زهرا کریمی
عقربههای ساعت کم کم به عدد ۳ بعدازظهر نزدیک میشد؛ پاییز سال ۱۳۹۹ بود. ظهر بود اما بس که سقف آسمان را ابرهای کبود پر کرده بودند باید تو اتاق سرای محله چراغ را روشن میکرد تا جلسه دورهمی فرهنگی بدون کم و کاستی برگزار شود.
سرای محله وسط فضای سبز پارک ساخته شده بود. یکدفعه صدای رعدو برق در آسمان پیچید و نمه بارانی هم زد. یکی از اعضای کانون پنجره را باز کرد تا نسیم باران و بوی خاک نم زده در اتاق بپیچد که خدیجه خانوم گفت: امان از این سیگاریها. پای درختها و تمام چمنها پر از تهسیگاره. زمین هم مثل ما آدمها از این همه آلودگی به سختی نفس میکشد. خانوم بقایی هم در ادامه گله و شکایت خدیجه خانوم گفت: بهنظرم پنجره رو ببندید تا هوای اتاق به جای بوی خاک نمزده، پر از بوی تهسیگار نشده.
مسئول کانون همان لحظه طرح انجام کارگروهی را به اعضای حاضر پیشنهاد داد و گفت: موافق هستید یک روز در هفته برای یک ساعت در پارک جمع شویم و تهسیگارهایی که پای درختان، شمشادها و روی خاک ریختهاند را جمع کنیم. همه به هم نگاه کردند و به غیرپنج شش نفری که وسواس زیادی داشتند اعلام آمادگی کردند. خانوم صحرایی هم مسئول تهیه دستکش و کیسه زباله شد. هفته اول وقتی ۱۵ نفر خانوم در پارک مشغول انجام این کار شدند، جوانهایی که صحنه را دیدند وقتی سیگار میکشیدند از انداختن تهسیگارشان به زیر صندلی یا فضای سبز امتناع کردند. همان جلسه اول حدود 3 کیلو تهسیگار جمع شد. هفته دوم حدود 2کیلو و نیم و هفته سوم به یک کیلو و نیم رسید و هفتههای دیگر خیلی به ندرت تهسیگاری بود. در واقع افراد سیگاری با دیدن این صحنه ته سیگارشون را داخل سطل زباله یا جوی آب میانداختند و کم کم این فرهنگ در آن پارک جا افتاد که برای سلامت خاک پارک بهتر است حواسشان به ریزترین عملکردشان و ریزترین نقششان در طبیعت و آلودگی آن باشد.
علیه ته سیگار، به نفع طبیعت
در همینه زمینه :