کاش مصباح حوزه زنده بود
شیخعلیمهدیان؛ استاد حوزه
سال 76 که در دانشگاه پذیرفته شدم، هجوم شبهه و شکستن حرمتها برایم تعجبآور بود، چیزی نبود مگر آنکه در ساحت اندیشه به چالش کشیده میشد. مطبوعات و تریبونها در دست یک جریان خاص بود و کوچکترین مخالفتی در نطفه باید خفه میشد.
احساس دیکتاتوری و حضور یک قرائت و یک اندیشه راه نفس مخالفان این هجوم را میبست. همیشه هم مخالفان این تهاجم متهم بودند به دیکتاتوری. اگر در ساحت اندیشه، بمباران نقد اصول و مبانی اندیشه امام خمینی در جامعه سرریز شده بود در ساحت رسانهها و گفتمانسازیشان یک انحصار و دیکتاتوری رسانهای را در داخل رقم زده بودند. در ساحت هنر انقلاب نیز آن هویت عفیف و پاک هنر دور از فحشا که در دهه 60 رشد کرده بود و در حال به ثمر نشستن بود را به فاضلابی از حرمتشکنیها آلوده کرده بودند. تکتک عناصر نرمافزاری تمدن اسلامی که بهدست امام تعریف و تبیین شده بود ارجاع به تمدن غرب میشد. رئیسجمهور رسما در فرانسه اعلام کرد ما مردمسالاری را از شما یاد گرفتیم. مردمسالاری که امام بر هویت مستقلش نسبت به تمدن غرب پای میفشرد و از حاق توحید به نابترین قرائت انتاجش کرده بود. اندیشه معیار برای دین منتفی و عملا فهم دینی واقعیتیاب منتفی دانسته میشد، امام را به موزهها میسپردند، نه فقط عزاداریها که اصل قیام امام حسین(ع) را نتیجه خشونتهای اهلبیت میدانستند. نهادهای انقلابی ساخته شده به دستان امام مانند «جهاد سازندگی» را خراب میکردند. همهچیز مهیای یک ویرانی گسترده فرهنگی بود. یک هجوم همهجانبه به فرهنگ، آری فرهنگ اسلام ناب در خطر بود. بسیاری از جریانهای انقلابی گیج و گنگ بودند. خراب شدن ارکان فرهنگ را احساس میکردند اما دقیقا نمیدانستند باید چه خاکی بر سر کنند. عدهای با زدن و دعوا و کتک و عدهای با سوز و درد و سکوت. این یعنی هجوم همهجانبه دشمن در واقع به یک شبیخون شبیه بود. «آژانس شیشهای» نشان میداد چه داغی بر دل انقلابیون بود و نمیدانستند چگونه فریادش بزنند. رهبری تک و تنها در میدان فرهنگ شمشیر میزد، تبیین میکرد، تکتک واژهها را معنا میکرد، نهادهای انقلابی خراب شده را دوباره با دقت نهالکاری و آبیاری میکرد. کمتر کسی بود که درد او را دریابد و بداند او دارد چه میکند. کجا میجنگد و چگونه مبارزه میکند.
در این دوران جنگ سخت اما، رهبری یک سردار داشت. سرداری ریشسفید اهل علم آیت خدا بر زمین، کسی که نه فکر آبرویش بود نه در اندیشه آیندهای که دیگران برایش نقشه میکشیدند.
«طرح ولایت» او تجهیز اندیشه جوانان بود به ابزار مبارزه، من از نزدیک میدیدم چگونه جوانان دانشجو وارد این دالان تعلیمی و تربیتی میشوند و با توان و قدرت فکری و معنوی مثالزدنی وارد میدان میشوند. جوانانی که حالا میفهمیدند امام سخنی داشت از بنیاد متفاوت با هر آنچه غرب و شرق ادعا داشتند. سخن او قابل مصادره و فاکتور کردن به نفع غرب و شرق نبود. سخنی نو معقول و متفاوت.
پیرمرد دانشمند که حالا سردار رهبری بود در جهاد فرهنگی خود یکتنه به میدان میآمد، سخن میگفت، نقد میکرد، حتی مناظره میکرد مثل دوران جوانیاش در ابتدای انقلاب.
