منشور حقوق شهروندی را هزار نفر هم نخواندهاند
محمدامین قانعیراد- جامعهشناس- از «شهروند مسئول» و شکلگیری آن میگوید
سمیرا وکیلی
شهروند پویا یا مسئول، شهروندی است که در قبال مسائلی که در جامعه رخ میدهد منفعل رفتار نمیکند و به لحاظ مدنی رشدیافته است. مفهوم شهروند پویا عمدتا بار علوم اجتماعی و جامعهشناسی دارد و شهروند مسئول ،بار حقوقی؛شهروندی که علاوه بر ذیحقبودن دارای مسئولیتهای مختلف اجتماعی هم هست؛ از حضور و مشارکت سیاسی در عرصه انتخابات گرفته تا فعالیتهای اجتماعی و حضور داوطلبانه در خیریهها. مشارکت داوطلبانه شهروندان، نهادهای مدنی را شکل میدهد. نهادها، محصول جامعهمدرن و سرمایه اجتماعی یک جامعه هستند که توانایی سازماندادن رفتارهای شهروندان را دارند. هنگام زلزله سال گذشته کرمانشاه، نبود یا ضعف نهادهای مدنی سبب شد که توده مردم با خودروی شخصی برای کمک به زلزلهزدگان راهی کرمانشاه شوند. پس از مدتی هم بهدلیل نبود انسجام در حرکتهای خیرخواهانه، تب و هیجان مردم فروکش کرد؛ یا فروردینماه سالجاری هنگامی که قیمت ارز یکباره بالا رفت شمار زیادی از مردم برای خرید ارز به صرافیها هجوم بردند. در این بین افرادی هم بودند که هشدار میدادند در چنین شرایطی خرید ارز، وضعیت را بدتر میکند. در فضای مجازی هم هشتگ «نه به خرید دلار» به راه افتاد اما در عمل مورد استقبال عموم مردم قرار نگرفت. متاسفانه از بعضی رفتارهای اجتماعی که در صورت وجود انسجام و هماهنگی به حفظ منافع جامعه میانجامد چنانکه باید استقبال نمیشود که دلیل آن، ضعف نهادهای مردمی است؛ نهادهایی که مسئولیت اجتماعی شهروندان را شکل میدهند. مسئولیت اجتماعی شهروندان موضوع گفتوگوی ما با محمدامین قانعیراد- جامعهشناس و استاد دانشگاه- است. در این گفتوگو تلاش شده مفهوم شهروندی، مسئولیت اجتماعی شهروندان و شکلگیری نهادهای مدنی به بحث گذاشته شود. قانعیراد معتقد است رسیدن به یک شهروند مسئول، رسیدن به نقطه اوج و تکمیل در مفهوم شهروندی است.
در رخدادهای روزمره شاهد حوادث و جریاناتی هستیم که با واکنشهای متفاوت شهروندان روبهرو میشود؛ بهطور مثال در ماه گذشته در مسئله افزایش ناگهانی قیمت ارز گروههای فعال اجتماعی تلاش کردند با پویش «نه به خرید دلار» در کنترل هیجان عمومی اثرگذار باشند یا فعالان محیطزیست تلاش میکنند با چالشهایی مانند «نه به ریختن زباله» و «نه به کیسههای پلاستیکی» رفتار اجتماعی شهروندان را با هدف رسیدن به شهروند مسئول جهتدهی کنند اما در عمل شهروندان از این دست پویشها استقبال نمیکنند و به نوعی منافع فردی خود را به منافع جامعه ترجیح میدهند؛از آنسو به صورت خودجوش در حوادث طبیعی مانند زلزله وارد عمل میشوند. چرا مردم از رفتارهایی که نیاز به انسجام و تداوم دارد و در ارتباط با منافع جمعی جامعه است استقبال نمیکنند و کمتر شاهد شکلگیری رفتار مسئولانه شهروندان هستیم؟
مسئله زلزله با جان آدمها در ارتباط است، عدهای کشته یا زخمی میشوند و برخی نیز بیخانمان. این افراد رنج میبرند و این رنجبردن موضوعیاست که دیگر شهروندان آن را لمس کرده و بهسادگی میفهمند و با آن ارتباط برقرار میکنند. در طول تاریخ در زمینههای دینی و فرهنگ عمومی مردم کمک به محرومان، بیماران و افراد بیخانمان وجود داشته است. در چنین حوادثی از طریق همذاتپنداری بهراحتی میتوانیم شرایط کسانی را که در سرمای زمستان بیسرپناه ماندهاند درک کنیم. ما خودمان را جای آنها میگذاریم و حرکتهای مردمی شروع میشود.
اما در مسائلی همچون محیط زیست، حساسیتهای مردم ایران کم است. میتوان گفت حساسیتهایی از این دست، حساسیتهای اروپایی است. افراد باید به سطحی از رفاه و ایمنی رسیده باشند تا حساسیتهای محیطزیستی در آنها پیدا شود. مسئولیت شهروندی در ازای محیطزیست در جامعهای شکل میگیرد که حقوق شهروندی در آن تضمین و اجرا شده و مردم به سطحی از رفاه و ایمنی رسیدهاند ولی وقتی قشر وسیعی از مردم از رفاه اجتماعی بیبهره باشند از محیطزیست به شکل منبعی برای تامین رفاه خود استفاده میکنند. بهطور مثال در کرمان مردم باغات پسته را گسترش دادند بدون اینکه توجه کرده باشند آیا منابع آبی کافی در طولانیمدت وجود دارد یا خیر، پس بهتدریج سفرههای آب زیرزمینی تخلیه شد. به این ترتیب فقر روستایی و تا حدودی هم زیادهطلبی و سودخواهی زمینداران، شبهفئودالها و سرمایهگذاران باعث تخریب محیط زیست شد. در این شرایط شما میگویید در طبیعت نایلون نریزید، اولا این شعار بسیار لوکس است بعد هم به درد شمالشهر و بخشی از شهر تهران و شهرهای بزرگ میخورد که کمکم در حال آشناشدن با فرهنگ زیستمحیطی هستند.
توجه داشته باشید که فرهنگ زیستمحیطی، متاخر بر حقوق شهروندی است؛ یعنی وقتی حقوق شهروندی تامین شود و چیزی به نام شهروندی شکل پیدا کند، کمکم نگرش زیستمحیطی هم بین شهروندان پیدا میشود. هماکنون در دنیا جنبشهای شهروندی همگام با جنبشهای زیستمحیطی پیش میروند. در بسیاری از کشورهای غربی و کشورهایی که به مرزهای رشدیافتگی و توسعه نزدیک شدهاند، شما میبینید که مردم هم خواهان حقوق شهروندی هستند و هم حقوق محیطزیست. در واقع 2نوع آگاهی بهوجود آمده: شهروندی و محیطزیست.
