قتلنفس پروفسور انجلیس در تهران
ابراهیم افشار/ روزنامهنگار:
گاه درد گرسنگی، درد فقر، درد توسعهنایافتگیهای فرهنگی و... آنچنان زیاد توی چشم میزند که دیگر کسی به بیهویتی معماری تهران امروز، توجهی ندارد. طهران من حراج! طهران من از دم قسط! طهران من در حال زایمان معماریهای عجیبالخلقه! طهران من اکنون هشلهف شده است و دیگر حتی یک محله پیدا نمیکنی که یادآور اصالت قدیمی او و دربرگیرنده زیباییشناسی معماری ایرانی باشد.
درباره ظرایف شهرسازی و معماری این تهران بدون دستمبو، بدون هشتی، بدون ارسی، بدون طاقهای بلند، بدون حوضهای آبی زنگاری، شاید غریبترین حرف تاریخی را پروفسور «انجلیس دوسا» زد که همپای نقل پریخوانیها و روحوضیها در تاریخ شفاهی ما ماند. او در سمینار «مرمت بناها و شهرهای تاریخی» که در آذر1350 به میزبانی دانشگاه تهران برگزار شد یک جمله گفت که به تمام سخنرانیها میارزید و پشتبندش همه رسما زدند به گاراژ! در این سمینار که با همکاری دانشکده هنرهای زیبا و دانشکده معماری رم برگزار میشد پروفسور ایتالیایی گفت: «ویرانکردن خانههای قدیمی که شاهکار معماری ایران است در حد قتلنفس به شمار میرود». قتلنفس؟ مطمئنی؟ نفست از جای گرم بلند میشود برادر! بگو نان دانهای چند است؟ موتورهزار دانهای چند است؟ انار و بِه چند؟
ما سالها به این حرف درست و درمان او خندیدیم! سوژههایی چون فقر، توسعه شهری، فرهنگگریزی، حاشیهنشینی، فساد ارگانیک، مهاجرپذیری بیقاعده ایلچپانی، ترافیکهای قفلکنان و هزار درد بیدرمان چنان بیخ گلویمان را چسبیده بود که موضوعاتی مثل زیباییشناسی معماری تهران، از دردهای شکمسیری مدل بورژوازی تلقی میشد و سینه کسی را مهمان الو و آتش و رؤیا نمیکرد. چند دهه بعد نیز شهری که میلیونها فقیر پاپتی داشت که صبح تا شب برای لقمهای نان سگدو میزدند و در خانههای قمرخانمی میلولیدند آنقدر درد روی دردش انباشته بود که حرفزدن از معماری برای آن، مثل سخنگفتن از شعرهای شازدههای بودایی در پدافندهای خط مقدم جنگ بود؛ مثل شب شعر خیام در قحطی و وبای بعد از «جنگ جهانی دویّم». اما چندان نگذشت؛ وقتی تهران آبلهزده روی آرامش را دید تازه یادمان آمد که پروفسور انجلیس درست به خال زده است و کلامش باید در دروازههای طهران نقرهکوب میشد و میماند. حالا اگر قرار باشد درهمکوبیدن خانههای قدیمی را قتلنفس بهحساب آوریم پس خوشا به حال مقتولان و قاتلان؛ خوشا به حال شما و من؛ خوشا به حال این شهر دودگرفته که معماریاش در آنارشیسمی شیرین گم شده است؛ خوشا به حال بلدیهچیهای قهارِ نسل بدون واگن دودی.
آنروز که انجلیس با خطابه یکخطیاش کولاک کرد البته شهرسازان ایرانی هم کم نگذاشتند. دکتر پاکنیا ـ رئیس دانشگاه معماری ـ در سخنرانی پویای خود، برای نسل 47سال بعد که ما باشیم، رفرنسهای معتبری به جا گذاشت. پاکنیا آن روز شهرهای ایران را به 3دسته تقسیم کرد که بیگمان امروز دیگر آن دستهبندیها با گسترش روزافزون شهرنشینی در ایران و افزایش وحشتناک جمعیت، از بین رفته است.
