• سه شنبه 11 اردیبهشت 1403
  • الثُّلاثَاء 21 شوال 1445
  • 2024 Apr 30
سه شنبه 24 آبان 1401
کد مطلب : 177062
+
-

استادی‌ که دانشگاه نرفت

مروری بر منش زندگی و اخلاقی حاج‌اسماعیل دولابی

گزارش
استادی‌ که دانشگاه نرفت

«حاج‌اسماعیل دولابی»؛ همان خیر سفره‌داری که نه‌تنها در خانه‌اش به روی دیگران باز بود بلکه با لبخندی دلنشین کام آنها را شیرین می‌کرد. این عارف دلسوخته با زبانی ساده و خودمانی با مردم حرف می‌زد، . رفتارش خوف و رجا داشت. نگاه نافذش ترسی بر دل می‌انداخت و خنده‌اش این امید را می‌داد که سنگ صبور خوبی است برای شنیدن درددل‌های ناگفته. هر آنچه پدرش برای او به ارث گذاشته بود همه را برای کمک به دیگران هزینه کرد و هیچ‌وقت به پس‌انداز و ثروت‌اندوزی فکر نکرد. محمداسماعیل دولابی یک استاد دانشگاه نرفته بود که محله دولاب به‌وجودش افتخار می‌کنند. هنوز صدای مناجات او از مسجد بقیه‌الله ‌دولاب می‌آید. شب‌هایی که برای اعتکاف کنج خانه خدا صدای العفو العفو سرمی‌داد.

دست تو، ‌دست خدا می‌شود
در خانه‌اش به روی همه باز بود، ملاقات با او نیاز به هماهنگی و تعیین وقت قبلی نداشت، فرقی نمی‌کرد آدمی که سرزده به دیدنش می‌رود چه‌کسی است. به وقت آمده یا بی‌وقت. هر کس برای عرض مشکل یا دید و بازدید به خانه‌اش می‌رفت با رویی‌گشاده پذیرایش می‌شد و در حد توان در رفع گرفتاری‌اش می‌کوشید. همه می‌دانستند که حاج‌اسماعیل کسی را ناامید برنمی‌گرداند. آدم سفره‌داری بود. سفره‌اش همیشه پهن بود و همه‌‌چیز در آن به وفور پیدا می‌شد. دست و دل باز بود. می‌گفت مهمان حبیب خداست. خودش غذای ساده‌ای می‌خورد اما برای مهمان از هیچ‌چیز دریغ نمی‌کرد. فرقی نداشت این مهمان دوست و آشنا باشد یا از همسایه، مالدار باشد یا ندار. وقتی مهمان می‌آمد اگر خودمانی‌تر بودند می‌گفت: «بچه‌ها چه دوست دارید؟ سیب‌زمینی پخته هست کباب هم داریم هر کس هرچه دوست دارد بخورد نوش‌جان.» اما همیشه قبل از اینکه طعامی به دهان بگذارد با صدای بلند بسم‌الله می‌گفت و اشاره می‌کرد: «بسم‌الله‌ که بگویی دست تو دست خدا می‌شود. با دست خدا که غذا بخوری سیر می‌شوی.»

