• دو شنبه 5 آذر 1403
  • الإثْنَيْن 23 جمادی الاول 1446
  • 2024 Nov 25
چهار شنبه 3 خرداد 1402
کد مطلب : 192686
لینک کوتاه : newspaper.hamshahrionline.ir/98LN3
+
-

وقتی عراقی‌ها شهرش را تسخیرکردند

فقط 13سال داشت

خاطره
فقط 13سال داشت

شهره کیانوش‌راد-روزنامه نگار

چند روزی بود صداهایی شبیه بمب در خرمشهر شنیده می‌شد. مردم دلیل این صداهای ترسناک را نمی‌دانستند اما خیلی زود خبر حمله عراقی‌ها قوت گرفت. خرمشهر تبدیل به میدان جنگ شد و خانواده‌ها با چشم‌های گریان مجبور بودند شهر آبا و اجدادی خود را ترک کنند. بهنام، دلش می‌خواست بماند، مانند جوانان خرمشهری اسلحه به‌دست بگیرد و از شهرش دفاع کند.
زیر بار حرف زور نمی‌رفت
صالح موسوی، چند سال از بهنام بزرگ‌تر بود اما آنقدر با هم صمیمی بودند که بهنام او را صالی صدا می‌کرد. بهنام جثه کوچکی داشت و از سروکله زدن با بچه‌های بزرگ‌تر از خودش ابایی نداشت. حتی با صالی هم کل‌کل داشت و گاهی که از او دلخور می‌شد به او می‌گفت: «خوبه موقع مسابقه حریفت را تشویق کنم! » اما ته دلش همیشه می‌خواست صالی برنده مسابقه باشد. با اینکه کم‌سن و سال بود اما هنگام برگزاری مسابقات کشتی خودش را به سالن می‌رساند تا صالح موسوی بچه‌محل نقدی را تشویق کند. گاهی هم با بچه‌های بزرگ‌تر از خودش کل‌کل می‌کرد و سالن را به هم می‌ریخت. زیر بار حرف زور نمی‌رفت. یکی از نوجوانان هم‌سن و سالش سربه‌سرش گذاشته بود و قاعده بازی کشتی را رعایت نکرده بود. بهنام عصبانی شد و یک سطل آب خنک روی او ریخت. بعد آن‌چنان دوید و از سالن بیرون رفت که کسی به گرد پایش هم نرسید.

تعویض پرچم عراقی‌ها
 تصور کنید دشمن خانه شما را تسخیر کرده و پرچم کشورش را بالای ساختمان‌ها نصب کرده است! بهنام مانند هر نوجوان دیگری نمی‌توانست پرچم بیگانه را درشهرش تحمل کند. وقتی پرچم عراقی‌ها را در ساختمانی که تصرف کرده بودند، دید خودش را از کوچه پسکوچه‌ها به سمت عراقی‌ها رساند و پرچم ایران را به جای آن نصب کرد! چنان با سرعت این کار را انجام داد که دستش زخمی شد اما اهمیتی نداد. جوانان شهر وقتی دیدند بهنام از سمت عراقی‌ها می‌آید تعجب کردند. می‌دانستند که نمی‌توانند حریف این پسر
‌ تر و فرز که سر نترسی داشت بشوند. عراقی‌ها تا چند روز بعد حتی متوجه تعویض پرچم نشده بودند.



بچه اینجا

مستندی به کارگردانی امین قدمی بخش‌هایی از زندگی بهنام محمدی را به تصویرکشیده است. یکی از بخش‌های دیدنی این مستند تصاویر سیاه و سفید به یادگار مانده از بهنام در حال حمل تیربار همراه وهاب خاطری، است. نگاه بهنام به دوربین درحالی‌که لبخند می‌زند و از چشمانش برق شادی پیداست، یکی از تصاویر دیدنی این مستند است. در بخش دیگری از این مستند خاطره‌ای با صدای بهنام پخش می‌شود.

داغ داشتم ازش

خاطره‌ خلع‌سلاح کردن سرباز عراقی یکی از افتخارات بهنام بوده که همواره به دوستانش گوشزد می‌کرده تا شجاعت خود را  به‌رخ آنان بکشد. این خاطره را با همان لهجه شیرین بهنام می‌توانید در مستند بچه اینجا تماشا کنید؛ «وقتی یک عراقی را دیدم، نمی‌دانم زخمی بود یا زخمی نبود. داغ داشتم ازش. زدم تو پاش. با سرنیزه زدم تو پاش. بعد دیدم افتاد. اسلحه از دستش افتاد. اسلحه و تیربار را ازش گرفتم.»



 

این خبر را به اشتراک بگذارید