• پنج شنبه 13 اردیبهشت 1403
  • الْخَمِيس 23 شوال 1445
  • 2024 May 02
یکشنبه 8 آبان 1401
کد مطلب : 175459
+
-

آرمان علی‌وردی در ناآرامی‌های اخیر به‌دست اغتشاشگران در شهرک اکباتان به طرز فجیعی شکنجه شد و به شهادت رسید

یاد انگشتری‌تو شده داغ دل ما

گزارش
یاد انگشتری‌تو شده داغ دل ما

مژگان مهرابی _ روزنامه‌نگار

فیلم تکان‌دهنده از شکنجه یک جوان بسیجی، خیلی زود در فضای مجازی پخش شد و دل بسیاری را به درد آورد؛ جوانی که تنها 21سال داشت، به جرم دفاع از وطن و برقراری امنیت به طرز فجیعی، به‌دست اغتشاشگران، نیمه‌عریان و شکنجه شده است. عده‌ای زیر باد کتک و لگد و البته ضربات چاقو، او را وادار می‌کنند تا به نظام و مقدساتش توهین کند، اما او حتی زیر سخت‌ترین شکنجه‌ها هم تن به این کار نمی‌دهد و پای ایمان و اعتقاداتش می‌ماند. این اتفاق در ‌ناآرامی‌های چهارشنبه چهارم آبان ماه رخ داده و این جوان بسیجی، با جراحات بسیار در حاشیه محله اکباتان رها می‌شود. متأسفانه به‌علت جراحت بسیار، این جوان بسیجی، در بیمارستان به شهادت رسید. متأسفانه عاملان این ‌کار غیرانسانی، تصاویر این شکنجه و مقاومت «آرمان علی‌وردی» را با گوشی ثبت و وقیحانه در فضای مجازی منتشر کردند. تماشای فیلم شکنجه آرمان برای ما که حتی یک‌بار هم او را ندیده بودیم دردناک است، چه رسد به مادر و پدری که آرزوها برای عزیزکرده‌شان داشتند. در ادامه بخش‌‌هایی از صحبت‌های این خانواده داغدار را می‌خوانیم.

شهید علی‌‌وردی ۲۱ساله، طلبه بسیجی و مربی کانون تربیتی حوزه علمیه آیت‌الله مجتهدی(ره) و همچنین عضو بسیجیان یگان امام رضا(ع) سپاه محمدرسول‌الله(ص) تهران بزرگ بود.
چهارشنبه چهارم آبان‌ماه، فرصتی برای اغتشاشگران فراهم شد تا چند نقطه از شهر را ناآرام کنند. طبق چهارشنبه هر هفته آن روز آرمان سر کلاس درسش بود. بعد از کلاس با همکلاسی‌ها راهی مسجد محل می‌شود. قرار بود با بچه‌های مسجد درباره ناآرامی‌های اخیر صحبت کنند. در همین مباحثه با دوستان بودند که خبر دادند در خیابان اکباتان آشوبگران، محدوده را ناآرام کرده‌اند. وقتی خبر ناآرامی در محله‌ها به گوشش رسید، بلافاصله از مسجد بیرون رفت و با موتور راهی اکباتان شد تا اگر کاری از دستش برآمد انجام دهد، اما نه سلاحی داشت و نه هدفی جز آرام کردن شرایط. محله شلوغ شده بود، عده‌ای سطل زباله آتش‌زده و بعضی‌ها هم شعار می‌دادند. آرمان با چند نفر از بچه‌های بسیجی برای آرام کردن اوضاع جلو رفتند، اما تعدادی آشوبگر از پشت‌بام چند ساختمان به آنها سنگ و اشیای دیگر پرتاب کردند. مجبور شدند به عقب برگردند. آرمان آن روز به کلاس درس در حوزه رفته و کتاب و عمامه‌اش را داخل کیفش گذاشته بود. کیفش هم روی دوشش بود. به‌گفته دوستانش، او خواست از بین آشوبگران عبور کند، بدون هیچ سلاح سرد یا گرمی. عده‌ای آشوبگر به چهره و ریش آرمان شک می‌کنند و جلوی او را می‌گیرند. یکی از آنها می‌گوید: بسیجی؟! و آرمان جوابی نمی‌دهد. 
دیگری دست می‌برد به کیف آرمان و آن را با خودش می‌کشد. کیف را که باز می‌کنند، می‌بینند که کتاب‌های حوزه و عمامه داخل آن است. تا اینها را می‌بینند، داد می‌زنند: «آخونده! آخونده!» دور آرمان حلقه زده و تا می‌توانند او را کتک می‌زنند. از میان آشوبگران، نوبت به نوبت جلو می‌آیند و هر کسی ضربه می‌زند، و چقدر این صحنه آشناست برای آنهایی که روضه شهدای مظلوم کربلا را شنیده باشند. تصورش هم سخت است چه برسد به اینکه بخواهی تجربه‌اش کنی. او را روی زمین می‌کشند و با خود جلوتر می‌برند. لباس‌هایش را درآورده و باز هم به شکم و سر و صورتش می‌زنند. فحش می‌دهند و می‌خواهند با حرف‌هایشان او را تحقیر کنند. به‌راستی به کدامین گناه؟! ‌‌ از او می‌خواهند به ائمه‌اطهار(ع)، شهدا و رهبری توهین کند.
 با آنکه زیر شکنجه شدید و وحشیانه اغتشاشگران بود، اما لب به توهین باز نکرد. این در حالی است که دوستانش ساعت‌ها در خیابان به‌دنبالش بودند و او تلفن همراهش را جواب نمی‌داد. 
کسی از او خبر نداشت و نگرانی دوستانش کم‌کم به خانواده هم منتقل شد و پدر و مادرش هم دستپاچه برای پیداکردن آرمان به خیابان‌ها آمدند. کسی می‌گفت با بیمارستان تماس بگیرد و دیگری پلیس را پیشنهاد داد. همین کار را هم کردند. اما خبری نبود که نبود. تا اینکه حوالی شامگاه همین شب، یکی از گشت‌های اطلاعاتی چیز مشکوکی کنار خیابان می‌بیند. روی آن پتو کشیده شده بود. وقتی پتو را کنار می‌زنند، جسم بدون حرکت و غرق در خون آرمان علی‌وردی را می‌بینند. آنقدر ضربه بر صورت این طلبه وارد شده بود که به‌راحتی قابل شناسایی نبود. در نهایت جسم کم‌جان او به‌سختی توسط دوستانش شناسایی می‌شود و پس از انتقال به بیمارستان به شهادت می‌رسد.
 دوستانش می‌گویند آن شب بی‌هیچ دلیلی آرمان توسط لیدرهای آشوبگران در اطراف شهرک اکباتان ربوده شده و پس از شکنجه با شوکرهای خاص و شبه‌نظامی به کما رفت. حجم ضربه‌هایی که به سر این طلبه بسیجی وارد شده، باعث ضربه مغزی او شده بود. یکی از دوستان آرمان از عشق و علاقه او به رهبر می‌گوید: «وقتی در فیلم دیدم که آرمان زیر آن همه شکنجه باز هم لب به توهین به مقدسات باز نکرد، تعجب نکردیم چون شک نداشتیم که محال بود او این کار را بکند! او تا لحظه آخر پای اعتقاداتش ایستاد. ما هم راه او را ادامه می‌دهیم و انتقام خون به ناحق ریخته آرمان و آرمان‌های این ملت را می‌گیریم.»