اما در مسائلی مانند ارز و دلار و واکنشی که شهروندان در این مقوله نشان میدهند باید بگویم شهروندی زمانی شکل میگیرد که دولت شکل پیدا کند؛ یعنی در جامعهای که شهروندی وجود ندارد چیزی به نام دولت هم وجود ندارد. دولت به مفهوم دستگاهی که با مفاهیم حقوق و مسئولیت متقابل آشناست و میفهمد مسئولیت متقابل یعنی چه و اینکه در مقابل شهروندان مسئولیت دارد؛ شهروندان نیز در مقابل او مسئولیت دارند. بنابراین دولت نمیتواند مسئولیت خود را در قبال شهروندان نادیده بگیرد و از آن تخطی کند. اگر حقوق شهروند از طرف دولت ضایع شود این دولت تبدیل میشود به یک نهاد مسلط و متجاوز به حقوق مردم.
شهروندی نیز پدیدهای دوجانبه است و فقط یک دهان باز مطالبهجو نیست بلکه مسئولیتشناسی است؛ مسئولیت در قبال جامعه، مسئولیت در قبال دولت، مسئولیت در قبال محیطزیست و... اینها مسئولیت یک شهروند است. حالا کسی را که با مسامحه شهروند ایرانی مینامیم با این پدیده مواجه میشود که دولت نمیتواند فردای مرفهتری برای او تامین کند. فرایندی که دولت در آن قرار گرفته به رفاهزدایی و فقر بیشتر او میانجامد؛ یعنی 2ماه دیگر از امروز بدتر و 4ماه دیگر از 2ماه دیگر بدتر است. در این شرایط وقتی دولت نمیتواند به مسئولیت خود در قبال شهروند عمل کند، بهعنوان مثال دولت گفته است که تو، شهروند قانونگرا باش، به قانون عملکن و با من همراه باش در مقابل من هم قول میدهم اجازه ندهم سبد خرید و زندگی تو روزبهروز کوچکتر شود و رفاه، حق کار و اشتغال، حق حفظ ارزش پول ملی و مسائلی مانند این را برای تو تامین خواهم کرد. وقتی شهروند و انسان ایرانی میبیند که این حقوق نادیده گرفته میشود و قدرت خرید او با کاهش مستمر روبهروست چند راه دارد؛ اعتراض، انقلاب و یک راه هم استفاده از سازوکارهای موجود که بهطور عرفی در اختیار او قرار دارد. چه باید بکند؟ دلار میخرد تا ارزش پول شخصیاش را در برابر تورم حفظ کند. زمانی که آقای جهانگیری اعلام کردند قیمت دلار 4200تومان است، دلار بالای 6000تومان بود، درحال حاضر قیمت دلار در بازار آزاد و غیررسمی بین 5500 تا 6300 تومان متغیر است. بنابراین من نمیتوانم به پیامهایی که از سوی دولت فرستاده میشود اطمینان داشته باشم. من شهروند دارویی را که در ایران وجود ندارد از اروپا میخرم و قیمت آن را هم به دلار میپردازم؛ قیمت دلار 4200تومان نیست؛ در بازار به قیمت آزاد معامله میشود. در اینجا من دیگر شهروند نیستم که مسئولیت شهروندی را حفظ کنم. من زمانی شهروند هستم که دولت آینده و زندگیام را براساس حقوق شهروندی تامین کند و اجازه ندهد سطح زندگیام تنزل پیدا کند. حالا به جای اعتراض، استفاده از ابزارهای سیاسی و شلوغ کردن، دنبال این هستم که بدانم چه کانونهایی وجود دارد که من شهروند ایرانی- تهرانی بتوانم قدرت پولم را حفظ کنم (شهروند بهمعنای عام آن است؛ چراکه معلوم نیست ما در ایران چیزی به نام شهروند داشته باشیم). همه کسانی که در صف خرید دلار ایستادند قصد کاسبی نداشتند؛ فرض کنید من فرزندی دارم که در اروپا درس میخواند در مقطعی میبینم که قیمت یورو روند رو به افزایش دارد پساندازم را تبدیل به یورو میکنم که اگر فرزندم کمک خواست، بتوانم به او کمک کنم اما برخی هم هستند که دلال حرفهای محسوب میشوند، ما اینجا با آن بخش، کاری نداریم؛ کسانی که تلاش میکنند از این بحرانهای اجتماعی استفاده کنند و از این بازار آشفته سود ببرند. تا زمانی که دولت نتواند آینده سبد زندگی مردم را تامین کند، مردم از این ابزارها استفاده خواهند کرد. نمیخواهم اینطور برداشت شود که من این موضوع را ترویج یا تایید میکنم، خیر؛ بعضی وقتها این ابزارها نجیبانهترین ابزاری است که مردم از آنها استفاده میکنند.
در واقع مسئولیت شهروندی بدون تضمین حقها از سوی دولت قابلیت تحقق ندارد؟
بله، البته از آن سو نیز مردم باید بهتدریج با حقوق و تکالیف خود آشنا شده و آن را از دولت مطالبه کنند. تعامل دولت و مردم باید هم به دولت شکل بدهد و هم به مردم. مردم چه زمانی شکل پیدا میکنند؟ وقتی که دارای حقوق و تکالیفی باشند. دولت چه زمانی شکل پیدا میکند؟ زمانی که او هم دارای حقوق و تکالیفی در ازای مردم باشد. حقوق دولت این است که مردم قوانین را رعایت کنند. اگر هماکنون بیقانونی از طرف مردم صورت میگیرد- البته اگر بتوان نامش را بیقانونی گذاشت- در آنسو بیقانونیهای بزرگتری به بحران ارز و سکه دامن زده، نه اقتصاد خرد مردم. تخطی چندین هزارمیلیارد تومانی از قانون در این کشور نشان میدهد که اقتصاد کلانی پشت این ماجرا وجود دارد که نمیتوان ریشه آن را در اقتصاد خرد مردمی جستوجو کرد. خریدهای کلانی که در سکه و ارز میشود به احتمال زیاد به خاطر واگذاری ارزهای کلان به افراد خاص در سالهای مختلف از سوی بخش دولتی است. بهطور مثال در مقاطعی دولت در حد چندمیلیون دلار ارز با نرخهای ویژهای به افراد خاص واگذار کرد و آنها نیز خریدند، بعد این افراد به مدد اختلاف قیمت هنگفت سودهای کلانی بردند. سیاستگذاری ارز امر پیچیدهای است که نیاز به یکدستی دولت، حاکمیت، سرمایهداران، تجار، صادرکنندگان و واردکنندگان و مردم دارد. اینها باید به ائتلاف برسند تا بتوانند این موضوع را حل کنند.
در دیگر مسائل اجتماعی ابتدا دولت باید حقوق شهروندان جامعه را تضمین کند و بعد شهروندان در قبال مسائل اطرافشان مسئولیت اجتماعی احساس کنند یا اینکه هر دو با هم به جلو پیش میروند؟
تأثیر متقابل و رابطه دیالکتیکی بین شهروند و دولت وجود دارد. آنها باید با یکدیگر تعامل داشته باشند، نمیتوانند از یکدیگر جدا شوند.
