• چهار شنبه 12 اردیبهشت 1403
  • الأرْبِعَاء 22 شوال 1445
  • 2024 May 01
پنج شنبه 17 فروردین 1402
کد مطلب : 188571
+
-

اعظم حاجی‌یوسفی خانه پدری‌اش را به جایی برای کمک به ادامه تحصیل کودکان نیازمند تبدیل کرده

آنجا که عشق فرمان دهد...

آنجا که عشق فرمان دهد...

بهنام سلطانی

آرامش خانه قدیمی حاج‌رضا حاجی‌یوسفی و بانو جلالی، برای همه کسانی که از شلوغی و ازدحام محله تیردوقلو عبور می‌کنند، یک غنیمت بزرگ است. چیزی که در بدو ورود به خانه به چشم می‌آید، قاب چوبی و جمع و جوری است که به دیوار کوبیده شده و روی آن نوشته‌اند: «آنجا که عشق فرمان دهد، محال سر تسلیم فرود می‌آورد.» انگار این جمله با هر خشت این خانه عجین است. صاحبان خانه تا وقتی در حیات بودند، از عشق‌ورزیدن به نیازمندان دریغ نمی‌کردند و بعد از درگذ‌شت‌شان هم میراث‌شان را به‌دست دخترشان سپرد‌ه‌اند. میراث آنها نه این خانه که سنت دستگیری از نیازمندان و گرفتن دست کودکان فقیر است. اعظم حاجی یوسفی از کودکی عشق‌ورزی را از پدر و مادرش آموخته و بعد از فوت آنها خانه پدری را به جایی برای کمک به ادامه تحصیل کودکان فقیر تبدیل کرده است. او کارش را با کمک به 10کودک فقیر شروع کرد و حالا مدیر مؤسسه خیریه موعود ایرانیان است که می‌خواهد زنجیره نیکوکاری و مهربانی را طولانی‌تر کند. بسیاری از کودکانی که این سال‌ها همراه والدین‌شان در این خانه رفت‌وآمد می‌کردند حالا به بهترین دانشگاه‌های کشور راه یافته‌اند و بانو حاجی‌یوسفی با کمک خیران صدها کودک بی‌بضاعت دیگر را زیر‌پوشش قرار داده تا به جای ترک تحصیل، دانش‌ورزی را ادامه بدهند.

کانون مهربانی
درباره خانه قدیمی و با‌صفای حاج‌رضا و بانو‌جلالی ماجراهای بسیاری نقل می‌شود اما جذاب‌ترینش را باید از زبان دختر آنها اعظم حاجی‌‌یوسفی شنید که دست بر قضا قصه‌گو و داستان‌نویسی خوب و هنرش در روایتگری است. او ماجرای تبدیل خانه پدری به کانون کارهای خیر و عام‌المنفعه محله تیردوقلو را با روایت‌هایی که به چند دهه قبل تعلق دارند نقل می‌کند؛ آن سال‌هایی که همسایگان، افراد نیازمند را به مادرش معرفی می‌کردند و پدرش هم برای گره‌گشایی از کار مردم دست به جیب می‌شد؛ «در دوره کودکی‌ام شاهد بودم که بخش زیادی از دیالوگ‌های میان پدر و مادرم به حل‌کردن مشکلات مردم مربوط می‌شد. کافی بود مادرم بگوید سقف خانه فلان همسایه نم می‌دهد و پولی برای ترمیم آن ندارند. همان موقع پدرم کل هزینه را به مادرم می‌داد تا مشکل را حل و فصل کند. پدرم حواسش به کودکان یتیم همسایه هم بود و بین ما و آنها فرقی قائل نمی‌شد.»

ماجرا از اینجا شروع شد
شاید از بد‌اقبالی برخی از همسایه‌ها بود که حاج‌رضا و همسرش در یک بازه زمانی 3ساله با دنیای فانی وداع کردند اما بعد از فوت آنها کارهای خیر مثل درخت کهنسال گوشه حیاط خشک نشد و شاخ و برگ پیدا کرد. بانو حاجی‌یوسفی که از کودکی مسئولیت رسیدگی به یک پیرزن سالخورده را بر عهده داشت، پیشنهاد تبدیل خانه پدری به مؤسسه خیریه را با 2برادرش مطرح کرد و فصل اول ماجرای کمک به ادامه تحصیل کودکان فقیر از همین جا شروع شد؛ «وقتی شروع کردیم، برادرم سیم‌کارت مادر را به من داد تا به تماس‌هایش پاسخ بدهم. تماس‌ها را که پاسخ می‌دادم، تازه متوجه شدیم مادرم برای نیازمندان چه کارهایی انجام می‌داده که ما از آنها بی‌خبر بودیم. بعد از این ماجراها تصمیم گرفتم راهش را ادامه بدهم. به شیوه فعالیت خیرخواهانه هم خیلی فکر کردم و دست آخر به این نتیجه رسیدم که به کودکان خانواده‌های فقیر و بی‌بضاعت کمک کنم تا ادامه تحصیل بدهند. بعد هم از مدیران چند مدرسه جنوب شهر خواستم تا دانش‌آموزان فقیر و بی‌بضاعت را به من معرفی کنند.»

