روایت مادر شهید ابراهیم خلیلی، تخریبچی فیلم «اخراجیها» از سبک تربیتی فرزندانش
همیشه سجاده نمازمان کنار هم بود
مژگان مهرابی- روزنامهنگار
صبر این زن ستودنی است. در استقامت به کوه استواری میماند که در هر سختی و مشقتی باز هم سربلند و پایا مانده است. این جمله غلوآمیزی درباره او نیست. داستان بردباری او امروز نقل زبان زنان دوست و آشناست. مادران؛ فداکاری و ایستادگیاش برای فرزندان خود را مثال میزنند. فرشته مرسلی هم همسر شهید است و هم مادر شهید. 41سال پیش، یعنی همان بحبوحه جنگ مردش را خود برای دفاع از وطن راهی جبهههای جنگ کرد. سالها بعد درست 35سال بعد از ابراهیم خود تنها پسرش گذشت. همان ابراهیم نوپایی که بعد از شهادت همسرش، برای او هم مادر بود و هم پدر. شیر شرزهاش را با عنوان مدافع حرم برای حفظ امنیت حرم آلالله(ع) به سوریه فرستاد. این عهدش با خدا بود. اصلا ابراهیم را به دنیا آورده بود تا سرباز امام زمان(عج) باشد. به عهدش هم خوب وفا کرد. از ابراهیمش دل کند. اگر چه کار راحتی نبود. گذشتن از دردانهاش صبر زینبی میخواست که او داشت. این را از نشستن در روضههای امام حسین(ع) یاد گرفته بود. میدانست گذشتن از خود شرط دلدادگی است. فرشته مرسلی، همسر و مادر شهیدان عباس و ابراهیم خلیلی مصداق بانویی است که ایثار و مقاومت را به بهترین شکل معنا کرده است. داستان زندگی او و شیوه فرزندپروریاش شنیدنی است. پای صحبت این مادر مینشینیم.
لحن مادرانهاش چقدر به دل مینشیند. آرام و باطمانینه حرف میزند. برخوردش صمیمی است و همین باعث میشود حس غریبگی در نخستین دیدار وجود نداشته باشد. مرسلی از آن دسته بانوانی است که حضورش در هر خانهای میتواند امنیت و آرامش را به افراد خانواده هدیه کند. صبر و بردباری که در رفتار او دیده میشود ستودنی است. به سالهای جوانی خود برمیگردد. زمانی که با شهید عباس خلیلی ازدواج کرد. تعریف میکند: «16سال داشتم که ازدواج کردم. همسرم در یک شرکت بتنریزی کار میکرد. وقتی جنگ شد داوطلبانه به جبهه رفت درصورتیکه حتی کار با اسلحه را بلد نبود. مدتی را هم در مناطق جنگی خدمت کرد. اما در خرداد سال 60در منطقه دشتعباس به شهادت رسید. آن زمان دخترم فاطمه 4سال و ابراهیمام 18ماه داشت.»
ابراهیم، مرد کوچک خانهام بود
بعد از شهادت عباس، مرسلی ماند و 2کودک نوپا. باید جای خالی پدر را برای آنها پر میکرد. بار سنگینی بر دوش او افتاده بود اما مرسلی بهرغم جوان بودنش خیلی باتجربه بود و میدانست چطور باید کشتی زندگیاش را به ساحل برساند. برای همین سعی کرد ارتباط صمیمی با بچهها برقرار کند و به جای اینکه مادرشان باشد دوست و رفیقشان بود. میگوید: «هرشب موقع خواب بچههایم را در آغوشم میگرفتم و برای آنها قصه میگفتم. لابهلای داستان توصیه اخلاقی هم میکردم. همیشه به بچهها میگفتم در دنیا فقط یک خوبی میماند. بدی هیچ وقت فراموش نمیشود. یا اینکه درباره پدرشان حرف میزدم. میگفتم چقدر باغیرت بوده و برای دفاع از کشور جان خود را فدا کرده است.» او برای ابراهیم از رشادت رزمندهها و شهدا زیاد حرف میزد آنقدر که وجود پسرک لبریز شده بود از حماسهآفرینیهای شهدا. پدر در ذهن او قهرمانی بود که همتا نداشت. کسی که شجاعانه به جنگ دشمن رفته بود. هر روز که میگذشت ابراهیم بیش از پیش بهانه پدر را میگرفت.
دل تنگ او بود. مرتب از مادر میخواست تا خاطرات جنگاوری پدر را تعریف کند. مرسلی به آن روزها برمیگردد: «ابراهیم همیشه بزرگتر از سنش رفتار میکرد. با اینکه کوچک بود اما میشد به او تکیه کرد. در واقع مرد کوچک خانهام بود.»
معلمی که راه زندگی را به ابراهیم نشان داد
دوره نوجوانی ابراهیم یعنی آغاز تحول او. یکی از معلمانش باعث این تغییر شده بود. آقای رستمی معلم عربی ابراهیم با بیان خاطراتی از جبهه و جنگ او را مشتاق به دانستن درباره ناگفتههای دفاعمقدس کرد. مادر تعریف میکند: «ابراهیم با حرفهای آقای رستمی انگار آدم دیگری شده بود. برای همین از من خواست که عضو پایگاه بسیج مسجد محل شود. رضایت دادم و تشویقش هم کردم. ابراهیم از وقتی بسیجی شد بیشتر وقت خود را در مسجد میگذراند. چند سالی گذشت و او دوره دبیرستان را تمام کرد و بعد هم عضو نیروی سپاه شد. مینزدایی را هم آنجا یاد گرفت.»
