• پنج شنبه 31 خرداد 1403
  • الْخَمِيس 13 ذی الحجه 1445
  • 2024 Jun 20
سه شنبه 2 اسفند 1401
کد مطلب : 186133
+
-

دامن خاکستری زمستان بلند است اما...

فرهنگ و زندگی
دامن خاکستری زمستان بلند است اما...

زمستان خاکستری‌است. خاکستری مرده‌ای که پیدا نیست میلش به سفید بیشتر است یا سیاه ‌ و این خاکستری، سیال است؛ پهن می‌شود روی سقف خانه‌ها، راه می‌کشد به درز و شکاف دیوارها و چشم‌های آدم‌ها. اصلا برای همین است که چشمان آدمی در اعماق سرما بیش از هر زمان دیگری مشتاق است به تماشای رنگ‌ها‌.
رنگ‌ها که دور و بر آدمی نمود می‌یابند، ابرهای کوچک ‌رؤیا هم از راه می‌رسند و می‌شود حتی برای لحظاتی کوتاه به اگرها و شایدهای خوب اندیشید. خیال کن که ایستاده باشی پشت شیشه‌ای که آن سویش ردیف ردیف تلفن رنگی نشسته باشند کنار هم؛ از همان تلفن‌هایی که شماره‌گیرهای گردان دارند و دیدن‌شان ما را می‌برد به سال‌های دور.
همان سال‌ها که همه تلفن نداشتند و همسایه‌ها در هرم داغ تابستان و برف و بوران زمستان، یکدیگر را خبر می‌کردند تا با عزیزِ راه دورشان حرف بزنند. سال‌هایی که مهربانی و لبخند رنگ دیگری داشت. حالا اگر همان تلفن‌ها که شماره گرفتن‌های پشت هم، حوالی بوق‌های اشغال و خرابی خطوط، انگشت اشاره‌مان را بی‌حس می‌کرد، ما را به تماشا بخوانند، می‌شود در سردترین روزهای سال هم ایستاد و به صدای همه آنهایی که روزگاری بودند و حالا نیستند فکر کرد. می‌شود حرف‌های تلخ و شیرینی که یک عمر شنیدیم را مرور کنیم و به فرداها بیندیشیم و به همه خبرهای خوبی که شاید روزی بشنویم. اصلا وسط همه این فکر و خیال‌ها می‌شود عزم‌مان را جزم کنیم که ما هم قدمی برداریم و کمی رنگ بر زمهریر این زمستان بلند بپاشیم.
 این رنگ می‌تواند، لبخندی کم‌رنگ باشد که بنشیند بر لب دستفروشی خسته یا سیبی سرخ که تعارف می‌کنیم به دخترکی فال‌فروش. می‌دانم و می‌دانید که خاکستری زمستان، دامنش بلند است؛ ما اما در اعماق قلب‌مان از هزار هزار رنگ بهار نشان داریم. می‌دانم و می‌دانید زمستان هر چقدر که سرد باشد و بلند، سرانجام بهار می‌رسد از راه.

 

این خبر را به اشتراک بگذارید