دیالوگ
مسافران
بهرام بیضایی
خانم بزرگ: خوبه گاهی با این جور بهانهها میشه قوم و خویشرو دید. بفهمیم کی هست... کی نیست... بچههارو نمیشناسی... چون بزرگشدن... بزرگارو نمیشناسی... چون پیرشدن.. همه کسم مردن... ولی نه برای من... هر روز میبینمشون... پدر اونجا نشسته بود... مادر اونجا و من بچه بودم... تو نبودی... پس معنیش اینه که مرده بودی؟.... نه!