میانجیگری کرد. او مرا با خودش برد اما مقتول دوباره به من اعتراض کرد.آنها 5نفر بودند و من از ترس به خانه‌مان رفتم و چاقوی آشپزخانه را برداشتم و به داخل کوچه آمدم. مقتول و دوستانش چوب داشتند و مرا با چوب زدند و من هم مرتب چاقو را به سمت‌شان پرتاب کردم و بعد متوجه شدم 10ضربه به مقتول خورده و جانش را گرفته است.

پس از قتل به کجا فرار کردی ؟
دو روز اول که حالم خوب نبود اما وقتی فهمیدم او به قتل رسیده از ترس به یکی از شهرهای جنوبی کشور رفتم و در آنجا مشغول به‌کار شدم. شبانه‌روز کار می‌کردم تا بتوانم پول دیه را فراهم کنم و به پدرم برسانم تا او از اولیای دم رضایت بگیرد.

چقدر پول فراهم کردی ؟
من درکار نصب و راه‌اندازی کولر گازی هستم و در این چند‌ماه 70میلیون تومان پس انداز کردم. دو روز قبل به تهران آمدم که دستگیر شدم. برنامه‌ام این بود که ابتدا پول دیه را فراهم کنم و از طریق پدرم به اولیای دم برسانم تا عذاب وجدانم کمتر شود. سپس از ایران فرار کنم و به استرالیا بروم. دلم می‌خواست خودم را به این کشور برسانم و زندگی‌ام را بسازم اما خب نشد. من در زندگی خیلی بدشانسی آورده‌ام. درواقع من از دوران کودکی زندگی سختی داشتم تا به این لحظه.

دوران کودکی ات چطور گذشت؟
من هیچ وقت محبت واقعی مادر را نچشیدم. از بچگی پدر و مادرم مدام با یکدیگر درگیری داشتند. اختلاف آنها ادامه داشت تا اینکه از هم جدا شدند. مادرم بعد از جدایی ازدواج کرد و من نزد پدرم زندگی می‌کردم. همین موضوع باعث شد تا مشکل اعصاب پیدا کنم. دلم می‌خواست مادرم را ببینم اما نمی‌شد. برادر کوچکم نیز با عمه‌ام زندگی می‌کرد. این اتفاقات باعث شد تا من قرص اعصاب و مشروبات الکلی مصرف کنم تا کمی آرام‌تر شوم. ‌

 

این خبر را به اشتراک بگذارید