این فیلمها در پلتفرمهای نمایش ایرانی در دسترساند
بتاز وسرنگون نشو !
در این صفحه فیلمهای جدیدی را معرفی میکنیم که بهتازگی در دسترس تماشاگر ایرانی قرار گرفته است. هر بار خیلی سرراست و جمعوجور درباره 4 فیلم مینویسیم تا بدانید کدام فیلمها ارزش تماشا دارند. فقط هم فیلمهای دیدنی را معرفی نمیکنیم؛ برای اینکه بدانید از چه فیلمهایی هم باید حذر کنید همین صفحه را بخوانید.
بلکبری
داستان: سال 1996، مایکل لازاریدیس، مدیر اجرایی کمپانی ریم (RIM) و دوست و همکارش، داگ فرگین، میخواهند دستگاه تلفنهمراه «پاکتلینک» را که ساختهاند به تاجری به نام جیم باسیلی معرفی کنند تا روی آن سرمایهگذاری کند. جلسه خوب پیش نمیرود اما بعد از اینکه باسیلی از کارش اخراج میشود، تصمیم میگیرد هرچه دارد روی موفقیت تجاری «پاکتلینک» بگذارد. باسیلی ابتدا با کمک مایکل، قراردادی سودآور با کمپانی ورایزن میبندد و «پاکتلینک» را به «بلکبری» تغییر نام میدهند. بعد بلکبری متخصصان زبده سایر شرکتهای ارتباطی را با تطمیع بهکار میگیرد و مدام وضعش بهتر میشود اما در سال 2007با معرفی آیفون استیو جابز سقوط و بلکبری آغاز میشود.
در صفحه ویکیپدیای کمپانی بلکبری آمده که بلکبری یک کمپانی گوشی هوشمند و سایر خدمات و لوازم مرتبط «بود». این «بود» یعنی حالا دیگر نشانی از کمپانیای نیست که روزگاری بیش از 40درصد بازار گوشی هوشمند را در اختیار داشت. فیلم «بلکبری» روایت همین ظهور و سقوط است و پشت پرده تجاری رشد و توسعه تکنولوژیهای ارتباطی را عیان میکند. برخلاف فیلمی مثل «استیو جابز» (دنی بویل، 2015) که شخصیت جابز و روابط خانوادگی و کاریاش در مرکز درام قرار داد، در اینجا روند اتفاقات مهم است. در فیلم به 3 شخصیت اصلی بیش از آنچه در جریان حوادث اهمیت دارد، پرداخته نمیشود و برای همین شخصیتها کمی تخت و تکبعدی هستند. سبکی که مت جانسون، کارگردان برای فیلمبرداری انتخاب کرده، به فیلم کیفیت مستندی خبری داده که با ضرباهنگ پرشتاب آن در تناسب است. «بلکبری» بهطور ضمنی نشان میدهد سرمایه چطور میتواند شکل روابط انسانی را دستخوش تغییر کند و در نتیجه ناپایداری و دگرگونی بهجزئی از زندگی کنونی انسان بدل شده است.
بتاز
داستان: استاد لائو که متخصص مجرب بدلکاری است، بهدلیل صدمهای که 8سال پیش دیده، وضع مالی خوبی ندارد. لائو اسبی به نام خرگوش سرخ دارد که برایش مثل دوستی صمیمی است و در بدلکاریهایش از آن استفاده میکند اما بهدلیل بدهی ممکن است آن را از دست بدهد. لائو دختری دارد که در رشته حقوق تحصیل میکند اما پس از مرگ مادر دخترش حضانت او را از دست داده و دیگر با او ارتباط نداشته است. لائو برای کمک گرفتن سراغ دخترش میرود و در ابتدا پس زده میشود، اما کمکم یخ رابطهشان آب میشود و دخترش با رفتارهای عجیب پدری که کارش همهچیزش است کنار میآید. با وجود همه تلاشها لائو اسب را از دست میدهد اما صاحب جدید اسب آن را به لائو بازمیگرداند و رابطه لائو و دخترش هم سروسامان میگیرد.
جکی چان تقریبا 70 سال دارد و دیگر نمیشود از او انتظار داشت همانتر و فرزی سهگانه «ساعت شلوغی» را داشته باشد. اما اگر قرار نیست فیلم جکی چان، جکی چانی باشد، پس قرار است چه چیزی به ما نشان دهد؟ سال 2017جکی چان در فیلمی به نام «بیگانه» ساخته مارتین کمپل بازی کرد که تقریبا جواب معقولی به این سؤال میداد. آن فیلم مثل فیلمهای جوانی جکی چان پر از صحنههای زدوخورد و انرژی متراکم نبود اما در صحنههایی که جکی چان دست بهکار میشد، مبارزه کنترلشده و قابلقبولی که با سن و سالش تناسب داشت به نمایش میگذاشت. در «بتاز» که در ظاهر انرژی یک فیلم جکی چانی را دارد، اجرای صحنههای مبارزه اصالت و هیجان ندارد. صرفا تکرار بیرمق فنون قدیمی جکی هستند که نمیتوانند تماشاگر را راضی کنند. بهترین قسمت فیلم تیتراژ پایانی پشت صحنه آن به روال معمول فیلمهای جکی است.
