• چهار شنبه 12 اردیبهشت 1403
  • الأرْبِعَاء 22 شوال 1445
  • 2024 May 01
یکشنبه 8 آبان 1401
کد مطلب : 175460
+
-

گزارشی از وضعیت کودک 5ساله‌ای که در حادثه تروریستی شاهچراغع پدر، مادر و برادرش را از دست داد

چشم‌های منتظر «آرتین»

برنامه‌ریزی‌هایشان برای عروسی بود؛ نه عزا. خرید می‌کردند تا هرچه زودتر به تهران بیایند. برای جشن و پایکوبی لحظه‌شماری می‌کردند، اما به جای آن، خون، مرگ و چیزی شبیه به میدان جنگ نصیب‌شان شد. گلوله‌ها به آنها امان نداد تا در کنار هم، آغاز زندگی مشترک دخترشان را جشن بگیرند. بعد از خرید بود که رفتند تا زیارتی هم از شاهچراغ(ع) داشته باشند. مسیر را تغییر دادند و به جای خانه، برای زیارت رفتند، اما در یک لحظه همه‌‌چیز به‌هم ریخت. سرنوشت جور دیگری برایشان رقم خورده بود. آرتین و آرشام، دست‌شان در دست پدر و مادرشان بود، اما ناگهان صدای رگبار گلوله و صدای فریاد مردم درهم‌ آمیخت. مرگ بار دیگر سایه انداخت؛ این بار بر سر شیرازی‌ها. سرخی خون همه‌جای شاهچراغ(ع) را فراگرفت. در این میان آرتین 5ساله چشمانش صحنه‌هایی را دید که برایش زیادی سنگین بود. تن نحیف و کودکانه‌اش یاری نمی‌کرد تا بتواند کاری کند. جثه‌اش زیادی کوچک بود برای سینه سپر کردن در مقابل خانواده‌اش؛ پدرش را دید که فریاد می‌زد و سعی داشت از همسر و فرزندانش محافظت کند، ولی تیرباران امانش نداد. مادر غرق خون بود. برادرش دیگر صدایی نداشت تا در گریه و فریاد او را همراهی کند. نفس نمی‌کشیدند هیچ‌کدام از عزیزانش؛ غریب و بی‌پناه در آن مهلکه ترسناک ماند. حالا دیگر هیچ‌کس نمی‌تواند او را آرام کند؛ حتی نمی‌توانند به او امید دهند. دیده است آنچه را که نباید هیچ‌وقت می‌دید. کسی نمی‌تواند به او ثابت کند دوباره روزی می‌تواند با آرشام بازی کند، دست پدر را بگیرد و مادر را غرق بوسه کند. آرتین مانده با غصه‌ای تمام‌نشدنی. ابوالفضل خوش‌نژاد، داماد این خانواده که خودش هم هنوز شوکه است، روایتی غم‌انگیز از خانواده سرایداران در آن شب منحوس دارد.

  آرتین و خانواده‌اش آن شب برای رفتن به شاهچراغ(ع) برنامه‌ریزی کرده بودند؟
نه، اصلا قرار نبود به آنجا بروند. آنها رفته بودند خرید کنند. شاهچراغ(ع) وسط بازار است. احتمالا بعد از خرید، دل‌شان هوای زیارت کرده بود و به همین دلیل به آنجا رفتند. ما اصلا خبر نداشتیم که به آنجا رفته‌اند. اتفاقا به‌دلیل ناآرامی‌های اخیر به آنها تأکید کرده بودیم که زیاد بیرون نباشند. حتما به‌خاطر اینکه آنجا محل آرامی است، رفته بودند که زیارت کنند. هفته بعد یعنی 12آبان عروسی من و فاطمه بود. فاطمه خواهر آرتین است. آنها رفته بودند برای عروسی خرید کنند و لباس بگیرند. من خودم برایشان بلیت خریده بودم تا به تهران بیایند. خیلی برای مراسم ذوق داشتند. کلی برنامه‌ریزی کرده بودند. آن شب هم گفتند اگر برای خرید لباس نرویم، دیگر نمی‌رسیم خرید کنیم.

