• یکشنبه 30 اردیبهشت 1403
  • الأحَد 11 ذی القعده 1445
  • 2024 May 19
دو شنبه 5 دی 1401
کد مطلب : 181121
+
-

اینجا امید به زندگی برمی‌گردد

گزارشی از حال و هوای دو گرم‌خانه یلدای بانوان و مهر مردان

معصومه حیدری‌پارسا

صفر شبانه؛ درجه هوا صفر درجه؛ سومین شب از آغاز فصل سرد زمستان و رخت سپیدی که بر تن پایتخت نشسته است. بارشی که کام پایتخت‌نشینان را از پس آلودگی‌های مداوم، شیرین کرده و اما در میان این شادی و‌ شور از رحمت بارش الهی و جشن زمین و آسمان، دل بسیاری نگران است از پی بی‌خانمان‌هایی که تن‌پوشی ندارند، سقفی بر سرشان ‌نیست و رخت‌خوابشان، زمین سرد و سخت است. سرپناهی ندارند. آسمان اما، پرشور بارید و بارید و دانه‌های برف یکی‌یکی روی زمین نقش بستند تا شاید از سیاهی روزگارشان کم شود. به جبر زمانه است یا به‌واسطه فقر، اعتیاد یا رانده شدن از خانواده و... در این شب‌های زمهریر سوز و سرمای استخوان‌سوز که مددسراهای شهرداری تهران مأمن‌شان شده است، سراغشان رفته‌ایم در گرم‌خانه «مهر» (مردان) و بانوان «یلدا»، مامن زنان و مردان، مادران و پدرانی که فراموش شده‌اند در این کلانشهر بزرگ. زنانی که غمشان به بلندای شب یلداست. روایت همشهری را از بازدید سرزده با حضور محمدامین توکلی‌زاده، معاون اجتماعی و فرهنگی شهرداری تهران می‌خوانید.

سکانس نخست: گرم‌خانه یلدا
سرازیری را به پایین می‌روم. انتهای خیابان۱۹، بر بلندای روددره فرحزاد، گرم‌خانه یلدا در میان رقص دانه‌های برف خودنمایی می‌کند. از نگهبانی که گذر می‌کنم، وارد محوطه‌ای می‌شوم سراسر برف با درختانی سربه فلک کشیده و سپیدپوش. در شیشه‌ای را که باز می‌کنم، گرمای دلنشینی صورت یخ‌زده‌ام را نوازش می‌دهد. ردیف به ردیف تخت‌هایی در دوسوی راهرو گذاشته‌اند. پیر و ‌جوان کنار تخت‌ها نشسته‌اند و هر کدامشان سرگرم کاری هستند. یکی بغضش را به‌سختی فرومی‌خورد و دستان لرزانش را نشان می‌دهد و می‌گوید: «۳سال پیش به امید یک زندگی پرزرق و برق قید خانه و ‌کاشانه‌ام ‌را زدم، اما آنچه نصیبم شد، آوارگی بود. روی برگشت ندارم و البته خانواده هم ترجیح دادند برایم مراسم سوگواری بگیرند تا جلوی در و همسایه آبرویشان ‌نر‌ود. چند سالی می‌شود که جایی جز گرم‌خانه‌ها ندارم.»پدر و مادر ندارد. می‌گوید: «پدرو‌مادرم که فوت شدند، یک خانه ۴۰متری سهمم شد. دانشجو بودم و دورهمی‌های شبانه با دوستان‌ ناباب باعث شد هم درسم را رها کنم و هم خانه‌ام از بین برود. آواره کوچه و خیابان شدم و هیچ‌یک از دوستانم به اندازه یک وعده غذا هم از من حمایت نکردند. بیش از 30بار ترک کردم؛ البته حالا با کمک مددکاران اینجا چند ماهی‌ می‌شود اعتیادم را ترک کرده‌ام.» کنار دیوار ایستاده است و با دقت رفت‌وآمدها را نگاه می‌کند. چین و چروک‌های سختی روزگار با لبخند محزونش، چهره‌اش را دوست‌داشتنی‌تر کرده است. با صدای بلند که می‌گوید با من هم حرف می‌زنید، ردیف خالی دندان‌هایش بیشتر به چشم می‌آید. با خنده می‌گوید: «باورتان می‌شود من همسر یکی از بازیگران معروفی هستم که در این چند سال آخر مردم با دیدن سریال‌ها و فیلم‌هایش قهقهه می‌زنند. باورتان می‌شود حتی یک سقف کوچک برایم نیست که روزگار پیری را در آن سپری کنم، اما خداروشکر که در این زمستان از سرما در خیابان خشک نمی‌شوم.» یکی از خانم‌ها ۱۷ساله است و مادر 2کودک. 7ماه است که یلدا خانه و به‌گفته خودش اعضا و‌ کادر درمان، خانواده‌اش شده‌اند. تزریق‌های مکرر روی دست‌هایش را با لباس صورتی یکرنگ فرم یلدا به‌سختی از پس نگاهم می‌پوشاند و‌ می‌گوید: «۱۴ساله بودم که به‌زور شوهرم دادند و خیلی زود صاحب دوقلو شدم؛ دوقلوهایی که پای اعتیاد خودم و شوهرم سوختند و نمی‌دانم الان چه بر سرشان آمده است.» اشک پهنای صورتش را پر می‌کند و می‌گوید: «خانم دکتر (پزشک مستقر در مددسرا) برای بهبودی‌ام خیلی تلاش کرده است. می‌خواهم خوب شوم و بچه‌هایم را پیدا کنم. آهی می‌کشد و ‌می‌گوید مددکاران اینجا قول دادند کمکم کنند.»