من نروم چه‌کسی برود؟
آرزویش شهادت بود مثل خیلی از جوانانی که 8سال دفاع‌مقدس در برابر دشمن خارجی ایستادند و مقاومت کردند. مثل همان جوانانی که در جنگ تحمیلی، قید خانه و خانواده خود را زدند و تحمل گرمای جبهه جنوب و سرمای جبهه غرب برایشان آسان شد. مثل همه آنهایی که برایشان فرقی نمی‌کرد کجا و در چه نقطه‌ای از ایران حضور پیدا کنند. گوش به فرمان رهبر و مقتدای خود بودند تا جانشان را برای میهن و آبادانی‌اش اهدا کنند. آرمان 21سال داشت و مثل همان جوانان دهه 60بود که به‌گفته مادرش آرزو داشت مرگش با شهادت رقم بخورد. حالا مادر تاب و توان صحبت‌کردن درباره آرمان را ندارد، مثل هر مادر‌ دیگری آرزوهای بسیاری برای پسرش داشت. دوست داشت رخت دامادی، تن عزیزکرده‌اش ببیند. اشک‌ها امانش نمی‌دهند، اما به یاد حرف‌های پسرش می‌افتد که بارها به او گفته بود، و شاید یادآوری همین‌خاطرات و این چند جمله کوتاه مرحمی باشد بر دل رنجدیده او. وقتی خیابان‌ها ناآرام بود و دل مادر نیز پر از دلشوره و نگرانی، باز هم آرمان برایش از آرزویش گفته بود: «به او گفتم نرو مامان! نرو! دلم شور می‌زند. هر روز خبر شهادت یکی می‌رسد. به او گفتم تو نرو! اما آرمان گفت: «من نروم، چه‌کسی برود؟ من نروم، ما نرویم پس چه‌کسی برود؟» آرمان آرزویش شهادت بود و بالاخره به آرزویش رسید.»

