راضیه بابایی- عضو باشگاه ادبی بانوی فرهنگ
بعضی کارها انجامش جرأت میخواهد. باید تابویی را بشکنی و پای حرفت بایستی و از نگاه بقیه دلت نلرزد. نگران فکرهایی که دربارهات میکنند نباشی، قرص باشی و به دل ماجرا بزنی. زندگی آپارتماننشینی و در تکلف تیر و تختههای چوبی بودن، محل رفتوآمد و نشستن سنتی روی زمین را گرفته است؛ فرش وسط اتاق است و حجم زیادی از فضای اتاق با مبلمان پوشیده شده و آن قسمت که بیرون است یا سرامیکپوش است یا لمینت و جایی برای سفره خودمانی افطار نیست. خانه ما نیز استثنا نیست. یک آپارتمان جمع و جور که خودمان دستی دستی کوچکش کردهایم!
البته منکر رفاهی که وسایل بالانشینی میآورند، نیستم اما افراط و تفریط در همهچیز بد است. خدا را شکر یک خانواده بزرگ دارم که این نعمت با اندازه خانهام جور درنمیآید. همه راهها را رفتهایم؛ مهمانی دادن در رستوران و زیر آلاچیق و در خانه بزرگ پدری و چندبار مهمانی دادن و خلاصه هرچه فکرش را بکنید اما آن دورهمی راحتی که دلم میخواست نشده بود. هرکدام سختیهای خودشان را دارند و پذیرایی آنطور که باید انجام نمیشود.
عید امسال هم که باماه مبارک مقارن شده بود، همین مسئله، چالشِ روز ما بود.هوای خنک بیرون برای مهمانی خارج از منزل مناسب نبود. رستوران دلخواه از هر نظر که بتواند در تمام استانداردهای همسر، نمره قبولی بگیرد هم یافت نشد؛ یا قیمتش خوب بود و فضایش نامناسب و یا برعکس. به هر حال روزها پشت هم میگذشتند و ما اندر خم تصمیمگیری که برای مهمانی امسال چه کنیم؟
یک روز که مکالمات من و همسرم به دیدن چند رستوران تعریفی در فرحزاد تمامشده بود، روی مبل لم داده و در حال حلاجی این گره کور بودم. مبلمان چهار نفره روبهرویم نگاهم را گرفت. به فضای پشت و جلویش نگاه کردم و گفتم چه میشد نبودی، جان من؟ درست است که آنوقت مرکبِ لمیدگی نداشتیم اما دلمان باز میشد از دیدن فضایی بزرگتر و بچهها که از دویدن خسته نمیشوند اینقدر به گوشه کنارت گیر نمیکردند. روزی نبود که شست پای یکی و پهلوی دیگری به لبه چوبی میزی و دیواری و پایه مبلی گیر نکند.
این شد که جرقه ذهن را جدی گرفتم و وارد شور شدیم. راستش خیلی سخت است مخالف جریان عادی شنا کنی. وقتی همه در عید مبلمان را تعویض میکنند تا خانه رنگ و لعابی نو بگیرد، من داشتم به دوراهی مفروش کردن و نکردن خانه و کفنشینی فکر میکردم.
همسرم، لب پیچاند و به ابعاد تیر و تختههایمان نگاه کرد؛ اینکه اگر جمعشان کنیم کجا بگذاریمشان، مسئله کوچکی نبود.
و هردو نگران واکنش خانواده به روشی که پیش گرفتیم، بودیم. بالاخره جسارت به خرج دادیم و مبلمان را خارج از آپارتمان موقتاً جاسازی و کف خانه را فرش کردیم.
بچهها ذوقزده و هیجانزده از این سر خانه تا آن سرش میدویدند. همسرم حس میکرد باید بالش زیر سر بگذارد و پخش زمین شود. خودم هم که در ابرها بودم. متراژ خانهام دوبرابر شده بود؛ باز و دلگشا.
کودکیهایم پیش چشم هم زنده شد؛ وقتی پشتی تنها زینت رفاهی نشستن بود و چه مهمانیهایی در خانههای کوچک، گرم و صمیمی برگزار نمیشد! آنوقتها که مبل ضرورت نبود. روزهایی که دلها گرمتر بود و خرج زندگی جمع و جورتر. کسی دغدغهاش تعویض و شستوشو و تعمیر مبلهای چند میلیونی نبود.
خوشحال بودم و از ظاهر تازه خانهام راضی. مهمانها که آمدند و خانه بزرگتر از معمول را دیدند، چشمشان برق زد. آنها هم آسوده و بیتکلف روی زمین نشستند و پا دراز کردند و به پشتیها تکیه دادند. خانه، گرم و شلوغ و کلافهکننده نبود. سفره به بهترین و راحتترین شکل آراسته شد و ۴۰ مهمانم ناراحت نبودند.
و من نهتنها هیچ بازخورد بدی ندیدم بلکه به چشم و به تمام آنهایی که از فکر زندگی ساده، فراری بودند، عملاً نشان دادم راحتی واقعی زندگی یعنی چه.
سه شنبه 22 فروردین 1402
کد مطلب :
189009
لینک کوتاه :
newspaper.hamshahrionline.ir/r0Er4
+
-
کلیه حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به روزنامه همشهری می باشد . ذکر مطالب با درج منبع مجاز است .
Copyright 2021 . All Rights Reserved