سکانس دوم: گرم‌خانه «مهر» (مردان)
به‌سختی پاهای بی‌جانش را روی برف می‌کشد. همه داروندارش کیسه زباله مشکی‌ای است که روی شانه‌های نحیفش گذاشته است. به مسیری که آمده اشاره می‌کند و می‌گوید: «به این مسیر کوتاه و ناتوانی‌ام‌ نگاه نکنید که یک مسیر برفی را نمی‌توانم راه بروم. یک‌روز کسب قهرمانی‌های کوچک و بزرگم در رشته پرورش اندام آرزوی هر جوانی بود. من اما با اعتیاد همانطور که قهرمانی‌هایم را از دست دادم، جوانی و ‌سلامتی‌ام را هم دود کردم. پدرومادرم هم که فوت شدند، دیگر کسی سراغم نیامد.»یکی که برخی بابا و برخی عمو صدایش می‌زنند، حدود ۶۰سال و ‌شاید کمتر سن دارد. عمو بابا، می‌گوید: «هر بار از برف، باران و سرما به گرم‌خانه پناه می‌برم برای ساعت‌ها چشمانم را می‌بندم و تصور می‌کنم در خانه‌ کنار بچه‌هایم نشسته‌ام. همسرم کاسه‌ آش به دستم می‌دهد و ‌عطر چایش همه وجودم را پر می‌کند. همسرم خیلی تلاش کرد اعتیادم را کنار بگذارم، اما نشد. فکر نمی‌کردم دورهمی‌های شبانه با دوستانم از من یک کارتن‌خواب و بی‌خانمان بسازد. فکر می‌کردم اراده کنم اعتیادم را کنار می‌گذارم، اما آنقدر ادامه دادم که از همه‌جا طرد شدم. چندبار خودکشی کردم و اگر پزشک و بهیاران اینجا نبودند، همه‌‌چیز تمام‌شده بود.»صصصپسر نوجوانی که الان باید در خانه خواب باشد تا برای کلاس درس فردا مهیا شود هم اینجاست. ۱۵ساله است. کوچک‌ترین مهمان گرم‌خانه مهر مردان می‌گوید: «از وقتی یادم می‌آید بین زباله‌ها بوده‌ام و میان کارتن‌خواب‌ها زندگی کرده‌ام. پدرم هم 3سال پیش آنقدر مواد زد تا...»

 

این خبر را به اشتراک بگذارید