برای همسایه دعا کن
حاج اسماعیل عادتش بود سرزده به همسایه‌ها و قوم خویشش سرکشی می‌کرد. سرزده می‌رفت تا از احوال آنها خبر بگیرد، ببیند کم و کسری دارند یا نه. چند دقیقه‌ای می‌نشست و بعد هم می‌رفت. وقتی هم به خیابان دولت رفته و از محله قدیمی‌اش دور شده بود، باز برای احوالپرسی می‌آمد به همسایه‌های قدیمی‌اش سرمی‌زد. با اینکه سنی از او گذشته بود و راه رفتن برایش سخت بود ولی دید و بازدید را وظیفه خودش می‌دانست. همسایه‌ها را خیلی دعا می‌کرد. می‌گفت برای همسایه دعا کنی راه خودت هم باز می‌شود. دوست نداشت کدورتی بین آدم‌ها باشد، اگر هم متوجه می‌شد 2نفر با هم اختلاف دارند در لفافه نصیحت می‌کرد: «اگر از رفتار کسی ناراحت شدید درباره‌اش با شخص دیگری صحبت نکنید. غیبت می‌شود. استغفار کنید هم برای خودتان هم برای کسانی که شما را اذیت کرده‌اند تا دلتان نرم شود. خدا این کار را دوست دارد و تلافی می‌کند.»کافی بود باخبر شود یکی از اهالی محله بیمار شده است. برای عیادتش می‌رفت و آرام در گوش او می‌گفت: «کم و کسر که نداری؟ مشکلی چیزی؟ » اگر مطمئن می‌شد که مشکلی نیست که خب عیادت می‌کرد و می‌آمد اما اگر متوجه می‌شد برای هزینه درمان مشکل دارند بدون اینکه او متوجه شود هزینه بیمارستان را حساب می‌کرد.

کمک کن و بارت را سبک کن
بعد از گذشت این همه سال از رفتنش هنوز در میان اهالی محله دولاب، به‌دست به خیر بودن شهره است. مال و اموال بسیاری را پدرش حاج محمود برای او به ارث گذاشته بود. همه را بین مردم فقیر و نیازمند تقسیم کرد. خودش زندگی ساده و بی‌آلایشی داشت. می‌گفت: «برای رسیدن به خدا، باید چیزهای سنگین را بریزی تا بارت سبک شود و راحت‌تر راه بروی. از مالت به زیر دستانت کمک کن تا راه رفتن برایت آسان شود.» او دختران بسیاری را راهی خانه بخت کرد. از خرج عروسی گرفته تا تهیه جهیزیه. خیلی از آدم‌هایی که دوست داشتند در کار خیر شرکت کنند اما وسع مالی‌شان اجازه این کار را نمی‌داد غصه می‌خوردند. در جواب دلتنگی آنها پاسخ می‌داد: «یادتان نرود، هر وقت در جیب‌تان پول نبود از همان مقدار کم انفاق کنید. آن وقت مال‌تان بیشتر می‌شود.»

کمال مرد در رضایت خانواده است
حاج آقا دولابی احترام زیادی به خانواده‌اش می‌گذاشت. معتقد بود: «کمال انسان در این است که خانواده‌اش از او خشنود باشد»، همیشه هم سفارش می‌کرد: «کمال مرد در آن است که خانواده‌اش از او راضی باشد. خوب رفتار کردن با زن، هنر دین است.» بعد در جلساتی که خانم‌ها هم حضور داشتند تأکید می‌کرد: «هر زنی که مردش از او راضی باشد، آن عزیز خداست. اگر زن با مرد مدارا کند، در نصف اعمال خوب او شریک است.» توصیه‌اش به بانوان خواندن حدیث کساء بود. او به اصلاح روابط خانوادگی خیلی اهمیت می‌داد و اگر زوجی دچار اختلاف می‌شدند و با او در میان می‌گذاشتند به مرد توصیه می‌کرد: «هرکاری که می‌توانی بکن، پول خرج همسرت کن، به او محبت کن، تا با هم یگانه شوید.»حاج اسماعیل احترام بسیاری برای پدر و مادرش قائل بود. می‌گفت:«پدر و مادر را از خود خشنود کنید. مادرتان را ببوسید، به پای او بوسه بزنید. آنقدر که به گریه بیفتد، آن وقت کارت روی غلتک می‌افتد و خدا همه درهایی که به روی خودت بسته‌ای را باز می‌کند.» نصیحت می‌کرد که «با شمشیر محبت، سرها را ببرید. در جامعه‌ای که با محبت رفتار کنند آن جامعه به‌سمت خیر و خوبی پیش می‌رود.»

 

این خبر را به اشتراک بگذارید