با رفتار متواضعانهاش مقابل رهبری که تعمد داشت این احترام را به ظهور و بروز بکشد همه نظام ارزشی «دشمن زنجیرهای» را به چالش میکشید. آنقدر علم داشت که بتواند در سطوح مختلف هویت فرهنگی جامعه شمشیر بزند. در سطح معرفتشناسانه و هستیشناسانه شمشیر میزد. یار جمع میکرد، لشکر درست میکرد و گفتمان میساخت. در سطح اخلاق و فقه و حقوق نیز قد علم کرده بود. تبیین میکرد. سخن میگفت برای نخبگان. برای عموم. برای همه. در سطح علومتجربی انسانی نیز. آرام و قرار نداشت. خسته نمیشد همانطور که رهبرش شمشیر میزد و خسته نمیشد.
لشکر حوزویان جهادی و فاضل را روانه دانشگاهها میکرد. مهم نبود کل ساختار به این مبلغان پاپتی و بیجیره و مواجب روی خوش نشان ندهند. مهم این بود که مبارزه داشت پیش میرفت.
او به قول حوزویان یک ملا بود بهمعنای حقیقی کلمه و یک مجاهد بود. اما اینها باعث نمیشد که او به امتداد اندیشه تا ساحت زندگی و قدرت دینی نیندیشد. او جریانی فعال در ساحت سیاسی ساخت. بله اشکال بر این جریان سیاسی اجتماعی زیاد بود و هست اما کمتر کسی میتواند انکار کند که یک جریان سیاسی اجتماعی فعال مبتنی بر اندیشه و دانش انقلابی چه اندازه میتواند در مبارزه با سطوح مختلف عملیات تهاجمی دشمن در ساحت فرهنگ نقشآفرین باشد. که چنین هم بود. بله البته مصباح خیلی بزرگتر از این جریان بود و هست. او به رسانه هم میاندیشید.«طرح ولایت تکمیلی» را بهصورت تخصصی در ساحت رسانه آغاز کرد و جوانان را مجهز میکرد به ابزار رسانه مبتنی بر اندیشه.
من آنروزها این همه تلاشش را میدیدم و برایش احترام قائل بودم اما آنچه محبت او را به دلم میانداخت نکات دیگری بود. اول آنکه میدیدم چطور دوست جاهل و دشمن دانا او را میزند، حرمتش را هتک میکند و او مقتدرانه میجنگد و مظلومانه کار را جلو میبرد. چندین بار از نزدیک او را دیده بودم. یکبار کسی آمد دانشجویی را که به او بیاحترامی کرده بود با بیادبی و تمسخر ازش یاد کند با همان هیبت و عقلانیتش اخم کرد که این کار درست نیست. و خود را با آن دانشجو مقایسه کرد که خطای او را دستمایه تمسخرش نکنید من هم ممکن است مثل او خطا کنم. کمتر کسی میدانست او 15 سال شاگرد خصوصی اخلاقی بهجتالعارفین و پیر صاحب نفس قم آیتالله بهجت بود. محضر مصباح معنویت داشت. یکبار به ما گفت شما دانشجویانی که به حوزه میآیید چه بسا برای اسلام ظلمهایی هم ببینید اما صبر کنید. من منطق او را نه در گفتار که در کل هویتش مییافتم. میگفت صبر شما کار را برای دیگران سهل خواهد کرد. یکبار هم در جلسهای خصوصی از تلاشهای چندینسالهاش برای آشتی نسبت علم و دین و وحدت حوزه و دانشگاه برایمان سخن میگفت که این میزان دنبال کردن و پیگیری و خسته نشدن برایم اعجابآور بود. او تا نفس داشت سکوت نکرد فکر شأن و شئونات و این بازیها هم نبود. عزت را خدا میدهد. حرمت را خدا میدهد. او آنچه شنیده بودیم را با وجودش یادمان میداد.