جری و مارج پولدار میشوند
داستان: جری بعد از 42 سال کار بهعنوان مدیر خط تولید کارخانهای در شهر کوچکی در ایالت میشیگان بازنشسته میشود اما خودش و همسرش مارج که سالها منتظر بازنشستگی او بودهاند، عملا دچار ملالاند. جری خیلی اجتماعی نیست اما کارش با اعداد خوب است و اتفاقی متوجه میشود در نحوه تعیین شماره برنده در بلیتهای بختآزمایی «وینفال» نقصی وجود دارد که با استفاده از آن میتواند پول زیادی به جیب بزند. درحالیکه جری و مارج و دوستانشان روی دور بردند، دانشجویی در هاروارد هم به این نقص آگاه میشود و جری را تهدید میکند که کنار بکشد. جری اول جا میزند ولی بعد محکم میایستد و با اطرافیانش از پولی که برنده شدهاند، لذت میبرد.
با خواندن خلاصه داستان فیلم احتمالا حدس میزنید که با فیلم خوشبینانه و سادهانگارنهای مواجهید. تقریبا حق دارید اما نه کاملا. بازی کرانستن که نقشاش را جدی گرفته و سرسری با آن تا نکرده و حضور گرم و مؤثر آنت بنینگ که به نقش مارج وزن داده، فیلم را با اینهمه کلیشهای که بهکار برده، قابل تحمل کرده است. برنده شدن در بختآزمایی فرصتی برای ترمیم رابطه جری و مارج و نزدیک شدن جری به فرزندان و اطرافیانش است. جری با بازنشستگی کارش را که به زندگی و روابطش معنا میداده از دست داده و در نتیجه احساس پوچی میکند. فقط وقتی از این احساس خلاصی مییابد که خودش را دوباره در حال انجام کاری حس کند؛ خصوصا کاری که پولدارش میکند و آدمها را به او نزدیک. در اعماق فیلم، بیانیه منفعتطلبانه ناخواستهای در باب ضرورت کار کردن تا لب گور و چسبیدن به آدمهای پولدار مدفون است که اگر فیلم را زیاد جدی نگیرید، آزارتان نمیدهد.
دالیلند
داستان: جیمز لینتُن جوانی علاقهمند به هنر است که بهعنوان دستیار در یک گالری هنری در نیویورک مشغول بهکار است. رئیس گالری در حال برگزاری نمایشگاهی از آثار سالوادور دالی است و جیمز که چشم تیزبینی در هنر دارد، متوجه میشود دالی هر بار پای آثارش امضای متفاوتی میگذارد. دالی تحتتأثیر تیزبینی جیمز قرار میگیرد و او را تا پایان نمایشگاه دستیار خودش میکند. به این ترتیب جیمز وارد زندگی دالی میشود که تشکیل شده از عادتهای عجیب و غریب شخصی، عشق بیپایان به همسرش گالا، مهمانیهای پرخرج و نقاشیهایی که متأثر از حالات روحی و روانی اوست. نمایشگاه دالی با استقبال منتقدان آمریکایی مواجه نمیشود و او به همراه همسرش، مدیرش کاپیتان مور و جیمز به اسپانیا برمیگردد. جیمز متوجه میشود گالا و کاپیتان از دالی سوءاستفاده مالی میکنند. افشای این موضوع او را از دالی دور میکند تا اینکه در زمان مرگ دالی دوباره به دیدار او میرود.
ظرفیتی که زندگی سالوادور دالی و رفتارها و دوستیها و هنرش دارد، این انتظار را بهوجود میآورد فیلمی با محوریت او جسور و غیرعادی و شوکهکننده باشد، اما فیلم ماری هارُن که قبلا در 2 فیلم اولش، «من به اندی وارهل شلیک کردم» و «روانی آمریکایی»، نشانههایی از دیوانگی و جسارت دیده شده، بیشتر شبیه تولیدات دست به عصای تلویزیونی است. فیلم بیش از هر چیز روی وابستگی دالی به همسرش گالا و رابطه عجیب این دو مکث میکند اما نمیتواند در این رابطه عمیق شود و علت علاقه دالی به گالا و تأثیری را که گالا بهعنوان منبع الهام نقاشیهای دالی روی او داشته، نمایش دهد. بازی کینگزلی به جای اینکه دالی را نابغهای شیدا تصویر کند، از او احمقی ناتوان میسازد. وضعیت تماشاگر به شخصیت جیمز شبیه است که در طول فیلم بیشتر از اینکه شیفته هنر دالی باشد، گیج و گنگ است و نمیداند چرا دارد وقتش را برای زندگی سطحی دالی حرام میکند.