شبهای راز
نوستالژی زیادی دارد ماه رمضان؛ از آش رشته و زولبیا بامیهاش گرفته تا مناجات های سحر و اذان و موذنزاده. رنگ غروبهای شهر به طرز محسوسی تغییر میکند. بوی حلوا و شلهزرد و صدای تواشیح «اسماءالحسنی»، هرجا که باشی، برای رسیدن به خانه و نشستن سر سفره افطار بیتابترت میکند. صبحهایش هم همینطور؛ صدای دعای سحر ناخودآگاه از رختخواب بلندت میکند و دعای دلنشینی که انگار اصلا برای سکوت سحر ساخته شده. ماه از نیمههایش گذشته و دیگر مطمئنی که هر شب افطار و شام را خانه یکی از فک و فامیل یا دوستان مهمان هستی و یا برای مهمانی که در راه است، باید توی صف نان داغ و حلیم بایستی. گل کوچک شبانه در کوچههای خلوت و سریالهای دم افطار هم با آنکه معمولا محتواهایش هیچ ربطی به رمضان ندارد، ولی به سنت ماه رمضان تبدیل میشود. همه اینها سر جای خودش اما... فکر کنم دیگر یک کم بزرگ شدهایم. آنقدر که بفهمیم ماه رمضان چیست. آنقدر که بتوانیم تکلیفمان را با آن روشن کنیم. اینکه بالاخره اهلش هستیم یا نه و اگر هستیم برایش برنامه داشته باشیم. شبهای قدر وقت خوبی برای حساب و کتاب است. کار یک چرتکه کوچک و دو دوتا چهارتای سرانگشتی و ذهنی هم نیست. صحبت یک سال است. 365روز 24ساعته که تمام ثانیهها و لحظههایش را برای گناه و ثواب فرصت داشتیم. باید بنشینیم سنگهایمان را با خودمان وا بکنیم. اصلا اسم این شب را گذاشتهاند شب قدر تا قدر و اندازه هر کاری مشخص شود. حالا یک شب تا صبح وقت داریم تا یک فکر اساسی برای خودمان بکنیم و عهدهایمان را با خدایمان ببندیم تا بلکه تقدیرمان به بهترین شکل رقم بخورد.