نهادهای مدنی در راه آگاه کردن شهروندان از این موضوع که نتیجه رفتارها و تصمیمهای اجتماعیشان بهخود آنها بازمیگردد چه کاری میتوانند انجام دهند؟
یک بحث مهم این است که شهروندی در ارتباط با دولت است و رابطه فرد با دولت را تعیین میکند. فرد در فردیت خود شهروند نمیشود بلکه از طریق عضویت در سمنها و نهادهای غیردولتی است که به حقوق و تکالیفش آشنا میشود. فردی که فرد است، در خانه خودش است، میرود سرکار و دوباره بازمیگردد به منزلش و اوقات فراغتش را میگذراند. این فرد نمیتواند مفهوم شهروندی و حقوق محیطزیستی را درک کند اما وقتی یک فرد عضو یک سازمان غیردولتی محیط زیستی میشود، پرورش پیدا میکند و میگوید ما نباید حقوق را فقط برای شخص انسان مدنظر قرار دهیم. برای طبیعت هم باید حقوقی قائل شویم.
آیا تنها با عضویت در یک سازمان غیردولتی محیطزیستی میتوان متوجه این قبیل مسائل شد؟
آگاهسازی تلویزیون و رسانهها بیتأثیر نیست اما تأثیر آن کمتر از نهادهای میانجی است. سازمانهای غیردولتی در تمام عرصهها وجود دارد. اگر یک دانشجو به جای آنکه 5 روز هفته را سر کلاس برود، در یکی از سازمانهای غیردولتی بهصورت داوطلبانه کار کند- ممکن است پول کرایه ماشیناش را هم از جیب خود بدهد- اما آموزشی میبیند که متناسب با رشتهاش است. بهطور مثال اگر روانشناسی میخواند، میرود دروازهغار سابق و به کودکانی که از آموزش بازماندهاند و به کار خیابانی کشیده شدهاند، آموزش میدهد یا به کسانی که درگیر مسائل اعتیاد و آسیبهای اجتماعی هستند کمک میکند. اینجاست که مسئولیت اجتماعی را میفهمد. این سازمانها هستند که در حال شکلدادن به مسئولیت اجتماعی هستند. اما حالا نسبت به سازمانهای اجتماعی نگاه بدبینانهای وجود دارد؛ حتی این افراد را عامل نفوذ میدانند. ما درباره نهادهای غیردولتی، سازمانهای مردمنهاد، سمنها و نقششان در بهبود زندگی اجتماعی مردم، آگاهی زیادی نداریم، بهویژه مسئولان ما آگاهی کافی ندارند. به عقیده آنها دو طیف وجود دارد: آدمها و دولت. آدمها باید طبق قانون رفتار کنند، هر جا غیر از این بود ما با آنها برخورد میکنیم. در بسیاری مواقع هم مردم را مقصر مشکلات خود میدانند؛ همانطورکه این اخلاق را بین مردم مشاهده میکنیم که دولت را مقصر همهچیز میدانند. دولت، کانالهای قدرت و ابزارهای اعمال قدرت را در دست دارد و در جامعه کنونی ما نیروهای کلانی در حال کار هستند. در مقابل نیروهای خرد کارمند بازنشسته یا شاغلی که میخواهند از سبد مالی خود دفاع کنند، قدرتها و نیروهای کلان بسیار مؤثر هستند. در جامعه ما بهاصطلاح قدرتهای غیررسمی اقتصادی و سیاسیای شکل گرفتهاند که قدرتها و نیروهای غیررسمی اقتصادی هستند.
منظورتان دولت پنهان است؟
یکسو دولت پنهان است؛ بخشی که در سیاست فعال است و در دورههای مختلف نقشهای سیاسی متفاوتی ایفا کرده و به نهادهای رسمی کشور وابسته است و دولت را آزار میدهد. نیروهای سیاسی دیگری هم وجود دارند که دولت را آزار میدهند. میتوان این نیروها را نیروهای غیررسمی دانست؛ یعنی دولت پنهان به 2 شکل رسمی و غیررسمی وجود دارد. شکل رسمی آن شامل نیروهای بسیاری میشود ازجمله نیروهای اپوزیسیون، نیروهایی که به شکل آشکار با روبهروی دولت قرار میگیرند؛ ممکن است رسمی هم باشند، مانند بخشی از اصولگراها که آشکارا عمل میکنند. این متفاوت از اصولگراهایی است که به شکل پنهانی در حال برنامهریزی هستند و گاهی هم عمل خود را به نیروهای آشکار میسپارند و شما فکر میکنید که این نیروها اقداماتی انجام میدهند. از آن طرف ما یک اقتصاد پنهان هم داریم که بخشی از آن رسمی است و بخش دیگر آن غیررسمی؛ یعنی نهادهای اقتصادی رسمیای در این کشور وجود دارند که قوانین اقتصادی کشور را نادیده میگیرند و در واقع رفتارشان بهصورت قانونمندنیست؛ صراحت کلامی درون این دستگاهها وجود دارد و به حسابرسی دولتی و مالیات دولتی تن نمیدهند؛ گاهی وارد معاملاتی میشوند که برای کشور تورمزاست، نهتنها تورمزاست بلکه روی وضعیت ارز، سکه و زمین تأثیر میگذارد و حوزههای اقتصادی مختلف را تحتتأثیر قرار میدهد که به شکل عمده تأثیر آن به شکل تورمزایی برای مردم جامعه است؛ برای نیازمندان به فقدان کار و اشتغال و برای سرمایهگذاران به کاهش فرصتهای سرمایهگذاری منجر میشود. در نهایت همه، دولت را بهعنوان مقصر میشناسند. متأسفانه دولت روزبهروز در حال تبدیلشدن به کنشگر بیقدرت در این جامعه است. بهاصطلاح با سیلی صورت خود را سرخ نگه میدارد و میگوید من دولت هستم. در جامعهای که حوزه اقتصاد پنهان و سیاست پنهان گسترده باشد، دولت نمیتواند دولت باشد.
با این شرایط دولت میتواند تضمینکننده حقوق شهروندان خویش هم باشد؟
نمیتواند. پیشبینی من این است که در 6ماه آینده نهتنها سبد خرید مردم کوچکتر میشود بلکه منابع اقتصادی و قدرت دولت هم کوچکتر از منابع اقتصادی امروزش خواهد شد. بنابراین متأسفانه ما با جامعهای مواجه هستیم که دولت درون آن روزبهروز فرسایش مییابد. در چنین جامعهای ما به شکل مستمر در حال صحبت از حقوق شهروندی و حاکمیت دولت هستیم.
پس میتوان گفت در اینجا با یک آسیب روبهرو هستیم؛ هرچه دولت فرسوده شود، قدرت اجرایی و منابع مالی آن کاهش خواهد یافت و در این شرایط دیگر توان تضمین حقوق شهروندان خود را نخواهد داشت.
بله، در چنین شرایطی دولت به سراغ شهروندان میرود و از آنها میخواهد که به عنوان مثال ارز نخرند. در حالیکه مشکل اینجا نیست. مردم طبقه متوسط یا محرومان که با خرید 2 یا 3هزار دلار یا پیشخرید سکه، با کل ثروتی که در دست دارند، سعی میکنند پساندازی برای خود جمع کنند، مشکل جامعه نیستند، مشکل جامعه سیاست پنهان است که هم بر اقتصاد و بازار سکه و ارز تأثیرگذار است و هم بر اشتغال، کار، رفاه و مسائل اجتماعی و دولت قدرت برخورد با آن را ندارد. البته شاید چانهزنی و تلاشهایی هم انجام بدهد.