 شما چطور متوجه این اتفاق شدید؟
ما خبر را در فضای مجازی خواندیم. گفتند در شاهچراغ(ع) عملیات تروریستی شده است. خیلی شوکه شدیم، ولی اصلا تصورش را هم نمی‌کردیم که خانواده ما هم آنجا بوده باشند. همسرم داشت فیلم‌های مراسم عقدمان را تماشا می‌کرد. همان لحظه هم دلتنگ شد و هم دلشوره گرفت. با پدر و مادرش تماس گرفت، اما کسی پاسخگو نبود. از آنها خبری نداشتیم. با اینکه نگران بودیم، ولی فکرش را هم نمی‌کردیم که چنین فاجعه‌ای رخ داده باشد. تا اینکه لیست مجروحان را دیدیم. اسم آرتین در میان مجروحان بود؛ البته فامیلی آرتین را اشتباه نوشته بودند. به جای سرایداران، سرداران نوشته شده بود. همین باعث شد کمی امید بگیریم که شاید فقط تشابه اسمی باشد. دایی همسرم در شیراز است. او تا صبح به بیمارستان‌ها سر زد؛ تا اینکه آرتین را پیدا کرد. ما هم بلافاصله به شیراز رفتیم.

آرتین لحظه تیراندازی چه صحنه‌هایی را دیده است؟
آرتین همه‌‌چیز را دیده، همه آن چیزی که نباید می‌دید. می‌گوید دیدم که تیر به پیشونی مادرم خورد. به شکم آرشام خورد. می‌گوید دیده که پدرش ایستاده جلوی آنها و سپری شده برایشان، اما او هم تیر خورده است. همه اینها را با چشم دیده است.

حال روحی‌اش چطور است؟
خیلی با او صحبت می‌کنیم. به او گفتیم آنها رفته‌اند که زخم‌هایشان خوب شود تا دوباره با هم باشید، اما او باور نمی‌کند، می‌گوید: «می‌دانم آنها مرده‌اند.» نمی‌دانیم باید با او چه کار کنیم. همه سعی‌مان را می‌کنیم تا از این حال‌وهوا خارج شود، اما داغش خیلی سنگین است. مرتب سعی داریم فضایش را عوض کنیم، ولی مگر آن صحنه‌ها از ذهن بچه به این کوچکی پاک می‌شود. آرتین خیلی به پدرش وابسته بود. به پدرش فوق‌العاده دلبستگی داشت. اگر یک شب کنار پدرش نمی‌خوابید، خوابش نمی‌برد. غذایش را حتما باید پدرش به او می‌داد. هیچ‌کدام نه مادر و نه همسرم نمی‌توانستند به او غذا بدهند؛ فقط با پدرش غذا می‌خورد. دوست و رفیقش پدرش بود. خوشگذرانی‌اش فقط با پدرش بود. به آرشام و مادرش هم وابسته بود، ولی همه زندگی‌اش باباش بود. مرتب می‌گوید: الان بابام کجاست؟ مادرم کجاست؟ مانده‌ایم که او چطور می‌خواهد با این همه وابستگی، بدون پدرش زندگی کند. ما سعی می‌کنیم هرجور شده حالش را بهتر کنیم.

از لحاظ جسمی چه آسیبی دیده است؟
جمعه از بیمارستان مرخص شد. دستش آسیب دیده و عمل انجام شده است. دکتر گفته باید صبر کنید. اگر این عمل جواب نداد، عمل پیوند استخوان انجام می‌شود. دستش تیر خورده است.

از این به بعد با شما زندگی می‌کند؟
بله، قرار است با من و همسرم در تهران زندگی کند. آنها یکی، دو سال بود که به شیراز رفته و ساکن آنجا بودند. همسرم یکی، دو هفته‌ای می‌شود که به اینجا آمده و با هم‌ خانه‌مان را می‌چیدیم تا برای عروسی همه‌‌چیز آماده باشد. قرار بود روز دوشنبه هم آرتین و خانواده‌اش به تهران بیایند و برای عروسی آماده شویم. پدر آرتین بازنشسته نیروهای مسلح بود. 30سال در نیروی دریایی بندرعباس کار می‌کرد. یکی، دو سال بود به شیراز رفته بودند. مکانیک ماشین‌های سنگین بود. چون خودشان شیرازی هستند، دوست داشتند بروند آنجا زندگی کنند.

الان خواسته خانواده شما چیست؟
ما از مسئولان خواسته‌ایم که نیروهای امنیت شاهچراغ(ع) را بررسی کنند. ببینند چرا آنقدر راحت این فرد به داخل رفت و عاملان و مسببان این حادثه را مجازات کنند؛ آنها همه بی‌گناه بودند. چرا باید اینطور به شهادت برسند.

 

این خبر را به اشتراک بگذارید