روایتهایی از مردانی که تا پای چوبه دار رفته و وحشت قصاص را چشیدهاند اما پروندهشان جور دیگری ورق خورده است
سلام زندگی
مهدیه تقوی-روزنامهنگار
بخشش و قصاص، دو روی یک سکهاند؛ در یکی زندگی دوباره به فرد بخشیده میشود و در دیگری جان فردی در مقابل جانی که به ناحق گرفته، تمام میشود. در یک طرف خانوادهای منتظرند تا قاتل عزیزشان به دار مجازات آویخته شود و در سوی دیگر خانوادهای در حال التماسند تا رضایت بگیرند بلکه بتوانند با بخشش خانواده قاتل، رخت سیاه عزا به تن نکنند. خانوادههایی که شاید دست روزگار میتوانست جایشان را با هم عوض کند. چنانچه در قرآن کریم تأکید شده اگر محکوم را ببخشید، ما این عفو را کفاره گناهان شما قرار میدهیم. با وجود این نمیتوان خانوادههای مقتول را به این دلیل که راضی به بخشش قاتل نیستند مورد نکوهش قرار داد؛ چراکه این حقی است که خداوند در اختیار آنها قرار داده است. در این میان مردمانی هستند که حتی چندین بار تا پای چوبه دار رفتهاند اما در لحظه آخر فرصت زندگی از سوی خانواده مقتول به آنها داده شده است.
میخواستم قبل از اینکه اعدامام کنند، خودم را بکشم
«استرس داشتم ولی حساب کن چی؟ امید داشتم ولی آخرش هم بهخودم میگفتم یا میمیرم، یا زنده میمونم، امید به خدا. آن موقع سربازهای زندان میآمدند میگفتند امید داشته باش. بعد دکترها آمدند و قرص آرامکننده دادند تا بخورم. ترس داشتم ولی مسئلهای بود، من در زندان ۸ بار خودکشی کردم. ولی هر دفعه نمیشد.»؛ این روایت مرد محکوم به قصاص است که 2بار تا یک قدمی مرگ رفته بود. او ۱۸سال نداشت که در یک دعوا، دوستش را با چاقو کشت؛ بعد خودش را به زندان معرفی کرد، هفتسال حبس کشید و 2 بار تا پای چوبه دار رفت و برگشت. او میگوید: «هربار یک اتفاقی میافتاد که نمیشد بمیرم؛ مثلا دفعه دوم که خودم را دار زده بودم یکی از رفقایم که از همان اول با هم بودیم، نجاتم داد. او همیشه دقیقه ۹۰ من را نجات میداد و بعد من را میبردند بیمارستان و دوباره برمیگشتم.از زندگی خسته شده بودم. میدیدم که چقدر پدر و مادرم اذیت میشوند، پول هم نداشتند که دیه را بپردازند.
همه اینها به من فشار میآورد و دلم میخواست قبل اینکه من را اعدام کنند، خودم را بکشم. دفعه اول که رفتم پای دار، با خودم فکر میکردم ۳۰درصد احتمال دارد اعدام شوم و ۷۰درصد نجات پیدا میکنم. دفعه دوم اما این درصد برعکس بود. من آن زمان آیتالکرسی خواندم و منتظر بودم هر آن مرگ بیاید. از خدا میخواستم که به من وقت بدهد تا جبران کنم. از او مهلت میخواستم. من قبل از اینکه بیفتم زندان، خدا را میشناختم ولی در این 7سال، خدا را پیدا کردم. آن موقع هیچکس حالش خوب نبود، نه سربازها و نه حتی خود شاکی. بعد یکی داد زد که دستبند و پابندش را باز کنید و بیاوریدش پایین. دفعه اول که من را برای اعدام برده بودند، بچهها مطمئن بودند که برمیگردم ولی دفعه دوم که برگشتم، بچهها برایم ختم گرفته بودند. چون تا ساعت2 طول کشید، امیدشان را از دست داده بودند و فکر میکردند اعدام شدهام. وقتی برگشتم دیدم پارچههای مشکی برایم زدهاند. وقتی رسیدم داخل سالن همه من را بغل گرفتند و گریه کردند، میگفتند فکر کردیم مردهای. بهخاطر عوارض زندان و 2 بار چوبه اعدام، هرچند وقت یکبار حالم بد میشود و برای اینکه سر بقیه بلایی نیاورم، خودم را میزنم.»
