معنویت و رواندرمانی
شیما محمدی/ روانشناس بالینی
یکی از جدیترین دغدغههای ذهن هر انسان، خود انسان است. او دائما از خودش میپرسد که کیست؟ به چه دلیل به این دنیا پا گذاشته است؟ آیا در هستی او راز و معنایی نهفته است؟ اگر بودن آدمی معنادار است آن معنا و هدف کدام است؟ آیا آفرینش انسان هدفمند است یا تنها یک تصادف است؟ روانشناسی و معنویت از طریق روان با هم پیوند دارند و اهداف یکسانی را دنبال میکنند؛ کاهش درد و رنج و ایجاد رضایت باطنی.
انسانِ معنوی علاوه بر اینکه همواره برای کاهش رنج زندگی تلاش میکند بهدنبال رضایت باطنی است و رضایت باطنی یکی از مهمترین اهداف روانشناسی تجربی و روانشناسی عرفانی است.
انسان از یکسو درصدد تامین رضایت باطنی همراه با آرامش، شادی، امید، رهایی از رنج و درد در زندگی است و از سویی، تاریخ قرون اخیر تمدن غربی نشانگر این امر است که پیشرفتهای علمی و صنعتی و نیز نظامهای اجتماعی غربی، نهتنها توان فراهم آوردن این خواسته را نداشتهاند بلکه بر اضطراب و پوچی بشر افزودهاند. فرار از رنجهای زندگی مدرن و بیاعتمادی بشر به نظام سرمایهداری، یکی از زمینههای توجه به معنویت بوده است.
پرواضح است که بشر معاصر در تشخیص درد خویش صائب بوده است؛ ولی در پیدا کردن درمان این درد، شتابزده عمل کرده و هرچه را که رازآلود و غیرحسی یافته، معنویت لقب داده است. بیهیچ شک و تردیدی خلأ وجودی در جوامع بشری رو به افزایش است زیرا به انسان برخلاف حیوان، سوائق و غرایز حاکم نیست یا اینکه برخلاف زمانهای دیرین، سنتها و ارزشها برای انسان امروزی مشخص نمیکنند که باید چه کند.
حال انسان امروزی نه میداند که چه باید بکند و نه حتی میداند که دقیقا چه میخواهد. در عوض کاری را میکند که دیگران میکنند یعنی «همرنگی با جماعت» یا کاری را میکند که دیگران از او میخواهند یعنی «استبداد» یا گرفتار «روانرنجوری» میشود. وجود انسان حداقل تا زمانی که بهعلت روانرنجوری دچار انحراف و اختلال نشده است، همیشه بهسوی کسی یا چیزی به غیر از خودش کشیده میشود.
این کشش ممکن است به سوی طلب معنایی باشد که باید تحقق یابد یا انسان دیگری که به او عشق بورزد. این ویژگی اساسی وجود انسان خودتعالی (Self- Transcendence) نامیده میشود. امروزه روانشناسان بیشتر از همیشه با مراجعانی مواجهند که از احساس پوچی و بیهودگی شکایت میکنند. بهطور مثال به تازگی جوانی 25ساله به من مراجعه و عنوان کرد: «من جوانی هستم با مدرک تحصیلی بالا، شرایط مالی خوب، قدرتی بیشتر از آنچه نیاز دارم.
حال مشکل من آن است که معنای همه اینها چیست؟». روانشناسی در ابتدا به موضوع معنویت و امور قدسی توجه داشت اما در سالهای پایانی قرن نوزدهم موجی از روانشناسی علمی یا روانشناسی منهای معنویت به وجود آمد. در نظریه فروید، هدف زندگی صرفا ارضای اصل لذت است. این اصل متمرکز روی دستیابی به سعادت و حتی گاهی کاستن از رنج است و در این میان نقش مذهب کمرنگ و ناقص است.
بهدلیل نارساییهایی که در مبانی روانکاوی فرویدی وجود داشت برخی از همکاران و شاگردانش از او جدا شدند و دیدگاههای خاص خود را مطرح کردند. یکی از شاخصترین این چهرهها کارل گوستاو یونگ بود که اعتقاد داشت تجربیات و اعتقادات دینی علاوه بر آنکه ریشه در وجود انسان دارند، واجد اثرات درمانی نیز هستند. با پیشرفت روانشناسی، بخش روحانی انسان و معنویت مجدد مورد توجه قرار گرفت و روانشناسی وجودی و انسانگرا بهوجود آمد. رواندرمانی هستیگرا (وجودی) نوعی رویکرد درمانی است که روی مسائلی متمرکز میشود که در وجود فرد ریشه دارند. هستیگرایی یا وجودگرایی، فلسفهای است که هدف آن درک یا روشن کردن تجربه «بودن در جهان هستی» است.
