فوتبال فقط فوتبال نیست
سیدمیثم میرتاجالدینی
سایمون کوپر، نویسنده مطرح فوتبالی کتابی دارد با نام «فوتبال علیه دشمن». این کتاب را عادل فردوسیپور در سال88 ـ سال بلوا و فتنه ـ ترجمه کرد؛ آن هم در شرایطی که به گفته خودش افسردگی ناشی از دوربودن از فوتبال، رمق او را گرفته بود.
کوپر در این کتاب از فوتبالی سخن میگوید که روزگاری جدالها، جنگها، ستیزها، مخالفتها و هرگونه دوقطبی مذهبی، سیاسی، ملی، نژادی و تاریخی را همچون لوله جاروبرقی به درون خود میکشید؛ یعنی زمانی که شما به تماشای فوتبال سلتیک و رنجرز یا اینتر و میلان یا بارسلونا و رئال مینشستید، امتداد جنگی در بیرون آن مستطیل سبز را میان دو گروهان یازدهنفره آدم میدیدید که واقعا نبرد بود اما آنها ظاهرا بر سر مالکیت توپ و میدان بازی میکردند و برای فتح یک دروازه گل میزدند و برای دفاع از دروازه دیگر، صف میکشیدند.
آن روزگار دوام چندانی نداشت و شمع آتش آن نوع درگیریها آرامآرام در خود فروچکید و تمام شد. حالا در زمانهای هستیم که فوتبال، خودش تعیینکننده دوقطبیهاست؛ با این تفاوت که نزاعهای بیرونی به درون آن کشیده نمیشوند بلکه نزاعهای فوتبالی به جهان بیرون سرایت میکنند. دوقطبیهای قرمز و آبی [اصطلاحا]، حالا جای دوقطبیهای کاتولیک و پروتستان، کارگر و سرمایهدار، پرولتاریا و بورژوا، ملیتگرا و تجزیهطلب و... نشسته است و آدمهای توی زمین و روی سکوها، انگیزهای جز جدال بر سر توپ ندارند و البته این جدال میان همان خطوط سفید دورتادور زمین میماند.
مثلا کوپر در کتابش از یک هوادار دوآتشه سلتیکی (تیمی سابقا با مشخصه کاتولیکی) یاد میکند که شدت عشقش او را واداشته بود نام بازیکنان سلتیک را روی فرزندانش بگذارد و روی سکوها متعصبانه شعار بدهد و فریاد بکشد. اما همین آدم، بیتوجه به نزاعهای فرقهای، با آنکه کاتولیک بود با زنی پروتستان (مذهب تیم رنجرز) زیر یک سقف زندگی میکرد. این یعنی جدال سلتیک/رنجرز، دیگر جدالی مذهبی نبود و فوتبال همه آن تعصبات فرقهای را به تعصبات فوتبالی مبدل کرد که این تعصبات جدید بسیار کمخطرتر و البته محدودتر بودند.
اینجاست که باید این عبارت و عنوان را اینگونه تغییر داد: «فوتبال علیه دشمنی»؛ چراکه ما با چهرهای از یک ورزش جمعی مواجه هستیم که با وجود زدوخوردهای میدانی و دادوقالهای حاشیهای و شعارهای سکویی، دشمنیها را کاهش داده و دیگر مسابقه میان هلند و آلمان، جنگ دو ملت و چنگ و دندان نشاندادن دو ملیت نیست؛ چنان که جدال میان بارسلونا و رئال مادرید، جنگ تجزیهطلبان با سلطنتطلبان به شمار نمیرود.
اما سؤال من این است:
آیا باید این تغییر و تحول را باور کرد؟ ما با ورزش صلحطلبی مواجهیم که سنگرهای کشتار را به سنگرهای درون یک مستطیل با 22بازیکن کاهش داده؟ ما با یک حرکت بدون لهجه طرف هستیم که زبان مشترک انسانی است و سیاه و سفید و آسیایی و اروپایی و شرقی و غربی و شمالی و جنوبی نمیشناسد؛ ورزشی که دوقطبیهای خونریز را به کلکلهای فوتبالی تقلیل داده؛ پدیدهای که چمنش از زمین و سوت داورش از زمان، تعصبزدایی کرده و دامنه آن به هر چیز دشمنیساز مانند مرزهای جغرافیایی و مذهبی و نژادی رسیده است؟ به طور خلاصه «آیا امروز فوتبال را برای ابراز دشمنی به کار نمیگیرند؟»
یک حساب سرانگشتی پیرامون تمام اتفاقاتی که در همین مدت اندک حضور تیم ملی ایران در جامجهانی برای ما رقم زدند، بهروشنی ثابت میکند که صادقانهترین گزاره این روزهای فوتبال همین عنوان کتاب کوپر است: «فوتبال علیه دشمن»؛ فوتبال علیه «دشمنی» هرگز به کار گرفته نمیشود. فوتبال، ابزاری مهم است علیه «دشمن» تا این ورزش جمعی را از یک وقفه نوددقیقهای پرهیجان، به سنگری برای مبارزه بدل سازد. در همین راستا سالها پیش رینوس میشل، مربی هلندی گفته بود: «فوتبال، جنگ است» و منظورش واقعا همان جنگ بود، نه اصطلاحی برای جدینشاندادن جدال دو تیم در بازی؛ یا آنکه دکتر ال.دییونگ که سالها عمرش را صرف نوشتن تاریخ جنگ جهانی کرده بود، درباره بازی هلند و آلمان گفته بود: «البته این نوعی جنگ بود؛ عجیب است انکارش میکنند.» کوپر هم در کتابش مینویسد: «فوتبال هیچوقت فقط فوتبال نیست؛ این ورزش، جنگ به وجود میآورد و انقلاب میکند.»
حالا این گزارهها را ما بهتر از هر زمان دیگری درک میکنیم؛ بهویژه که میبینیم و میشنویم جریانهای مختلف و افراد گوناگون ابتدا در راستای حذف تیم ملی تلاش کردند و بعدها سعی داشتند روحیه بازیکنان را تضعیف و وجهه عمومی و ملی آن را تخریب کنند؛ کسانی که هم بر خرمن شرافت خویش جرقه جهالت زده و هم بر دست و پای حس وطندوستی خود غل و زنجیر بیرحمی کوفتهاند و این همه گواهی میدهد به اینکه «فوتبال، یک لبه جنگ تمدنی شده است». اما آیا ما این را میخواستیم؟ هرگز! لکن دشمن همهجا را برای ما زمین جنگ میکند تا فراغتهای معمول را از ما بگیرد.