پایی که روی مین ماند
یک روز ابراهیم به خانه آمد و به مادر گفت از طرف حضرت آقا ماموریت دارم به شهرهای غربی کشور بروم. بار اول به گیلانغرب رفت و بار دوم در همان منطقه، پایش روی تله انفجاری رفت و مجروح شد. مادر میگوید: «در منطقهای نزدیک ایلام گروه خنثیکنندگان مین محدوده وسیعی را پاکسازی کردند. ابراهیم چند ساعت بعد برمیگردد به آنجا تا بررسی کند مبادا مینی جا مانده باشد. اما ناگهان پایش روی مینی میرود و آسیب جدی میبیند. چندبار هم عمل جراحی شد اما متأسفانه پزشکان تا زیر زانو پای او را قطع کردند.» با اینکه نقص عضو شده بود اما باز برای تخریبچی بودن مصمم بود. او مردی نبود که پشت میز بنشیند. روح آزادی داشت. مادر تعریف میکند: «به ابراهیم گفتم مادرجان خنثی کردن مین خطرناک است چرا مرتب به این ماموریت میروی؟ گفت در شهرهای غربی زمینهای کشاورزی پر از مینهای خنثینشده است. اگر کسی هنگام کار پایش روی مین برود چهکسی میتواند جبران کند؟ چندی پیش یک خانم باردار پایش روی مین رفت و مجروح شد. نمیتوانم این چیزها را تحمل کنم.»
فرزند صالح؛ به برکت حضور در مجلس روضه
ابراهیم روح بلندی داشت. افق دیدش بیشتر از سنش بود. نمیتوانست رفتار بد و گناهآلود دیگران را تحمل کند. برای همین وقتی در مجلسی که حضور داشت غیبت یا دروغی گفته میشد لب به اعتراض باز میکرد و از جمع خارج میشد. مادر میگوید:«در زمانی که ابراهیم را باردار بودم زیاد در مجالس روضه یا قرآن شرکت میکردم. معتقد بودم بچهها در بطن مادر همهچیز را خوب متوجه میشوند. دلم میخواست فرزندم با محبت اهلبیت(ع) تربیت شود. معتقدم دلیل بیزاری او از گناه و خطا همان مجالس روضهای بود که میرفتم.» مرسلی برای پرورش دینی بچهها به جای گفتن احکام الهی بیشتر به آنها عمل میکرد. مقید بودن او به خواندن نماز اول وقت تأثیر زیادی در خانه گذاشته بود. میگوید: «معمولا چند دقیقه مانده به اذان سجادهام را پهن میکردم. ابراهیم من را میدید و زود کنارم میایستاد تا نماز بخواند. بعد که بزرگتر شد از من خواست به مسجد برود. همراه داییاش میرفت.»
به جای تسلیت به من تبریک بگویید!
ابراهیم با اینکه جانباز بود ولی هیچ وقت برای تفحص و خنثی کردن مین کوتاهی نکرد. مرتب به ماموریت میرفت. او در کنار این فعالیتها سفرهای زیادی به سوریه داشت. 5سالی هم در جبهههای مقاومت بود. تا اینکه در 4تیرماه سال 1396در شهر حلب به شهادت رسید. وقتی خبر شهادت ابراهیم را به مادر دادند گفت: «به جای تسلیت، تبریک بگویید. ابراهیمام را برای سربازی امامزمان(عج) تربیت کرده بودم. خدا را شکر که در راه اسلام شهید شد.» تنها دلخوشی فرشته مرسلی این روزها دیدن محمدطاهای 14ساله و ریحانه 18ساله فرزندان ابراهیم است. آنها مرتب به مادربزرگ خود سر میزنند و با دیدن او لبخند شادی روی لبش مینشانند. مرسلی میگوید:«عروس باتقوایی دارم و به او افتخار میکنم. ریحانه و محمدطاها را مثل خود ابراهیم بار آورده است. وقتی آنها را میبینم میگویم خدا را شکر میکنم که چقدر شما را خوب و زیبا خلق کرده است. درست همان حرفهایی که آن روزها به ابراهیم میگفتم. بچهها لذت میبرند وقتی پدر و مادر از آنها تعریف میکنند. به بچهها باید بها داد. احترام گذاشت. تا منش بزرگی پیدا کنند. من ابراهیم را ابراهیم جان صدا میکردم و او در جواب میگفت: جانم.»
مکث
تخریبچی فیلم «اخراجیها»
سال 86بود که مسعود ده نمکی از شهید خلیلی خواست تا در فیلم اخراجیها نقشی را ایفا کند. آن هم بهعنوان تخریبچی. شهید ابراهیم هم چون تجربه خوبی در خنثی کردن مین داشت، قبول کرد. ده نمکی بعد از شهادت او چند عکس از پشت صحنه این فیلم را در شبکه مجازی گذاشت با این هدف که یاد و خاطره او را گرامی دارد. «کامبیز دیرباز » بازیگر نقش اول فیلم اخراجیها به یاد شهید ابراهیم خلیلی شهید مدافع حرم پستی در اینستاگرامش منتشر کرد و نوشت: «یکی از یاران ما در فیلم اخراجیها به آرزویش رسید و به جمع رفقای شهیدش پیوست، ابراهیم جان سلام من رو به مجیدسوزوکی (خدمت) برسون بهش بگو: ایول داری مرد.»