مهندسی را رها کرد و رفت سراغ درس طلبگی
پدر اما آرام‌تر از مادر است و داغی که دارد را در سینه‌اش نگه داشته است تا جایی خلوت‌تر و دور از چشم همسرش برای شهادت فرزندش اشک بریزد. شاید هم می‌خواهد به مادر و برادرکوچک‌تر آرمان که مدام بی‌تابی می‌کند، صبوری بدهد: «آرمان، دانشگاه رشته مهندسی قبول شده بود، درس می‌خواند، اما چون به علوم دینی علاقه داشت، می‌خواست درس طلبگی بخواند. علاقه به حوزه موجب شد تا او از دانشگاه انصراف دهد و درس طلبگی را در حوزه حاج‌آقا مجتهدی شروع کند. آرمان بچه‌ای نبود که فقط به فکر خودش باشد. 21سال داشت، اما آرزوهای بزرگی در سر داشت. دلش می‌خواست به همه کمک کند. برای همین حین درس و در کارهای جهادی هم شرکت می‌کرد. آرمان عاشق مردم کشورش بود.» محمد‌علی، برادر کوچک‌تر آرمان است؛ شوکه شده و این داغ را باور ندارد. حق هم دارد، سن و سالی ندارد و داغی چنین تجربه نکرده است. فقط در چند جمله از برادرش با اشک و آه چنین می‌گوید: «داداشم خیلی مهربون بود.» 
شاید هنوز مفهوم شهادت و راهی که برادر بزرگ‌ترش انتخاب کرده را به‌درستی درک نکرده باشد اما در دلش عهدی با داداش آرمان بسته و می‌گوید: «راهت را ادامه می‌دهم داداش...»

به خونخواهی طلبه شهید 
پر واضح است در جریان ناآرامی‌ها و اغتشاشات اخیر، جنگ جهانی رسانه، علیه ملت ایران طراحی و اجرا شده است؛ جنگی که از آن به‌عنوان «بزرگ‌ترین عملیات تأثیرگذاری» هم یاد می‌شود. به‌گونه‌ای که دشمنان با سناریوهای نخ‌نمای «کشته‌‌سازی» و ادبیات تکراری اعتراف اجباری و خشونت سیستماتیک و نیز عوض‌کردن جای جلاد و شهید و ده‌ها شگرد شناخته‌شده دیگر، با شیوه‌ای یکسان اما با حجمی صدها برابر بیش از وقایع گذشته، حیثیت نداشته شیپورهای انگلیسی، آمریکایی و گاوان شیرده آنها را بر باد داده‌اند. آنها از اینها هم پا فراتر گذاشته و تمامی موازین حرفه‌ای و بین‌المللی را کنار زده و وحشیانه‌‌ چنین جوان‌های بیگناه وطن را غرق در خون کرده‌اند. خونخواهی جوانان مدافع وطن و امنیت مردم، خواسته بحقی است که هر ایرانی خواستار اوست.

مکث
وداع با شهید آرمان علی‌وردی 

 مراسم وداع با پیکر این طلبه شهید، مدافع دین و امنیت دیروز (شنبه هفتم آبان‌ماه) بعد از نماز مغرب و عشا با حضور طلاب و استادان حوزه‌های علمیه شهر تهران با سخنرانی آیت‌الله میرهاشم حسینی در حوزه علمیه آیت‌الله مجتهدی برگزار شد. همچنین مراسم تشییع این طلبه شهید امروز (یکشنبه هشتم آبان‌ماه) با حضور مردم شهیدپرور شهر تهران به‌ویژه منطقه غرب پایتخت همزمان با اقامه نماز ظهر در مسجد امام علی(ع) در فلکه دوم شهران برپا می‌شود. در پی این حادثه، آیت‌الله اعرافی، مدیر حوزه‌های علمیه در پیامی شهادت طلبه بسیجی، آرمان علی‌وردی را که توسط اغتشاشگران به شهادت رسید، تسلیت گفت.

عاشق حاج قاسم بود

با شهادت سپهبد حاج قاسم سلیمانی، یکی از تصاویری که از همان ساعات اولیه شهادت در فضای مجازی دست به‌دست چرخید، تصویری از دست این شهید والامقام و انگشتری بود که به یادگار برای یک ملت باقی ماند. و حال باز یک انگشتر خونین از جنایت داعش‌صفتان ما را داغدارتر کرده است. این روزها در فضای مجازی تصویر انگشتر شهید آرمان علی‌وردی که بر اثر شکنجه توسط اغتشاشگران شکست، دل‌ها را متاثر کرده است، اما بی‌شک آرمان را به آرزویش رسانده است؛ چرا که پدرش می‌گوید: «آرمان پیش از این دوست داشت به سوریه برود و عاشق حاج قاسم بود.» 
او در ادامه می‌گوید: «واقعا نمی‌دانم چرا او را شهید کردند؟  آرمان آدمی نبود که به دیگران ظلم کند، همیشه مدافع حق بود و روی آن ایستادگی می‌کرد.»
 پدر از لحظه شهادت آرمان می‌گوید: «ضربات زیادی به آرمان زده بودند. کتف، دماغ و سرش را شکسته بودند؛ تا جایی که هیچ جای سالمی در بدنش نمانده بود. دکتر گفته بود ضربه سختی به سرش وارد شده و فقط توانست با دستگاه چند ساعت بیشتر زنده نگه‌اش دارد.» آرمان اهل اردوهای جهادی بود، هرجا که می‌توانست با رفقا می‌رفت و چند روزی را اردوی جهادی برگزار می‌کرد. یکی از دوستانش می‌گوید: «در سیل لرستان آرمان مثل آچار فرانسه همه کاری می‌کرد، بعضی روزها در آشپزخانه کمک‌کار بود، ساعاتی بیل به‌دست می‌گرفت و... .»




 

این خبر را به اشتراک بگذارید
در همینه زمینه :