در اینجا مقصود از دولت بهمعنای قوهمجریه با ریاست رئیسجمهور است؟
بله، منظور از دولت در اینجا قوهمجریه است نه دستگاه حاکمیت. البته یک مشکل دیگر ما این است که این دو نهاد حاکمیت و قوهمجریه در ایران با یکدیگر ادغام نشدهاند و از یکدیگر فاصله دارند. همین فاصله باعث میشود که روزبهروز حاکمیت قدرتمندتر شود و مردم و جامعه ضعیفتر.
قانونگذاری به شکل مدون بعد از مشروطه وارد زندگی مردم شده و بسیاری از قوانین ما برگرفته از قوانین کشورهای غربی است و محصول خود جامعه نبوده. در بحث حقوق شهروندی، برخی حقوقدانان معتقدند که مفاهیم حقوق شهروندی قالب بستهبندیشدهای است که به کشور ما وارد شده و مردم مسیری را که باید در تحولات حقوقی و مطالبه حقوق شهروندی طی میکردند نرفتهاند و حقوق شهروندی در کشور ما بومی نیست؛ آیا شما این موضوع را قبول دارید؟
از مشروطه به این سو در مردم گرایشی پیدا شد که از رعیت به شهروند تبدیل شوند. بنابراین شهروندی در کشور ما بومی است. اینکه از غرب به کشور ما وارد شده باشد معنا ندارد.
مردم کشور ما برای این خواسته خون دادند و پای آن ایستادند؛ روشنفکران درباره آن سخن گفتند، مبارزه کردند، ستارخان و باقرخان از آذربایجان به تهران آمدند، نهضتهای اجتماعی گستردهای شکل گرفت که اعلیحضرت لطفا ما را به عنوان رعیت و خودت را بهعنوان چوپان نبین، ما را شهروندانی ببین که حقوق و تکالیفی داریم. شهروندی یکی از بومیترین اتفاقاتی است که در کشور ما رخ داده است. گرایش به شهروندی با جنبش مشروطه در کشور ما پیدا شد و در مراحلی ناکام ماند. در دورههای مختلف مانند سالهای 32، 57، 76و حتی جلوتر سال 88 یکبار دیگر بهطور مستمر میل به شهروندی از بطن جامعه جوشید و بهصورتهای مختلف دعوی خود را مطرح کرد؛ بهصورت مسالمتآمیز یا بهصورت خشونتآمیز. جنبش دوم خرداد یک حرکت مسالمتآمیز است، حتی انتخابات اخیر ریاستجمهوری در سالهای 92 و 96 نشاندهنده تمایل مردم ایران به تثبیت حقوق شهروندی خودشان است. یک جایی هم برای دستیابی به حقوق شهروندی، به حرکات خشونتآمیز متوسل میشود. در سال 88 حرکت مسالمتآمیز است اما به دلایلی بهسمت خشونت کشیده میشود. بنابراین از نظر من جامعهشناس، حقوق شهروندی یک گرایش اجتماعی است که در جامعه پیدا شد؛ کسی که تا دیروز رعیت بود و میگفت علیحضرت همایونی هرچه بفرماید، امروز احساس میکند که باید در عرصه سیاست کشور تأثیرگذار باشد؛ امروز میگوید من انسانم و دستگاه حاکمیت نیز انسان است؛ وارد تعامل میشویم، حقوق و تکالیف یکدیگر را تعریف میکنیم.
مگر اینکه شما بگویید انقلاب مشروطه کار انگلیسیها بود، انقلاب اسلامی کار انگلیسیها بود. شهروندی از زمان ناصرالدینشاه به این سو مسیر خود را طی کرده و در قوانین مشروطه نیز تأثیرگذار بوده است؛ بهطور مثال نفی عناوین و القاب اشراف که آنها را در موقعیت برتری قرار میداد. حذف این عناوین از سوی مردم صورت گرفت؛ توسط نمایندگان مردم در مجلس. اشراف حقوق و امتیازات ویژهای داشتند که لغو شد؛ توسط چه کسانی؟ توسط قانونی که در مشروطه وضع شد، حقوق مالی شاه و حقوقی که بر ملت داشت محدود شد؛ قانونگذار قانونی وضع کرد تا بتواند با این موضوع مقابله کند. در امر قانونگذاری ممکن است از قوانین کشورهای دیگر الهام گرفته شده باشد اما درخصوص حقوق شهروندی، مردم هر روز با کنش خود در حال بومیسازی آن هستند. اگر حقوقدانان ما نتوانستهاند این حق را به شکلی بومی کنند که قانون به حرکتها و تمایلات اجتماعی مردم نزدیک شود، این ضعف آنهاست. اگر این فرهنگ از منظر اجتماعی مفهومپردازی نشده، ضعف من جامعهشناس است. ولی فرایند مطالبه حقوق شهروندی و تثبیت آن از سوی مردم در حال انجام است؛ بهطور مثال اگر بگوییم فمینیسم از غرب وارد کشور ما شده و بد است، به زن خانهدار من بگویید بیاید اینجا فمینیسم را بنویسد و بگوید نهضت آن چیست در پاسخ میگوید این صحبتها یعنی چه اما اگر من یک جا حقوق او را نادیده بگیرم، معترض میشود که چرا با او مثل یک انسان برخورد نمیکنم؛ گذشت آن دوران که مردها خودشان را برتر میدانستند. ولی این زن هیچ کتاب فمینیستی نخوانده است؛ بهاصطلاح هیچ فمینیستی را نمیشناسد.