بنابراین، نحوه بودن فرد و حالت کیفی رابطه انسان با خود، دیگران و جهان مادی کانون توجه آن است. در این بین، روانکاوی هستیگرا به نام ویکتور فرانکل رویکرد درمانی جدیدی را به نام لوگوتراپی (معنادرمانی) به جهان معرفی کرد. او دریافته بود که یک خلأ وجودی در قلب انسانهای مدرن وجود دارد که فقط میتواند توسط خداوند پر شود. فرانکل، مذهب را یک پدیده انسانی قلمداد میکرد و معتقد بود که مذهب، نتیجه چیزی است که من آن را انسانیترین پدیده انسانی یعنی «اراده برای کسب معنا» میدانم.
فرانکل معناخواهی را ویژگی بنیادی هستی میداند همانطور که نیچه میگوید: «کسی که چرایی برای زندگی کردن دارد با هر چگونگی میسازد»، بهنظر فرانکل، جستوجو برای یافتن معنا در زندگی، اساس سلامت روانی و پادزهر خودکشی است. پژوهشگران معتقدند که جست وجوی معنا و هدف، سزاوارتر از جستوجوی شادکامی است. این دوره بازگشت به معنویت است که در آن اعتقاد دارند بخش عمدهای از روح و روان و زندگی بشر بخش معنوی آن است.
توجه روانشناسان انسانگرا یا روانشناسان مکتب سوم به معنویت، زمینهساز بروز و ظهور روانشناسی فراشخصی شد که بر حالات عرفانی و ارزشهای معنوی تاکیدی تمام دارد. روانشناسی فرافردی از مکاتب روانتحلیلگری، روانشناسی تحلیلی یونگ، ایدههایی از مراقبه، تصویرسازی ذهنی، تحلیلرویا و آیین بودایی تأثیر گرفته است.
وظیفه روانشناس دستیابی به حقیقت اعتقادات دینی و معنوی نیست؛ این کار، وظیفه دانشمندان علوم دینی است.
آنچه یک روانشناس فارغ از جهانبینی خود نسبت به معنویت باید در نظر بگیرد آن است که برای بسیاری از افراد یک جامعه، معنویت حائز اهمیت است پس در شناخت و درمان مراجعان ابزاری مفید است و جایگاهی مهم و ارزنده دارد.
این امر برای متخصصان بهداشت روان مهم است که با شناخت اعتقادات و مراسم مذهبی مراجعان، از آن بهعنوان یک منبع جایگزین مهم و حمایتی استفاده کرده و با توصیه مراجعان به معنویت و شرکت در مراسم مذهبی، بتوانند آنها را به آرامش درونی سوق دهند.
تأثیر این امر شاید به این دلیل باشد که فرد با افزایش معنویت به نوعی از خودکنترلی دست پیدا میکند که مانع از اثربخشی شرایط بیرونی شده و در نتیجه، کمتر تحتتأثیر شرایط نامناسب قرار میگیرد. گاهی دیده میشود روانشناسان تلاش میکنند در آموزههای دینی حتی از رهبران معنوی هم پیشی بگیرند اما به همان ترتیبی که یک روانشناس غیرمذهبی باید آزادانه به عقاید مذهبی مراجع خود گوش دهد و حتی از آنها بهره ببرد، توقع میرود که روانشناسان مذهبی نیز بر حدود وظایف خود آگاه باشند و اجازه بدهند علما و رهبران مذهبی کار خودشان را انجام بدهند.
به هر روی، معنویت بهدلیل گذاشتن تأثیر مثبت بر سلامت و بهزیستی فرد، راهی است که در آن، معنای برتر نهایی خلق میشود و میتوان آن را تا حدودی بهعنوان یک جنبه سازماندهیشده بنیادی شخصیت در نظر گرفت و لذا ضروریاست که از فاکتورهای جدی رواندرمانی محسوب شود.