من نه در ساحت اندیشه و نه در اقدام او را بیخطا نمیدانم اما حوزه به من آموخته چگونه هم مستقل و آزاد بیندیشم و هم در مقابل نورانیت جهاد و علم استادان خود سر تعظیم فرود آورم. او مظهر معنویت بود و عقلانیت و بصیرت. او به ما یاد داد چگونه میتوان علم و اندیشه را که هویتی آزاد و مستقل دارد تحت حاکمیت و ولایت الهی درآورد، و چه خوش این حقیقت را به تصویر میکشید. بخواهیم یا نخواهیم باور کنیم یا باور نکنیم همگی به او مدیونیم.
این روزهایی که گذشت، بدجوری دلم هوای او را کرده بود. کاش زنده بود این مصباح حوزه، ثلمهای که حوزههای ما بعد او دید چگونه جبران میشود نمیدانم. کاش امروز بود و مدد میداد که دوران جهاد تبیین محتاج اندیشهورزی او و مجهز کردن ذهنها به فکر انقلابی است. کاش بود و مدد میداد که تجهیز مردم به حضور و جنگ رسانهای محتاج مهارتافزایی، شبکهسازی و جریانسازی بود که او اهلش بود. کاش بود و مدد میداد که حمایت از این دولت جوان خوشفکر و پرعزم و امیدافزا محتاج حوزه علمیه و علمایی در میدان است تا خطاهای مدیران را دلسوزانه و با عقلانیت علمی حوزوی و معنویت و اخلاق و بصیرت در بیان به آنها منتقل کنند نه آنکه با نیش و کنایههایشان ناخواسته ضربه بزنند به این حرکت مبارک دولت مردمی. کاش بود و مدد میداد که «امید واقعی» که کالای راهبردی امروز ما است بیش از هر زمان محتاج اندیشه است. محتاج تجهیز چشم و گوش به «فکر» است. کاش بود و مدد میداد که او خوب میدانست چگونه «شکستن هیمنه پوچ نرمافزاری دشمن» را که رهبری انتقام حقیقی خون سردار شهید ما میدانست نیاز به بسط و تفصیل و ترویج نرمافزار اسلام ناب روحاللهی دارد که سرداری این عرصه کار خیلیها نیست. کاش بود و مدد میداد که او خوب میدانست چگونه ایمان و عقاید ایمانی را تا صحنه عمل و عینیت اجتماعی امتداد دهد، مسئولیتی که بارها رهبری از حوزهها درخواست کرده و «آلسکوت» حوزه مثل همیشه در قبال آن در سکوتند و غربپرستان و مارهای خوش خط و خال نیز مشغول دشمنیشان با انقلاب. امثال او چقدر برای هدایت این حرکت مهم در حوزه لازم بودند. کاش بود و با وجودش خفه خون گرفتن آقایان را رسوا میکرد وقتی که انقلاب و حکومت و ولایت و حتی احکام فقه و حقوق الهی مورد تهاجم بود. کاش بود و در زمانهای که مردم مظلوم ما در فشار ناامنی بودند بهجای آنکه با وجنات علمایی یک لگد به نیروی انتظامی ما بزند مثل همیشه آن پیکر نحیفش را سپر میکرد و از امنیت این مردم مظلوم دفاع میکرد ولو توهین بشنود. کاش بود و مثل همیشه که خبث باطن آدمها و جریانات را زودتر از دیگران میشناخت شمشیر زبانش را ابوذروار از نیام خودخواهیهای مقدسمآبانه بیرون میکشید و حساب جریانات خبیث و خوشخط و خال حوزوی را میرسید، حوزویانی که حکم حجاب را و حکم محاربه را و حکم ولایت را با بیغیرتی میشکنند جلوی چشم حوزویان دیگری به نام جماعت «آلسکوت». کاش بود و میدید شاگردانش که با مظلومیت رشدشان داد چگونه امروز به وفور و گمنام پروژه رجعت به اندیشههای خمینی بزرگ را پیش میبرند و مددکار خامنهای آن «حکیم مظلوم» هستند. جای مصباح حوزه خالی است. باید برای این حوزه از او زیاد گفت. خیلی زیاد.