یعنی مطالبه حقوق شهروندی، نیازمند یک جوشش از بطن جامعه است و اینطور نیست که قانونی وضع شود و بر اساس آن قانون، این نیاز در جامعه به وجود آید؟
شهروندی در ایران به صورت یک گرایش در انقلاب مشروطه بروز کرد و گروههایی که عضو بودند شامل اشراف، شهروندان و دهقانان، با هم حرکت کردند. در انقلاب مشروطه برخلاف انقلاب اسلامی سال57، روستاییان خیلی نقش نداشتند؛ در مجموع، اشراف بودند که توانستند دهقانان را با خود همراه کنند. در واقع اشراف از توده مردم، متمایز و شامل 2گروه بودند؛ یکی فئودالها و زمینداران مراتع. به طور مثال سران عشایر، بخشی از این اشراف بودند. سران عشایر و ایلات در ایران، افراد قدرتمندی بودند و در برخی موارد، القاب دولتی داشتند، با شاه در ارتباط بودند و ممکن بود در جنگها به شاه نیز کمک کنند. این اشراف، زمینداران بزرگی بودند اما بخشی از این زمینها ـ عمدتا ـ از سوی شاه به آنان واگذار شده بود و هر زمان که میخواست میتوانست این زمینها را باز پس گیرد. در برخی نقاط هم یک نوع نوفئودالیسم میراثی ضعیف تشکیل شده بود که زمین به عنوان میراث پدرانشان شناخته میشد. اینان اشرافی بودند که در انقلاب مشروطه علیه شاه وارد عمل شدند. شهروندان نیز شامل بازاریان شهر میشدند. بخشی دیگر هم روحانیون بودند که دارای امتیاز ویژه بودند. در دوران قدیم مردم معتقد بودند روحانیون به لحاظ نژادی، شریفتر هستند. بعد از انقلاب مشروطه، اشراف با مردمی که خواهان حقوق شهروندی بودند درگیر شدند؛ چراکه اشراف هدفشان از حضور در انقلاب مشروطه سلب امتیازات شاه به نفع خودشان بود نه انتقال امتیازات شاه به توده مردم؛ یعنی اشراف نمیخواستند که دهقانان با آنان برابر باشند. اشراف فئودال و سران عشایر نیز فکر میکردند یک نوع برتری نسبت به مردم دارند که در مالکیت اقتصادی و حاکمیتی که متعلق به آنها بود، خودش را نشان میداد؛ آدمهای مسلح و تفنگبهدستی که قلمرو فرمانروایی داشتند و خان و ثروتی. حالا باید همه اینها را بگذارند و بروند؟ یکدفعه فهمیدند انقلاب مشروطه یعنی چه! انقلاب مشروطه یعنی تمایل توده مردم نهتنها به سلب امتیازات از شاه بلکه از اشراف. البته ما روحانیون دمکراتی هم داشتیم که معتقد بودند به عنوان روحانی، امتیاز ویژهای بر مردم ندارند اما یک دانایی دینی دارند که باید آن را به مردم منتقل کنند و با مردم برابر هستند؛ مانند آیتالله نائینی و حتی آخوند خراسانی. در مقابل این گرایش، شیخفضلالله نوری قرار داشت. خب، یک بخش حقوق شهروندی، سلب امتیازات و برابرسازی فرصتها در جامعه برای همه گروهها بود تا بتوانند از همه فرصتها در چهارچوب قوانین استفاده کنند؛ یعنی امتیازات به قوانین تبدیل شود و اگر قرار است یک نفر قدرت بیشتری داشته باشد یا اولویتهایی در جامعه به افرادی داده شود باید در چهارچوب قانون باشد و قانون را هم باید مردم تصویب کنند.
مانند اینکه هماکنون برای برخی گروهها مانند زنان، تبعیض مثبت در قانون در نظر گرفته میشود؟
بله، اما این بر اساس یک نظام تثبیتشده فکریاست. آن وضعیت، منجر به این شد که انقلاب مشروطه با تضادی روبهرو شود؛ تضاد بین گرایش تودهها و اشراف که 2تفسیر متفاوت از انقلاب مشروطه داشتند و با 2هدف متفاوت وارد این قیام شده بودند.در مشروطه قصد داشتند حقوق شاه را محدود کنند اما نه به این معنا که حقوق تودهها افزایش پیدا کند. در آن سو تودههای مردم قرار داشتند که نهتنها میخواستند حقوق شاه را بلکه به تبع آن حقوق و امتیازات اشراف را نیز محدود کنند؛ به همین دلیل است که قانون حذف القاب و عناوین تصویب شد. این اشراف که سران عشایر و فرمانروایان محلی هستند، به تهران لشکر میکشند و در برخی موارد، وارد دعواهای بزرگی میشوند. این تناقض باعث شد که انقلاب مشروطه نتواند تثبیت شود و بیثباتیای پیش آمد به این معنا که هر نخستوزیری که انتخاب میشد، به نوعی با کارشکنی، از قدرت کنار میرفت؛ نمایندگان مجلس با هم اختلاف شدید داشتند و با الفاظ نامناسب با یکدیگر صحبت میکردند و کار به داد و بیداد در مجلس میکشید؛ احزاب مخالف، یکدیگر را ترور میکردند و در جامعه، به جای رشد شهروندی، تروریسم رشد کرده بود. اینجا بود که نظامیان وارد شدند تا این تناقض را حل کنند و سردار سپه کودتا کرد و بعد رضاشاه قدرت را به دست گرفت. در این مقطع، عشایر، شهروندی را دچار مشکل کردند و نظامیان وارد شدند. مقطع دیگر، زمان اصلاحات ارضی بود. اتفاقا در اصلاحات ارضی این دهقانان بودند که به سوی شهرها آمدند و شرایطی ایجاد کردند که آگاهی شهروندی نمیتوانست شکل پیدا کند. در سال42 هجوم دهقانان و روستاییان به سوی شهرها یکی از موانع شکلگیری آگاهی شهروندی بود.
بعد از اینکه رضاشاه پهلوی رفت، حاکمیت نظامی و قدرت شاه مقداری در ایران تضعیف شد و دوباره تعارضاتی در کشور پیدا شد که اتفاقا در برخی مقاطع، بهویژه بعد از اصلاحات ارضی به ائتلاف پنهانی منجر شد؛ قبل از آن هم این گرایشها باعث کودتا و سرنگونی دولت مصدق شده بود. در انقلاب اسلامی هم این تعارضات کمی خودش را نشان داد اما هژمونیشدن امامخمینی (ره) توانست این تعارضات را جمع کند. البته تداوم این تعارضات همچنان وجود دارد و خودش را در 2 گروهبندی نشان میدهد؛ یک سو بر تقویت نهادهای مدنی اصرار دارند و سوی دیگر بر تقویت حاکمیت و نظام.
اکنون این تعارضات خودش را چطور نشان میدهد؟ از رضاشاه و حاکمیت نظامی بحث کردید؛ آیا میتوان برای خروج جامعه از بحران به یک دولت نظامی متوسل شد؟
تعارضات، خودش را به شکل تداوم و دوگانگی نشان داد. دوگانگی در انقلاب مشروطه به رشد حاکمیت نظامی منجر شد. اخیرا برخی (ابراهیم فیاض) مطرح کردهاند که ما در شرایط انقلاب مشروطه به سر میبریم و نیاز به یک دولت نظامی داریم.
آقای اللهکرم هم مشابه همین صحبت را چندوقت پیش مطرح کردند.