او شهرها را به 3گونه شهرهای باستانی و مرده مثل تختجمشید، شهرهای قدیمی زنده ولی فرسوده مثل کاشان و اصفهان و شهرهای نوزاد طبقهبندی کرد و با اشاره به اینکه بیشتر شهرهای ایران جزو دسته دوم هستند، این شهرها را موجودات سالمندی تلقی کرد که با گذشت زمان، اندامهای فعال خود را از دست داده و در حال ابتلا به فلجشدگیاند. او روش برخورد با انسانهای سالمند را برای کنارآمدن با شهرهای قدیمی تجویز کرد که نباید پیش از شناخت عمیق دردهای آنها، اعمال جراحی را تجویز کرد اما این انتقاد را هم توپید که «امروزه این شهرها بهدست اشخاص ناصالح جراحی میشوند و شیرازهشان با احداث بلوارهای کارشناسینشده مد روز، از هم میگسلد».
البته بخشی از این فروپاشی معماری، مربوط به توسعه صنعتی بهناچارنه این شهرها بود که بدون مطالعه تن به توسعه ناهنجار میدادند و به شهرهای بیروح و مرده تبدیل میشدند. در آن سمینار که هنوز خطابههاشان را لای خنزرپنزرهایم نگهداشتهام رئیس، کم خودزنی هم نکرد و درباره اینکه دانشجویان معماری ایران بافت زادگاههای خود را فراموش کردهاند و با اصول معماری غرب رشد میکنند کلی نقد بسامان ارائه داد. با اینکه ستاره سمینار، پروفسور رُمی بود که با مینیمال ویرانکننده خود به همراه تورم رگ گردن رئیس دانشکده معماری کولاک کرد اما دکتر روحالامین مردمشناس نیز تزهای خوشگلی داشت.
او در سخنرانیاش افزایش صنایع جدید ماشینی را به شهرسازیهای بیقاعده مدرن پیوند زد اما یک نمودار هم ارائه کرد که جای مکث داشت؛ «خانههای بیش از پنجاهساله در تهران دهه50 انگشتشمارند، درحالیکه طبق آمارها در سال1957سن متوسط خانههای پاریس 114سال بوده است». او گفت محلههای قدیمی و سنتی تهران را کلنگ شهرداریها ویران کرده است و صدالبته به طور مصداقی، از محلههای کازیا در شهرهای رباط، الجزایر و تونس مثال آورد که کاملا دستنخورده باقی ماندهاند و مردمشان پیشرفتهای صنعتی جدید را با زندگی سنتی خود انطباق دادهاند، نه مثل ما برعکس.
آری، نه مثل ما برعکس؛ نه مثل ما واژگون... که اکنون تهران هیچ یادگار خجستهای از محلههای قدیمیاش به یادگار نگه نداشته باشد و هر خانه قدیمی به منزله بمبی تلقی شود که دارای پتانسیل پولسازی است و پشتبندش طهران من اینچنین لاقیدانه تبدیل به شهر هشلهفی شود که به آش شلهقلمکار در معماریاش طعنه بزند و کسی را نای لبگزیدن یا فریاد نباشد. هنوز خیل ساکنان تهران که دردهای گونهگونهشان، نوبت توجه به اصول معماری و شهرسازی ایرانی را در اولویت نمیگذارد، به حرف پروفسور انجلیس درباره قتلنفس خانههای قدیمی میخندند اما مرد آن است که با فهم و ادراک کلام او مشتعل شود.
هنوز برخی شهرشناسان، بزرگترین خطر این تهران گمشده در دودها و دودهها را تراکم غیرمحسوس تودههای بینشان در بخشهای حاشیهنشینیاش میدانند که قابل اشتعالاند؛ هنوز ترافیک، ظاهرسازانهترین درد ماست و نمیگذارد به دردهای اساسی اندیشه کنیم؛ هنوز کسی به حرفهایی که توی گلوی انجلیسهای وطنی ماسیده است توجهی ندارد؛ هنوز... هنوز... هنوزها چه غمپرورند؛ هنوزها چه ناقصالخلقه؛ چه بیدودمان؛ چه بیتفاوت؛ چه یادم تو را فراموش!