• پنج شنبه 1 آذر 1403
  • الْخَمِيس 19 جمادی الاول 1446
  • 2024 Nov 21
شنبه 8 بهمن 1401
کد مطلب : 184075
لینک کوتاه : newspaper.hamshahrionline.ir/X65ol
+
-

حامی مظلومان از بم تا حلب

معرفی کتاب
حامی مظلومان از بم تا حلب

کتاب «عمار حلب؛ محمدحسین محمدخانی» از مجموعه مدافعان حرم و نوشته محمدعلی جعفری است که در انتشارات روایت فتح به چاپ رسیده است. در ادامه بخش‌هایی از روایت‌های مادرانه این کتاب را می‌خوانیم:

از اول محرم افتاده بودم به حول‌وولا. نمی‌دانم چرا! زنگ می‌زدیم. پیگیری می‌کردیم. اوضاع‌واحوالمان خودبه‌خود دگرگون شده بود. حکمت خدا چه بود، نمی‌دانم... . 6، 5روز یک‌بار تماس می‌گرفت. از خط که می‌آمد عقب، امروز و فردا می‌کرد برای برگشتن. با خانمش رفتیم توی منطقه که شاید دل بکند. خانمش یک ماهی چشم‌انتظار نشست. زنگ زد. گفتم: «حسین‌جان، زن و بچه‌ا‌ت که اینجان! بیا چند روزی اینجا باش، بعد برو» پرسید: «امیرحسین لباس گرم داره؟ سرما نخوره!» گفتم: «نمی‌خواد غصه لباس اون رو بخوری. تو بیا ما یه کاری می‌کنیم.»

بعد از تولد پسرش امیرحسین، خانه‌شان مهمانی داشتند. آمده بود ظرف‌ها و استکان‌ها را جمع کند. پایش به گوشه قالی گیر کرده و خورده بود زمین. لبه تیز قندان فرورفته بود توی پیشانی‌اش و چاک خورده بود. سپرده بود به مادرم نگویید که دلواپس می‌شود. توی بچگی‌اش هم از بالای درخت افتاده و سرش شکسته بود. او را برده بودند بیمارستان. اجازه نداده بود زنگ بزنند و خبرم کنند. نمی‌دانم وقتی ترکش خورده بود، به کسی سپرده بود به من خبر ندهند یا نه؟!

سرش شلوغ بود. از حلب تا دمشق راهی طولانی بود. باید با هلی‌کوپتر می‌آمد. آن جوری نبود که خودش بتواند راه بیفتد و بیاید. هر دفعه می‌گفت: «این هفته می‌آیم. تا 6، 5روز دیگه سرم خلوت بشه، راه می‌افتم.» زیاد نمی‌شد چیزی بپرسی. در حدی که خوبی و کی می‌‌آیی و یک احوالپرسی خشک و خالی. می‌آیم می‌آیمش رسید به شهادتش. راحت خوابیده بود. محکم ایستادم بالای سر تابوتش. شروع کردم به رجزخوانی: حسین می‌گفت که هر کسی را بهر کاری ساختند. ما را مدافع حرم آفریدند. آفرین پسرم! آفرین پسرم!

 

این خبر را به اشتراک بگذارید