من در مصاحبهای اعلام کردم که ما هماکنون در شرایط دوره قاجار و شرایط رضاخانی به سر نمیبریم و بازسازی آنزمان و تصویرسازی از شرایط کنونی بهعنوان شرایط قاجاری، هم توهین به حاکمیت و هم توهین به مردم است؛ زیرا در آن شرایط ما با یک حاکمیت ناتوان که تدبیر امور را نداشت، روبهرو بودیم و مردمی که توانایی گفتوگو با یکدیگر را نداشتند. ما باید فرض بگیریم با مردمی مواجه هستیم که از توانایی و ظرفیتهایی برخوردارند. ما جامعه مدنی رشدیافتهای داریم. تعداد بسیاری از دانشگاهیان، روشنفکران، نخبگان فرهنگی، سیاسی و سیاستمداران ما از ظرفیتهای گفتوگو برخوردارند؛ بنابراین ما با سیاستمداران جامعه ناتوان که درگیر تناقضهای شدید و غیرمعقولانهای هستند مواجه نیستیم که به فردی بگوییم بیاید و صورت مسئله را پاک کند. ما اگر بخواهیم به مردمسالاری برسیم، نباید صورت مسئله را پاک کنیم؛ رضاشاه آمد صورت مسئله را پاک کرد؛ بنابراین به جای مردمسالاری (شاید آن شرایط، آنطور اقتضا میکرد که باید بیشتر مورد مطالعه قرار گیرد) از اقتدار نظامی استفاده شد؛ در چنین شرایطی صورت مسئله را با اقتدار بوروکراتیک ـ به جای تناقضهای فرساینده ـ یک نوع نظم اجتماعی میدهد تا بعدها بهمرور با ایجاد فضای سیاسی و امکان گفتوگو، رشد و توسعه سیاسی کنترلشده در جامعه فراهم شود. اگر واقعا لزومی بوده که در جامعه کنونی دولت نظامی بر سر کار آید، این کار باید در 40سال گذشته انجام میشد. الان با یک جامعه مطالبهجو که بخشی از آنها رسالتمحور رفتار میکنند و نیز با جامعه مدنی قویای با سطحی از رشد و آگاهیهای اجتماعی و دانایی مواجه هستیم که هم بخشی از مردم را در بر میگیرد و هم بخشی از سیاستمداران را. ما در این مقطع، سیاستمداران کموبیش خوبی ساختهایم و شکل گرفتهاند. بخشی از احزاب و جریانات سیاسی به یک نوع خرد رسیدهاند؛ بنابراین در شرایط قاجاری نیستیم.
من در اینجا به موضوعی که درباره آن صحبت کردیم برمیگردم؛ شما بیان کردید که بین تضمین حقوق شهروندی از سوی دولت و مسئولیتپذیری شهروندان، یک همبستگی وجود دارد.
آیا ما میتوانیم بگوییم اول این شهروندان یک جامعه هستند که به مطالبهگری حقوق خود میپردازند و بعد دولت این حقها را تضمین میکند و در همین پروسه شهروند کمکم خود را در قبال جامعه، مسئول قلمداد میکند؟ یا عکس این هم ممکن است؛ یعنی اول باید دولت، حقوق شهروندی را به شکل قانون وارد زندگی مردم کند تا بعد مطالبهگری و مسئولیت شهروندی شکل بگیرد؟
باید پابهپای هم پیش بروند و یکدیگر را اصلاح کنند و بر هم کنترل داشته باشند. معمولا تمایلات شهروندی اگر بخواهد اصیل باشد باید از دل شهروندان بجوشد؛ یک جایی هم حقوق شهروندی میخواهد از بالا بهصورت برنامه و قانون طراحی شود و دولت بگوید این حقوق شهروندان است. من فکر نمیکنم منشور حقوق شهروندی را که دولت و آقای روحانی میگوید، در ایران هزار نفر از شهروندانمان خوانده باشند. در واقع نهضت حقوق شهروندی و شهروندی اصیل، نهضتی است که در مطالبات و حرکات مردمی و عقلانیشدن تدریجی آن شکل میگیرد تا اینکه یک چیزی از بالا بیاید و تعریف شود.
کار حقوق و دولت این است که بیاید همزمان این حرکتهای مردمی روزمره را که همهجا تأثیرگذار است، به صورت قواعد و قوانین حقوقی و اصلاح قوانین پیشین، نهادینه کند؛ به طور مثال در زنان، این گرایش پیدا میشود که حضانت کودکان خود را داشته باشند. وقتی این خواسته گستردگی پیدا میکند و در جامعه شکل میگیرد، باید قانون، مورد بازنگری قرار گیرد و با این حرکت اجتماعی یک نوع سازگاری پیدا کند؛ در غیر این صورت حقوق ما دچار کهنگی و تأخر خواهد شد و جامعه، دچار پیشروندگی. ما هماکنون در زمینههای مختلف شاهد این ماجرا هستیم؛ جامعه رو به جلو است اما حقوق ما کهنه است. به جای اینکه گفته شود اینها دستاورد جامعه غرب است و بومی نشده، باید کهنگی حقوق را برطرف کرد.
هماکنون ما با پدیدهای مانند ازدواج سفید روبهرو هستیم که اوایل در رسانهها با آن به صورت تابو برخورد میکردند اما الان در رسانه مورد بحث قرار میگیرد .اما با اینکه این پدیده در حال گسترش است هیچ بحث حقوقی روشنگرانه یا جامعهشناسی روشنگرانهای در این خصوص انجام نمیشود. بنابراین شاهد این هستیم که حقوق شهروندی در قوانین ما نتوانسته نفوذ پیدا کند اما مردم، شهروندی را برای خودشان به شیوههای مختلف، به شکل آرام و با استفاده از سازوکارها و مکانیسمهای مختلف میسازند که با یک هوشمندی اجتماعی همراه است؛ به جای مقابله، از رویههای مسالمتآمیز استفاده میکنند. یک جایی هم این گرایشهای مسالمتآمیز مثل اعتراضات دیماه سال96 یکدفعه به حرکات خشونتآمیز تبدیل میشود. معترضان در دیماه سال96، حقوق شهروندی میخواستند. بخشی از آنها جوانان فارغالتحصیل آموزش عالی بودند که میگفتند «ای دولت مگر وعده ندادی که اگر درس بخوانید و تحصیلات عالی داشته باشید در آینده شغل بهتری خواهید داشت و وضع زندگیتان بهتر خواهد شد؟ ما درس خواندهایم اما بیکار هستیم». البته آنها سخنشان را به این شکل نمیگویند بلکه زبان اعتراضآمیز، بیان مسالمتآمیز مطالبات را به شعارهای عاطفی تبدیل میکند؛ برای همین این ظرفیت را دارد که به خشونت کشیده شود.
تبدیلشدن مطالبات مسالمتآمیز شهروندی به اعتراضات خشونتآمیز، ناشی از ضعف یا نبود شکلگیری نهادهای مدنی منسجم است؟
فرض کنید نهاد دانشجویی، نشستی در مورد وضعیت اشتغال جوانان تحصیلکرده برگزار کرده است. در این نشست، یک نهاد مسئول دولتی شرکت نمیکند؛ اگر هم شرکت کند، به دفاع از عملکرد و کارنامه دولت میپردازد و وارد گفتوگو نمیشود و تلاش نمیکند بفهمد تا راهحلهای گفتوگویی را برای رفع این بحرانها تهیه و اجرا کند. در این شرایط جریانی که دولت را به گفتوگو طلبیده تا خود را از طریق گفتوگو و روشهای علمی بیان کند، وقتی با ناکامی مواجه میشود، دیگر با زبان علمی صحبت نمیکند؛ زبان، تغییر میکند و میشود زبان رادیکال سیاسی که شعار مرگ بر دولت و مرگ بر دولتمردان سر میدهد. در اینجا نباید با او با زور برخورد کرد؛ باید با نمایندگان آنها وارد گفتوگو شد. بیان کردم که حقوق شهروندی با عضویت در سمنهای غیردولتی شکل پیدا میکند. وقتی به سمنهای اجتماعی اجازه رشد داده نمیشود، افراد به صورت فرد و تودهها به خیابان میروند که حتی نمایندگانشان قابل شناخت نیست که حالا بتوان با آنها وارد گفتوگو شد. اما باز در همین اعتراضهای خشونتآمیز باید نمایندگان این افراد را شناسایی کرد و با آنها وارد گفتوگو شد.
