
طیب انقلاب

آن قدر شر بازی درآورده بود که همان 18سالگی تبعیدش کردند بندرعباس. از تبعید که برگشت، دیگر نمیخواست دعواهای الکی کند. حجرهای در خیابان انبار گندم گرفت و شروع کرد به کاسبی. کمی بعد هم رفت در صف میوه و ترهبار در کار واردات موزبا این همه از اول اهل هیئت بود؛ دسته عزاداری او که در تاسوعا و عاشورا از میدان انبار به سمت مرکز شهر حرکت میکرد، در طول مسیر مورد استقبال بزرگان محلات مانند حاجعلی کاشانی قرار میگرفت. یکبار در مورد دلبستگی پدرش به امام حسین(ع) گفته بود:«پدرم، عجیب حساسیت و علاقه به خاندان عصمت و طهارت بهخصوص حضرت امام حسین(ع) داشت و این را واقعاً میگویم که عاشق امام بود، حتی در برابر بعضی از اعتراضات مادرم در مورد برخی از خرجهایش میگفت من زندگیام و پولی را که بهدست میآورم دو قسمت میکنم، یک قسمت آن را خرج خودم میکنم و قسمت دیگر را خرج امام حسین(ع)، حالا یا برای او عزاداری میکنم یا در راه او خرج میدهم.»
طیب و افراد وابسته به او مستقیما در کودتای ۲۸ مرداد دخالت نداشتند و بعدازظهر و پس از پیروزی کودتا به میدان آمدند. پس از کودتای ۲۸ مرداد طیب بهتدریج درباره حمایت از دربار تغییر عقیده داد و در مواردی ازجمله در انتخاب رئیس صنف قهوهچیها با نیروهای حامی دربار ازجمله شعبان جعفری درگیر شد و مانع از انتخاب او به جای ابراهیم کریمآبادی بهعنوان رئیس این صنف شد.بعد هم وقتی فهمید امام(ره) را گرفتهاند، همه را جمع کرد و رفت میان مردم و مشارکت کرد تا 15خرداد همان شود که شد. بعدش هم بگیر و ببند و شکنجه. قرار شد حرفهایی راجعبه امام بزند تا آزاد شود. او هم نگفت و اعدام شد. آزاده بود و آزاد شد. میگویند وقتی از او خواستند تا بگوید امام به او پول داده تا بلوا راه بیندازد، گفته بود: «باید ببینمش». وقتی امام را دید گفت: «انگار پسر امام حسین(ع) را دیدم» و این دروغ را نگفت.