قرار عاشقی
جست‌وجوهای بانو حاجی‌یوسفی برای یافتن نشانی کودکان نیازمند که به‌واسطه مشکلات مالی قصد ترک تحصیل و ورود به بازار کار را داشتند در نهایت به تشکیل گروه کوچکی از آنها که با‌استعداد بودند، منجر شد. درست است که این بچه‌ها در خانواده‌های کم‌برخوردار به دنیا آمده بودند اما آشنایی با این بانوی خیر، از بخت و اقبال بلند آنها بود و از یک جایی به بعد طالع‌شان برگشت. این بانو کارش را با حمایت از 6کودک پسر و 4کودک دختر شروع کرد و بنای قرارهای بیستم هر ماه را از همان موقع گذاشت؛ «در شروع کار بیش از هر چیزی به تغذیه بچه‌ها اهمیت می‌دادم چون کودکی که تغذیه مناسب نداشته باشد، ذهنش خوب کار نمی‌کند و نمی‌تواند درس بخواند. برای همین از خیابان مولوی برای آنها مواد مغذی می‌خریدم. بعد هم آنها را بسته‌بندی می‌کردم و با پیک به نشانی خانه آن 10کودک می‌فرستادم. مدتی بعد تصمیم گرفتم ماهی یک‌بار با بچه‌ها قرار ملاقات بگذارم و مواد غذایی را به آنها بدهم. در آن قرارها با مادران هم ‌صحبت و تأکید می‌کردم باید استعداد بچه‌ها را کشف کنیم.»

نیازمندان دیروز، متخصصان امروز
نسرین، دختر 16ساله‌ای که می‌توانست آینده هولناکی داشته باشد، حالا مشغول ادامه تحصیل است و یک‌ماه دیگر دوره تخصص را به پایان می‌رساند. او پزشک متخصص اطفال است و می‌گوید ماجرای زندگی‌اش می‌تواند دستمایه یک فیلم داستانی باشد؛ «در آن روزهای سخت خیلی‌ها به‌عنوان خیر به خانه ما رفت‌وآمد می‌کردند اما بنا به دلایلی نمی‌خواستیم روی کمک آنها حساب باز کنیم تا اینکه با خانم حاجی‌یوسفی آشنا شدیم که نقطه عطفی در زندگی ما بود. حالا که به اتفاقات 10سال قبل نگاه می‌کنم به این نتیجه می‌رسم که شیوه کمک به کودکانی که در معرض ترک‌تحصیل قرار دارند، باید سنجیده باشد تا به نتیجه مطلوب برسد. خانم حاجی‌یوسفی این هنر را دارد.» خانه حاج‌رضا و همسرش حالا جایی است که بچه‌های نیازمند را به آرزوهایشان می‌رساند. به‌طوری‌که از آن گروه 10نفره اولیه که یک نفرشان پزشک شد، یک نفر تکنیسین هواپیماست، یکی دیگر برند معتبر معماری و ساخت‌وساز در کشور است، یکی دیگر مدال المپیاد فیزیک گرفته و دانشجوی دانشگاه صنعتی شریف است، یک نفر دیگر به 5زبان زنده دنیا مسلط است و زبان تدریس می‌کند و بقیه در مقطع لیسانس و فوق‌لیسانس فارغ‌التحصیل شده‌اند.

یک آرزوی ساده
کار خیر مثل پراکنده‌شدن بوی خوش‌عطر است که دیر یا زود به مشام همه می‌رسد؛ چیزی شبیه حکایت‌نامه‌هایی که با امضای کودکان ناشناس به نشانی خانه حاج‌رضا و همسرش فرستاده می‌شد و روی آنها نوشته شده بود برسد به‌دست اعظم حاجی‌یوسفی. هر روز تعداد نامه‌ها بیشتر می‌شد تا اینکه نامه سهیل، کودک 10ساله جنوب شهری که تنها آرزویش داشتن یک توپ فوتبال بود از راه رسید. بانو حاجی‌یوسفی این نامه را هم نقطه عطفی در فعالیت‌های مؤسسه موعود ایرانیان می‌داند؛ «برخی بچه‌ها نامه‌هایشان را از طریق پست و برخی دیگر با ایمیل به من می‌رساندند و تقاضای کمک می‌کردند تا اینکه یک روز نامه سهیل از طریق پست به دستم رسید. او نوشته بود تنها آرزویش این است که یک توپ فوتبال داشته باشد. چند روز بعد زیر‌پوشش مؤسسه قرار گرفت و او را به مجید جلالی که یکی از مربیان معروف فوتبال ایران است، معرفی کردیم.» سهیل حالا در یکی از باشگاه‌های پرآوازه تهران بازی می‌کند و یکی از مطرح‌ترین فوتبالیست‌های ایران در رده نوجوانان است و می‌گوید به محض اینکه یک قرارداد حرفه‌ای ببندد به خیریه می‌آید و دینش را ادا می‌کند.

مرهم‌رسانی با زبان قصه
بانو حاجی‌یوسفی سال‌هاست به‌عنوان مولف در زمینه کودک و نوجوان فعالیت می‌کند و ده‌ها جلد کتاب با موضوع آشنایی کودکان با مقوله مسئولیت اجتماعی تالیف کرده که برخی از آنها مثل «قدرت مهربانی نوجوانان» یا «تأثیر مهربانی در تربیت کودکان» به چاپ‌های دوم و سوم هم رسیده است. او به مراسم و همایش‌های مختلف می‌رود و با قصه‌گویی، کودکان را به مشارکت در نیکوکاری ترغیب می‌کند؛ درست مثل شهرزاد قصه‌گو که قصه‌هایش مرهمی بود روی زخم‌های پادشاه، با این تفاوت که قصه‌گوی ما برای بچه‌ها قصه می‌گوید. اعظم حاجی‌یوسفی فرزند ندارد اما خودش را مادر خانواده بزرگی می‌داند که فرزندانش در همه شهرهای ایران پراکنده‌اند. خیریه او 700کودک را در سراسر ایران تحت پوشش قرار داده و به آنها کمک می‌کند تا از ادامه تحصیل باز نمانند.







 

این خبر را به اشتراک بگذارید