شهید مدافع حرم امیرسیاوشی به روایت همسرش
دامادی که به شب یلدا نرسید
مبینا قلعهگیر-روزنامهنگار
مثل هر سال مقدمات فراهم شده بود تا مراسم شب یلدا را برگزار کنند. اما ریحانه فرقانی، همسر شهید مدافع حرم اهلبیت(ع) امیرسیاوش شاهعنایتی (امیر سیاوشی) مهمانی در دلش داشت . شهید سیاوشی 29آذرماه سال1394 در حلب سوریه آسمانی شد و خبر شهادتش را در شب یلدا به خانوادهاش دادند.
همسر شهید از آن روزهای سخت برایمان میگوید؛ «29آذرماه سال1394 شب یلدایی متفاوت از هر سال برای من بود، طبق سنت ما ایرانیها این شب، شب دورهمی فامیلی، پهن شدن بساط خنده و شادی، سفره زینت داده شده با انار دون کرده، مسقطی زعفرانی خانگی دستپخت مادر، هندوانه سرخ شب یلدا، آجیل و... مثل هر سال این مقدمات فراهم شده بود تا مراسم شب یلدا را برگزار کنیم. اما من مهمان ناخواندهای در دل داشتم؛ دلتنگی حاصل از 24روز ندیدن و دوری از همسرم. بیصبرانه منتظر بازگشت او از ماموریتش بودم. گفته بود اینبار کمی بیشتر در ماموریت میماند و بعد بلافاصله مقدمات ازدواج را فراهم میکنیم.»
یکشنبه بود و نامزد امیر از 2روز قبل از او بیخبر بود. خودش میگوید: «بعد از تماس تلفنی که با من گرفته بود بیقرار شده بودم، مخصوصاً با جمله «حلالم کن» که پشت تلفن گفت بیتابی من شدت گرفت. لباسهایم را اتو میکردم و در همان حین پیامهای محبتآمیز همسرم را میخواندم تا شاید کمی آرام بگیرم. در همین حال زنگ خانه به صدا درآمد و ورود پدر، برادر، خواهر و جمعی از اقوام با چشمان قرمز، گواه بر خبری ناگوار میداد. در بین اقوام بهدنبال شخصی پیر یا بیمار میگشتم که فوت شده و باید آماده پذیرش خبر فوت او باشیم. مشغول حل این معمای ذهنی خودم بودم و میگفتم فکر کنم جشن عروسی من و امیر عقب افتاد، توی همین فکرها بودم که برادرم خبر شهادت امیر را داد.»
او از این لحظات به بعد را خیلی بهخاطر ندارد. صدای گریه و شیون، همهمه و صداهای پیچیده درهم و خیال تصویر او و امیر پشت ویترین مغازهها همراه با دختر کوچولوی آرزوی امیر، با موهای فر مشکی، چشمان درشت تیلهای، همان که قرار بود تنها وسعت دستان کوچکش، گرفتن یک انگشت دست بابا امیرش باشد. همسرش ادامه میدهد: «تا قبل از آن لحظات من خودم را برای زندگی مشترکی آماده میکردم که قسم خوشبختیاش را کنار مزار شهدای گمنام کهف الشهدا یاد کرده بودیم، ما با هم دانههای تسبیح زندگیمان را نخ کرده بودیم؛ تسبیحی که دانه آخر فرو ریخت. خبر شهادت امیر، شب یلدا را به بلندترین شب زندگی من مبدل کرد و من به اندازه همان یک دقیقه طعم همیشگی دلتنگی را خواهم چشید. طعم مأموریتی بدون بازگشت. تنها دلگرمی من این است که انشاءالله خداوند خود تسبیح زندگی ما را جمع کند و حضرت زینب(س) خریدار آن باشد، همانطور که شهید را بر دامن خود به آرامش ابدی و جاودان رساند.»
طعم دلتنگی و دوران انتظار
فرقانی از روزهای بدون امیر میگوید: «زندگی بعد از امیر خیلی متفاوت از گذشته شد. در یک لحظه رنگ و بوی زندگی تغییر کرد، همیشه حتی تصور ندیدن همسرم و نشنیدن صدای او و اینکه دیگر هرگز پیامی از همسرم به دستم نخواهد رسید، من را مستأصل و بیقرار میکرد. بارها و بارها شهادت امیر را در خواب دیده بودم و همان خواب، روزهای متمادی مرا آشفته میکرد. حال در جایی قرار گرفتهام که آن تصورات و خوابهای آشفته، به واقعیت تبدیل شده و من ناگزیر به ادامه مسیر هستم. من طعم دوری هنگام مأموریتهای همسرم را چشیده بودم که خیلی سخت بود، اما امید دیدن دوباره او، به من قدرت تحمل دوری و انتظار را میداد. دلم خوش به آن شوق دیدار دوباره بود، اما حال طعم دلتنگی و دوران انتظاری را به درازای همه عمر تجربه میکنم. حضور و کمکهایش را حس میکنم، با او درددل میکنم، اما در حسرت شنیدن صدایش خواهم ماند. گویی همیشه در مصایب زندگیام او را میبینم که کنارم ایستاده، در واقع اگر روزی ابرقدرت و مرد زندگیت بود، همچنان مرد زندگیت هست اما تکیه گاه غایب و نامریی زندگی. دلتنگی واژه سنگینی برای انسان است اما خوشبختی همسر، آرامش و تسکیندهنده آلام زن خواهد بود. خوشحالم از اینکه همسرم خوشبخت شد، چه چیز بالاتر از مجاورت و همنشینی با سرور و سالار جوانان اهل جنت(ع)، این دلدادگی به اباعبدالله الحسین(ع) مبارکش باد.»
۲۰روز مانده به عروسی پرکشید
شهید مدافع حرم امیر سیاوشی متولد سال1367 و از تکاوران نیروی دریایی سپاه پاسداران بود. او دو سال با همسرش ریحانه قرقانی عقد کرده بود. عشق و علاقه بین این دو آن قدر زیاد بود که همه آرزوها و برنامههای چند سال آینده زندگیشان را با هم چیده بودند. قرار بود اگر پسردار شدند اسمش محمدطاها باشد و نام دخترشان را نازنین زهرا بگذارند. امیر مثل خیلی از تازه دامادها عاشق زن و زندگیاش بود، اما درست در زمانی که میخواستند زندگی مشترکشان را زیر یک سقف آغاز کنند، همه داشتههای دنیایی را رها کرد و در اعزام به سوریه شهید شد. در بخشی از وصیتنامه شهید آمده: «برای تشییع جنازهام خواهش میکنم همه با چادر باشند. اگر جا برای من بود جسدم را در جوار امامزاده علیاکبر خاک کنید، چون خانوادهام و همسر عزیزم هر روز به دیدارم بیایند.»