زخمی لبخند
شهید علی خلیلی، جوان دهههفتادی نماد تکتک جوانانی است که هر کدام در دلشان شور و شعور انقلابی را دارند و محبت اهلبیت(ع) و نشاط بندگیشان به آنها قدرت بخشیده است تا در مسیر حق درستترین انتخاب را داشته باشند. برخلاف آنچه دشمنان ایران اسلامی میخواهند و سعی میکنند که جوانان را بینشاط، خسته، خموده و خالی از هر دلبستگی اعتقادی نشان دهند ولی وجود جوانانی چون شهید علی خلیلی و تمام شهدای دهههای هفتادی و هشتادی مهر باطلی بر خیال آنهاست. خلیلی در 25تیر ماه سال1390 (شب نیمهشعبان) وقتی در خیابان متوجه تعرض چند جوان با حالت غیرطبیعی به دو خانم جوان میشود، جلو میرود و تذکر میدهد. دو خانم جوان موفق به فرار میشوند ولی شهید خلیلی با ضربه چاقوی یکی از جوانها زخمی و شاهرگ گردنش بریده میشود. کتاب «زخمی لبخند» روایتهایی از زندگی این مربی جهادگر را به قلم زهرا یوسفان است که در انتشارات شهیدکاظمی منتشر شده است.
در بخشی از این کتاب به نقل از مادر شهید میخوانیم:
«خدا 2سال تو را به من بخشید که داشته باشمت. کنارت، همراهت، همنفست باشم. ببویمت. اصلاً مادر، میشود حلالم کنی، بهخاطر آن شب نیمه شعبان که از حضرت سیدالشهدا(ع) خواستم بمانی و تو را امانت سپردم دستش؟ ماندنی نبودی با آن جراحت و آن خونی که از رگ پارهات میجوشید؛ ولی ماندی. حلالم کن که برای دوبارهداشتنت و دوبارهدیدنت و دوبارهشنیدن صدایت دعا کردم و تو تمام این دو سال درد کشیدی. میدانم که میدانی من هم تمام آن دو سال درد کشیدم، حتی بیشتر از تو.»