• پنج شنبه 28 تیر 1403
  • الْخَمِيس 11 محرم 1446
  • 2024 Jul 18
شنبه 27 اسفند 1401
کد مطلب : 188131
+
-

چشم‌ها و حرف‌ها

فرهنگ و زندگی
چشم‌ها و حرف‌ها

مریم ساحلی

گل‌های مصنوعی را دوست ندارد. دورتادور حیاط خانه‌اش باغچه است و زیر سقف خانه هم، گوشه و کناری نمانده که از سرسبزی گلدان‌هایش محروم مانده باشد. صبح به صبح با همه گل‌هایش حرف می‌زند و حواسش به احوالات تک‌تک‌شان هست. کسی به یاد ندارد توی خانه‌اش گل مصنوعی دیده باشد، ولو یک شاخه؛ زن دستفروش اما خبر ندارد. حالا خیال کن که خبر هم داشته باشد، نمی‌تواند سعی نکند تا دسته‌گل‌های زرد و سرخ سرگردان بین پارچه و پلاستیکش را نفروشد. اصلا خودش خوب می‌داند که گل‌هایش قشنگ نیستند و کمتر کسی از روی میل و رغبت آنها را می‌خرد. گل‌ها را که سمت عابران دراز می‌کند، لب و دهانش که نه، چشم‌هایش حرف می‌زنند. مردمک‌های حوالی 70سالگی در کاسه چشم می‌لرزند و فریاد می‌زنند: «بهار است؛ گل بخرید.»
بعد تهِ‌تهِ نمناکی چشم‌هایش که از آب‌ مروارید در‌ امان نمانده، کلمات نقش می‌بندند؛ کلماتی که اگر عابران چشم‌های دستفروش را ندید نگیرند، به وضوح خوانده می‌شوند؛ زنی که گل‌های مصنوعی را دوست ندارد، نتوانست نگاهش را از چشم‌های دستفروش بردارد و ناگزیر کلمات غوطه‌ور در آب مروارید را خواند و دلش لرزید و با سه، چهار دسته گل سرگردان بین پارچه و پلاستیک در دست و ابرهای بغض‌آلود در سینه راه افتاد سمت خانه، خانه سبزش. همسایه‌ها گل‌های مصنوعی را در دست زن دیدند و نتوانستند حیرت‌شان را پنهان کنند، اما سؤال‌شان وسط احوالپرسی‌ها بی‌جواب ماند. زنی که گل مصنوعی دوست ندارد، وقتی در خانه‌اش را بست، اول نشست روی زمین و یک دل سیر گریه کرد، بعد هم ساقه سرد و خشک گل‌های سرگردان بین پارچه و پلاستیک را یک به یک کنار گل‌های سبزش در خاک باغچه و گلدان‌ها نشاند. کسی چه می‌داند فردا شاید امید بروید و کلماتی دیگر در چشم‌های زن دستفروش نقش ببندد.

این خبر را به اشتراک بگذارید