نجات از چوبه دار بعد از 13سال انتظار
سنت نذریدادن در روز 28ماه صفر در خانواده محمد از سالها قبل مرسوم بود. اوایل اردیبهشت سال 1383هم روزی بود که خانواده محمد باید نذریشان را در محلهای از رباطکریم که از 50سال قبل در آن ساکن بودند، ادا میکردند. شلهزرد روی اجاق در حال قلزدن بود که محمد مثل هر روز راهی باشگاه شد. موقع برگشت از باشگاه یکی از دوستانش را دید، او چاقویی از جیبش درآورد و به محمد گفت که چاقو را با خودش به خانهشان ببرد و او غروب برای پس گرفتن چاقو به خانهشان میآید. کمی آن طرفتر بین دوگروه از بچههای محله هم دعوا شد و از محمد کمک خواستند. محمد هم به رسم بچه محلی به کمک دوستانش رفت تا آنها را از هم سوا کند. اما ناگهان چند نفری روی سر محمد ریختند و او را کتک زدند. محمد اما یادش نمیآید که در دعوا کسی را کتک زده باشد، در کلانتری دوستان محمد ادعا کرده بودند که او مقتول را با چاقو زد و همینها باعث شد تاحکم قصاص برای او صادر شود. سهشنبه 28فروردین سال 1386، 3سال بعد از دعوا بود که فهمید که قرار است حکم قصاص برایش اجرا شود و از زندان رجاییشهر به اوین منتقل شد. خدمتکاری که در قسمت انفرادی زندان کار میکرد قبل از بردن محمد به سمت چوبه دار به او میگوید ذکری را بلد است که به هر کس گفته و آن را خوانده تا دم چوبه دار رفته و برگشته، آن ذکر 133بار گفتن ذکر حضرت ابالفضل(ع)بود. محمد برای محکمکاری این ذکر را دو تا 133بار خواند و روانه محل اعدام شد. لحظات سختی برای او بوده: «به خدا گفتم خدایا من که گناهکارم، یکبار دیگر فرصت بده خورشید را ببینم. یکبار دیگر فرصت بده روی زمین قدم بزنم، جبران کنم. یکبار دیگر اجازه بده نفس بکشم. وقتی میخواستم از در بیرون بروم، آن خدمتکار آمد و گفت: تو میری و برمیگردی، میگی نه، بیا شرط ببندیم. این خط، این نشان.» مأمور اجرای حکم را میبیند که به سمتش میآید و به سربازها میگوید: بفرستینش بالا، شاید شاکیهایش ببینند و رضایت دادند. محمد از آن روز اینطور یاد میکند: «کمی گذشت و دیدم سربازی میدود و داد میزند که بیا پایین، شاکیات یکماه وقت داده. تا حرف سرباز را شنیدم، از سکو پایین آمدم و سریع به آسمان نگاه کردم. یادم میآید نخستین جملهای که گفتم این بود: «سلام زندگی.» بعد از آن هم 3بار همین داستانها برای محمد تکرار شد و از شاکی پروندهاش وقت گرفت. میانه سال 1396 روز آزادی محمد بعد از 13سال حبس بود. شاکیان رضایت دادند و زندان برای همیشه تمام شد.
حیات دوباره
«خیلی سخت بود.»؛ این نخستین جملهای است که اعدامی زندهشده بجنوردی بعد از پیداکردن قدرت تکلم آن را بیان کرده است. چند سال قبل رسانهها از زندهشدن مرد اعدامی نوشتند که پس از اجرای مراحل مجازات و احراز مرگ، به خواست خدا زنده شد. علیرضا (اعدامی زندهشده) قاچاقچی محکوم به اعدامی است که سالها قبل بهدلیل قاچاق یک کیلو شیشه بازداشت و در آن مدت و پس از رسیدگی قضایی و با توجه به قانون جدید مبارزه با موادمخدر به اعدام محکوم شده بود، ساعاتی پس از اجرای حکم و البته تأیید پزشکی قانونی بر مرگ او، زنده شد. بعد از انتقال علیرضا به سردخانه، علائم حیاتی او برگشت و احیا صورت گرفت اما بهخاطر کمبود اکسیژن دچار آسیب مغزی جدی شد و حافظه درازمدتش دچار اختلال شد. تقریبا 2ماه در کما بود و بعد از بهبودی نسبی دوباره به زندان بازگشت. ورود دوباره او به زندان، او و خانوادهاش را با این بیم و نگرانی مواجه کرد که سرنوشت او چه میشود، آزادی یا اعدام دوباره؟ اما 4ماه بعد از اجرای حکم اعدام هم بهخاطر ولادت حضرت رسول اکرم(ص) در سال1396حکمش به حبس ابد تبدیل شد. آنطور که خانواده علیرضا نقل کردهاند او فقط خدا را شکر میکرد و میگفت: «چیزی یادم نمیآد. ولی خیلی سخت بود، خدا را شکر، گذشت.»