آیا مسئولیت اجتماعی، ناشی از وجود نهادهاست که شهروندی مسئول را در جامعه گسترش میدهد یا اینکه این شهروند مسئول است که باعث شکلگیری نهادها و مسئولیت اجتماعی در جامعه میشود؟
معمولا حرکتهای اولیه، مطالبهجویانه است تا مسئولیتمحور. بهطور مثال انقلاب مشروطه مطالبهمحور است تا اینکه فرد انقلاب کرده باشد که مسئولیتهای خود را در مقابل جامعه انجام دهد؛ انقلاب میشود تا افراد، مطالبات خود را بگیرند. انقلاب اسلامی هم اینچنین است. متأسفانه تداوم این مطالبهگری، یکی از مشکلات شکلگیری شهروندیاست. هماکنون در ایران با مشکل مطالبهگری مواجه هستیم.
چرا این مشکل بهوجود میآید؟
چون شهروندان، توده هستند؛ عضو سمنها نشدهاند که با مفهوم مسئولیتمحوری، ارتباط برقرار کنند.
در واقع تغییر مفهوم «شهروند ذیحق» به «شهروند مسئول» رخ نداده است.
شهروندی یعنی ذیحقی، در کنار مسئولبودن. در حرکتهای تودهای و پوپولیستی، چیزی که شکل پیدا میکند مطالبهمحوریاست که خود را به شکل حقطلبی بروز میدهد؛ کار، شغل، رفاه، خانه، یارانه، آزادی بیان و... خواستن؛ همهچیز به خواستن محدود میشود. این حرکتهای تودهای زمانی که سازمان پیدا کنند و بهطورمثال تبدیل به اتحادیه کارگری شوند، میشود کارگرها اما اگر بهصورت فردی بریزند خیابان چیزی جز شعار مرگ بر سرمایهدار و سرمایهدار حق ما را خورده است و باید پول ما را پس بدهد، از حرکتشان به دست نمیآید. ولی کارگرها حتی بر اساس قوانین موجود کشور، حق سازمانیافتگی پیدا کردهاند تا بتوانند اتحادیه کارگری داشته باشند. این اتحادیهها بر اساس قوانین موجود کشور وارد گفتوگوی سهجانبه بین دولت و کارفرمایان میشوند؛ در این گفتوگوی سهجانبه است که کارگر میفهمد نباید فقط پی افزایش دستمزد خود باشد و باید پی کیفیت تولید هم باشد؛ اگر کالای تولیدشده کیفیت داشته باشد، آن کارخانه میتواند سرپا بایستد و کارگر از حقوق خود برخوردار خواهد بود. اگر من در کارخانه دائم علیه مدیریت فضاسازی کنم و اگر از کیفیت و کمیت کار خود بکاهم، کارخانه، ورشکست خواهد شد؛ بنابراین در گفتوگوی سهجانبه، مسئولیت کارگری مفهوم پیدا میکند. البته این در نظامیاست که در آن سرمایهداری و حقوق کارگر به رسمیت شناخته میشود.
این فرایند چطور رخ میدهد؟
در شرایط گفتوگو بین جامعه مدنی و حاکمیت در ایران. سالهاست که روشنفکران، دانشگاهیان و سیاستمداران دارای خرد سیاسی فریاد میزنند که اجازه بدهید جامعه از حالت تودهای به حالت سازمانیافتگی تغییر پیدا کند و قوانین کشوری هم اجازه این موضوع را میدهد. ما یک بخش مدنی در جامعه داریم که صحبت از جامعه مدنی میکند و جامعه مدنی را در کشور گسترش میدهد. در مقابل گرایش مدنی به طور روشن، گرایشی وجود دارد که رشد جامعه مدنی را تحمل نمیکند و با آن مخالف است؛ فکر میکند رشد جامعه مدنی به کاهش قدرت حاکمیت میانجامد و دوگانگیای در ذهن خودش ایجاد کرده است که اگر جامعه، قویتر و سازمانیافتهتر شود و اتحادیهها فعال شوند، امنیت نظام به خطر میافتد؛ این ذهنیت باید اصلاح شود و از طریق تعامل با جامعه مدنی، بهتدریج متقاعد شوند که رشد جامعه برای امنیت ملی، خطر محسوب نمیشود. خطر را باید جای دیگری جستوجو کرد؛ ازجمله فروپاشی جامعه. شکلگیری تودههایی که دستخوش حرکات پوپولیستی و مطالبهجویانه میشوند، ممکن است فردا باعث شود همین تودهها دست به شورشهای کور بزنند ولی یک جامعه سازمانیافته، به جای آنکه همهچیز را به سمت شورشهای کور بکشاند، به گفتوگو و تعامل دعوت میکند. شعار اول حامیان جامعه مدنی، تحقق جامعه مدنی و شعار دومشان، گفتوگو است. این گفتوگوست که میتواند حقوق شهروندی را تحکیم کند و به شکلگیری دولت مقتدر و نظام کلی اداره کشور یاری برساند. جامعه مدنی نیامده است که با دولت بجنگد؛ اگر قصد جنگ داشت که صحبت از مدنیت نمیکرد؛ به جای گفتوگو تفنگ به دست میگرفت.
شهروند مسئول در این شرایط شکل میگیرد؟
شهروند مسئول با سازمانیافتگی جامعه شکل پیدا میکند.
سؤال من این است که کدام مقدمتر است؛ این شهروند مسئول در جامعه است که منجر به شکلگیری نهادهای مدنی میشود یا نهادهای مدنی هستند که شهروندان یک جامعه را از شهروند مطالبهگر به شهروند مسئول تغییر میدهند؟
شهروند مسئول از درون جنبشهای اجتماعی جدید به وجود میآید؛ جنبشهای جدیدی که خواهان حقوق خودشان هستند و بهدلیل سازمانیافتگی، مسئولیت خود را هم میشناسند؛ بنابراین شکلگیری جنبشهای اجتماعی جدید در دنیا با شهروند مسئول همراه بوده است. حال شهروند مسئول کیست؟ کسیاست که هم به حقوق خود آشناست و هم به تکالیفش. اینکه قانون از بالا تعیین شود یا قوانین مختلف وضع شود، خیلی در شکلگیری آن مؤثر نیست. شهروند مسئول نیاز به یک شرایط نهادین دارد؛ جنبشهای اجتماعی جدید، سمنها، سازمانهای مردمنهاد و جامعه مدنی؛ اینها میتوانند شهروند مسئول را شکل دهند.
