• یکشنبه 4 آذر 1403
  • الأحَد 22 جمادی الاول 1446
  • 2024 Nov 24
دو شنبه 3 بهمن 1401
کد مطلب : 183713
لینک کوتاه : newspaper.hamshahrionline.ir/y89Z7
+
-

دعای مادر یتیم‌ها بدرقه پهلوان

میترا آفریگان-کارشناس ارشد فلسفه

امروز تهرانگردی ما حال و هوای دیگه‌ای داشت توی دعوتنامه گفته بودن مکان بازدید: قبرستان امامزاده عبدالله(ع) شهرری؛ وقتی به درِ قبرستان قدیمی رسیدیم قبل از ورود به حیاط امامزاده؛ صفحاتی از تاریخ کشورمون برایمان رقم خورد! سمت راست مقبره اسماعیل خان صولت‌الدوله ایلخان قشقایی و سمت چپ تیمور تاش دو نفر با عملکرد کاملا متفاوت!... نوبت بازدید از قبر یکی از پهلوان‌های قدیمی شد سیدستون! به اسمش خیلی حساس شدم؛ اما قصه زندگی او جریان یک رود خروشان و پر ماجرا بود. راهنما گفت کسی که در این قبر خوابیده اسمش سیدابراهیم حسینی یکی از جوان‌های پرشرو‌شور تهران است سیدحسن رزاز پهلوان نامی ایران می‌رود سراغ پدرش و به پدر ابراهیم می‌گوید او را بفرست زورخانه پیش من پهلوان خوبی می‌شود، و پدرش حرف سیدحسن را اطاعت می‌کند و پسرش رو‌به زورخانه می‌فرستد. ابراهیم از زور بدنی خیلی خوبی برخوردار بود. سیدحسن هرچندوقت یک‌بار بعد از کشتی‌هایی که ابراهیم می‌گیرد وپیروز میدان می‌شود به او می‌گفت: سید؛ شدی ولی نشدی!! و از کنارش عبور می‌کند. مدت‌ها همین کار را با سیدابراهیم انجام می‌داد یک روز ابراهیم عصبانی برمی‌گرد و می‌گوید: یعنی چی دائم به من می‌گویی:‌«شدی ولی نشدی» سیدحسن لبخندی می‌زند وبه ابراهیم می‌گوید: کشتی‌گیر شدی ولی پهلوان نشدی! ابراهیم می‌گوید چرا؟! سیدمی‌گوید: چون پهلوانی مرام دارد، اسیر دست و بدن و قدرتش نیست و ازکنارش می‌گذرد. سیدابراهیم خیلی از این موضوع ناراحت شد، یک شب در‌ماه رمضان از کوچه‌ای عبور می‌کرد متوجه می‌شود سقف خانه فقیرانه زن بیوه و چند تا بچه یتیمش که روی یک ستون سوار بوده در حال فرو ریختن هست. یک آن متوجه می‌شود ستون شکسته شده و سقف دارد روی زن و بچه‌ها پایین می‌آید با عجله می‌رود زیرسقف وسقف را با شانه‌اش نگه‌می‌دارد و شروع به فریاد کمک خواهی می‌کند اما هیچ‌کس صدای او رو نمی‌شنود. نزدیک اذان صبح می‌شود رضا موذن محل با فانوس راهی مسجد شده بود که سیدابراهیم متوجه او می‌شود و از او کمک می‌خواهد مش‌رضا به سراغش می‌رود می‌بیند با درد و خستگی زیاد سقف خانه را، روی دوش گرفته، سیدابراهیم به سختی و با صدایی نالان می‌گوید: مشتی برو کمک بیار. مش‌رضا با عجله درِ خانه همسایه‌ها را می‌زند و آنها را برای کمک می‌آورد سریع دست به‌کار می‌شوند و ستونی زیر سقف می‌گذارند و سیدابراهیم را که دیگه نایی نداشت می‌برند در حمام محل وبه او رسیدگی می‌کنند سیدحسن می‌رود سراغ ابراهیم وبا لبخندی زیبا می‌گوید: سید، شدی. سیدابراهیم که حالا به سیدستون معروف شده، افتادگی شانه‌اش را به همراه دعای مادر یتیم‌ها که به او گفته بود: من هیچی ندارم که تقدیمت کنم اما دعا می‌کنم که جدت هوای تو را داشته باشد؛ همیشه همراه داشت. پهلوانی سیدابراهیم ارثی هست که از ورزش زورخانه نسل به نسل میان جوان تا پیر ایرانی به ودیعه گذاشته شده و پیر وجوان هم نمی‌شناسد چرا که پهلوانی یک مرام است.




 

این خبر را به اشتراک بگذارید