آفتاب بیگانه
هفته پیش مرد رانندهای را دیدم که روی صورتش یک زخم 5سانتی بود؛ اندازه عرض یک قوطی کبریت و عین آل پاچینو توی «صورت زخمی». گپ و گفت اولیه که سپری شد، تعریف کرد 2 سال قبل، نیمه مردادماه سر جای پارک با یک نفر درگیر شده و نتیجه درگیری زخمی است که تا عمر دارد وقتی صبح به صبح جلوی آیینه میایستد، خاطره آن روز جهنمی را زنده میکند. گفتم معضل جای پارک در تهران جدی است، گفت بله منتها گرمای تابستان از آن هم جدیتر است، چه بسا اگر توی یک روز آذر ماهی یا بهمن ماهی با آن آدم زباننفهم سر جای پارک دعوا میکرد، جریان مخاصمه به چند تا فحش محدود میماند و به درگیری نمیکشید. میگفت اگر راننده باشی میفهمی آفتاب تابستان چطور میتواند ظرف یکی دو دقیقه آدم را به نقطه جوش برساند. گفتم عین تابه روی گاز. نگاه کرد و گفت نمیدانم.
آلبر کامو انگیزه مورسو رمان «بیگانه» را برای آن قتل مشهور که شاید بعد از آدمکشی جنایت و مکافات، مشهورترین جنایت ادبیات داستانی غرب باشد، تابیدن آفتاب و انعکاس اشعه داغ خورشید روی لبه چاقوی مورسو ذکر کرده است. مورسو بیاینکه هیچ دلیل قانعکنندهای داشته باشد، صرفاً به این خاطر که آن آفتاب بلند لعنتی روی تیزی چاقویش افتاده بود و به اندازه کافی نیز توانسته بود کلافهاش کند، زد و یک نفر را کشت. در مورد انگیزههای نهیلیستی مورسو و تحلیل شخصیت عاصی او پس از جنگ منتقدان مقالات مفصلی نوشتهاند ولی عجالتاً همین آفتاب داغ تابستانی را بهعنوان یک دلیل قانعکننده بپذیرید تا راه برای تفسیرهای فلسفی بعدی باز بماند.
یادم هست چند سال پیش پژوهشی منتشر شد که نشان میداد آمار نزاعهای خیابانی در تابستان رشد حیرتانگیزی دارد. جامعهشناسان میتوانند در مورد اعداد و ارقام این پژوهش تحلیلهای عالمانهای داشته باشند ولی برای من که یک عمر است شبیه سگ پا سوخته توی خیابان تهران ول میگردد و این ولگردی را به فصل خاصی محدود نمیکند، عین روز روشن است که گرمای هوا میتواند از یک رافائل نادال صلحطلب یک مایک تامسون خشن بسازد. فقط اتومبیلها نیستند که در هوای بالای 40 درجه جوش میآوردند، آدمها هم نقطه جوشی دارند که در تابستان میتواند خیلیها را به خاک سیاه بنشاند.