با توجه به شرایط روز جامعه و گستردگی فضای مجازی، آیا میتوانیم از این فضا برای تمرین گفتوگو و شکلگیری نهادهای مدنی مجازی استفاده کنیم؟ میتوانیم نهادهای مدنی مجازی هم داشته باشیم؟
بین ما جامعهشناسان جز کانالی که در فضای تلگرام وجود داشت، یک گروه نیز داشتیم که در آن با یکدیگر گفتوگو میکردیم؛ این هم نوعی تشکل است. اینها هم تأثیرات خودشان را دارند. میتوانیم بگوییم «جامعه مدنی مجازی»؛ چیزی شکل میگیرد، با یکدیگر گفتوگو میکنیم و تعامل داریم. اما اینکه میتوان در فضای مجازی جامعه مدنی را جستوجو کرد، نه؛ خوب نیست. ما به جامعه مدنی واقعی، بیشتر نیاز داریم؛ سازمانهای مدنی در مکانهای واقعی.گام دوم این است که سازمانهای مدنی واقعی یک دنباله مجازی هم داشته باشند. به طور مثال جمعیت داوطلبانه کودکان خیابانی یک کانال و گروه گفتوگو هم با یکدیگر داشته باشند. تودهها با یکدیگر صحبت نکنند؛ 200نفر آدمی که معلوم نیست چه کسانی هستند و از کجا آمدهاند. خانواده، یک تشکل اجتماعیاست و اکثر خانوادهها یک گروه در تلگرام دارند. اطلاعرسانی میکنند که بهطور مثال «من امروز میروم سفر؛ 4روز تهران نیستم». یک عضو دیگر پیام میگذارد که «مراقب خودت باش! هوا بارانیاست» و... .
یا امروز عید ملی یا مذهبی است، یا یکی از اقوام، معلم است و به مناسبت روز معلم در همان گروه، پیام تبریک برای او میگذارند. این دنباله یک تشکل واقعیاست. اتفاقا هر جا که در فضای مجازی 200نفر آدم جمع شوند که معلوم نباشد به کجا تعلق دارند، جز بیاخلاقی و بیان صحبتهایی که قابل رسیدن به اجماع نیست، فایدهای نخواهد بود.
در فضای مجازی هم تودهگرایی بد است. من میگویم در فضای مجازی آن گروهای اجتماعی واقعی که حالا یا خانوادگی هستند یا بهطور مثال اعضای هیأت علمی دانشگاه الف، اعضای هیأت علمی گروه اقتصاد دانشگاه ب، گروه دانشجویان درس نظریههای جامعهشناسی قانعیراد در دانشگاه تربیت مدرس با 8نفر که استادشان را هم عضو کردهاند، بسیار مفید هستند که از دلشان نه رادیکالیسم درمیآید و نه توهین به نظام. از دل این گفتوگوی تشکلها و سازمانهای دولتی و غیردولتی، نهادهای بخش خصوصی، سازمانهای دانشگاهی و پژوهشی که ریشه و شناسنامهشان مشخص است، چیزی جز یک نوع تعامل و گفتوگو و تمرین فهمیدن روش گفتوگو درنمیآید. زمانی که ما بفهمیم چگونه باید با یکدیگر گفتوگو کنیم، تبدیل شدهایم به یک شهروند مسئول. از قضا فضای مجازی این امکانات را در اختیار ما قرار میدهد. ویژگی دیگری که فضاهای مجازی مثل تلگرام داشتند گسترش عقلانیت اجتماعی و جلوگیری از رادیکالیسم بود. اگر جایی هم حرف تند زده میشد مثل تخلیه فشار عاطفی بود و فرد دیگری از وی درخواست میکرد که از زاویه دیگری به ماجرا نگاه کند؛ بهویژه در گروههایی که شناسنامه داشتند. ماجرایی که ممکن بود تبدیل به یک انفجار اجتماعی شود در این گروهها مطرح میشد و مبنای گفتوگو قرار میگرفت و یک فرایند آرامسازی رخ میداد.
برخلاف دیدگاهی که فضای مجازی در حال تولید رادیکالیسم است، یک نوع آرامسازی و آگاهسازی و یک نوع تخلیه روانی صورت میگیرد. ممکن بود 6روز هیجان باشد و صحبتهای رادیکالی رد و بدل شود اما روزهای هفتم، هشتم و نهم عقلانیتی در نگاه به مسئله، شکل میگرفت. آدمهایی بودند که نگاه یکسویه و یکطرفهای داشتند، اما دیگرانی پیدا میشدند و به مقابله با آنها میآمدند. بالاخره انسانها متفاوت از یکدیگر فکر میکنند. در گروهی که به طور مثال 200جامعهشناس وجود دارد اگر 10جامعهشناس سخن رادیکالی یا بیمنطقی گفته باشند و برداشت افراطی از یک موضوع کرده باشند، در همان گروه افراد دیگری وجود دارند که با این دیدگاه مخالف هستند؛ آنها سکوت نمیکنند و نظر خودشان را مطرح میکنند. شاهد بودیم که در تلگرام گروهای شناسنامهداری ایجاد شده بود که هیجانات را مدیریت میکرد. در فقدان جامعه مدنی مجازی و ضعف جامعه مدنی واقعی، حرکتهای تودهای شکل پیدا خواهد کرد که اینها هیجاناتشان کنترلناپذیر است و به جای تبدیل هیجانات به مفهوم و راهبرد و شکلگیری نوعی خرد اجتماعی، هیجانات به شکل انفجاری میانجامد که در زمانی که انتظارش را نداریم در جامعه بروز خواهد کرد. در یک زمان میتوان این هیجانات را کنترل کرد اما زمانی هم هست که نمیتوان بر آن تاثیر گذاشت.
تمایلات شهروندی اگر بخواهد اصیل باشد باید از دل شهروندان بجوشد؛ یک جایی هم حقوق شهروندی میخواهد از بالا بهصورت برنامه و قانون طراحی شود و دولت بگوید این حقوق شهروندان است. من فکر نمیکنم منشور حقوق شهروندی را که دولت و آقای روحانی میگوید، در ایران هزار نفر از شهروندانمان خوانده باشند. در واقع نهضت حقوق شهروندی و شهروندی اصیل، نهضتی است که در مطالبات و حرکات مردمی و عقلانیشدن تدریجی آن شکل میگیرد تا اینکه یک چیزی از بالا بیاید و تعریف شود
شهروند مسئول از درون جنبشهای اجتماعی جدید به وجود میآید؛ جنبشهای جدیدی که خواهان حقوق خودشان هستند و بهدلیل سازمانیافتگی، مسئولیت خود را هم میشناسند؛ بنابراین شکلگیری جنبشهای اجتماعی جدید در دنیا با شهروندمسئول همراه بوده است
شهروندی یعنی ذیحقی، در کنار مسئولبودن. در حرکتهای تودهای و پوپولیستی، چیزی که شکل پیدا میکند مطالبهمحوریاست که خود را به شکل حقطلبی بروز میدهد؛ کار، شغل، رفاه، خانه، یارانه، آزادی بیان و... خواستن؛ همهچیز به خواستن محدود میشود. این حرکتهای تودهای زمانی که سازمان پیدا کنند و بهطورمثال تبدیل به اتحادیه کارگری شوند، میشود کارگرها اما اگر بهصورت فردی بریزند خیابان چیزی جز شعار مرگ بر سرمایهدار و سرمایهدار حق ما را خورده است و باید پول ما را پس بدهد، از حرکتشان به دست نمیآید